♻️ #قضاوت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد دختری که به زنا متهم شد!
⬇️ در (خرائج) راوندی است که نه یا ده برادر در قبیله ای از قبایل عرب زندگی می کردند و تنها یک #خواهر داشتند که بسیار به او علاقمند بودند، آنان به خواهر میگفتند : هر چه خداوند به ما روزی می دهد نزد تو می سپاریم و تو ازدواج نکن، زیرا به غیرت ما نمی گنجد که تو ازدواج نمایی، خواهر با آنان موافقت کرد و به #خدمتگزاری انان پرداخت.
برادران نیز خواهر را گرامی می داشتند، تا اینکه روزی خواهر پس از پاکی ماهیانه برای غسل نمودن بر سرچشمه آبی رفت و در میان آب نشست، اتفاقا #زالویی در جوف او داخل شد و پس از مدتی زالو بزرگ شده و شکم زن بالا آمد .
برادران پنداشتند که خواهر #آبستن شده و به آنان #خیانت نموده است ، تصمیم گرفتند او را بکشند ، ولی بعضی از آنان ممانعت کرده ، گفتند : او را نزد #علی_بن_ابی_طالب می بریم .
خواهر را نزد #علی (ع) برده و ماجرا را شرح دادند.
🌷 امیرالمؤمنین فرمودند : طشتی پر از لجن برایم بیاورید!
و به زن دستور داد میان طشت بنشیند و در آن حال زالو از جوف زن بیرون آمد و در میان طشت قرار گرفت.
برادران چون این تدبیر و علاج حیرت آور را بدیدند ، گفتند : یا علی ! تو پروردگار ما هستی و تو غیب می دانی!
امیرالمؤمنین (ع) آنان را از این گفتار منع نموده و به آنها فرمود :
💞 رسول خدا (ص) از طرف خداوند به من خبر داده که این #قضیه در این #ماه و در این #روز و در این #ساعت واقع خواهد شد.
📗 بحارالانوار ، ج ۴۰ ، ص ۲۴۲
⬛شب پنجم صفر به نام #سه_ساله #ابی_عبدالله علیه السلام ، #فاطمه صغری مکنی به #رقیه سلام الله علیها⬛
◾ مرحوم واعظ قزوینی در کتاب شریف ریاض القدس مینویسد:
در يكي از شب ها در آن منزل #خرابه، شور ديدن پدر به سرش افتاد،
و از هجران پدر اشك مي ريخت، سر روي خاك نهاد آن قدر گريه كرد كه زمين از اشك چشمش گل شد.
در اين اثنا به خواب رفت خواب پدر ديد، از خواب بيدار شد،
فَبَك وَ تَقُول: وا أَبتاهُ، واقُرَّةَ عَيناهُ، واحُسَيناهُ،
چنان #صيحه كشيد كه خرابه نشينان پريشان شدند...
هر چه خواستند او را آرام كنند ممكن نشد. امام #زين_العابدين عليه السلام پيش آمد و #خواهر را در بر گرفت و به سينه چسبانيد و تسلّي مي داد.
آن مظلومه آرام نمي گرفت و نوحه مي كرد، آن قدر روي دامن حضرت گريه كرد
«حَتّي غُشيَ عَليهْا وَ انْقَطعَ نَفَسُها»
«تا آن كه #غش كرد و #نفس او قطع شد».
امام به گريه درآمد. اهل بيت به #شيون آمدند
«فَضجُّوا بِالْبُكاءِ و جَدَّدُوا الْأَحْزانَ وَ حَثُّوا عَلي رُؤُسِهمُ التُّرابَ، وَ لَطمُوا الْخُدودَ وَ شَقُّوا الْجُيوبَ، وَ قامَ الصِّياحُ».
آن #ويرانه از ناله اسيران يك پارچه گريه شد.
دختر #بيهوش افتاده بود و مخدّرات در خروش بر سر مي زدند و به سينه مي كوبيدند.
خاك بر سر مي كردند #گريبان مي دريدند، كه صداي ايشان در قصر به گوش #يزيد لعین رسيد.
يزيد غلامي فرستاد كه خبري بياورد.
غلام آمد و واقعه را براي يزيد نقل كرد.
آن ملعون گفت:
سر پدرش را براي او ببريد تا آرام گيرد.
آن سر مطهّر را در #طشت نهادند و رو به خرابه آوردند،
و در حالي كه پرده بر روي آن سر بود، در حضور آن مظلومه نهادند، پرده را برداشتند.
آن معصومه چون متوجّه سر پدر شد،
«فَانْكَبَّتْ عَليهِ تقَبَّلُهُ و تَبْكي و تَضربُ علي رَأسُها و وَجْهِها حَتّي امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم»
«خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را مي بوسيد و بر سر و صورت خود مي زد تا اينكه #دهانش پر از #خون شد».....
☑️درد و دل کردن بی بی سه ساله با سر پدر ..
«يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ! يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ! يا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي! يا أبَتاهُ، مَنْ بَقي بَعْدَك نَرْجوه؟ يا أبَتاهُ، مَنْ لِلْيتيمة حَتّي تَكْبُر»
«پدر جان، چه کسی تو را با خونت #خضاب كرد!
اي پدر چه کسی #رگهاي گردنت را بريد!
اي پدر، چه کسي مرا در كودكي #يتيم كرد!
پدر جان، بعد از تو به چه کسی اميد وار باشيم؟
پدرجان، اين دختر يتيم را چه کسی نگهداري و بزرگ كند!»
📚 نفس المهموم ص۴۵۶
➖➖➖➖➖➖➖➖
✨اللّهمَّ صلِّ علی فاطمهَ و أُمِّهاو أبیها و بَعلِها و بَنیها و السِّرِ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما أحاطَ بهِ عِلمُک✨