عشق و عرفان
(قسمت نوزدهم)
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
منزل اول :طلب
ادامه...
توجيهات زيادى به عمل آمده است و كسانى بوده و هستند كه توجيه خاصى دارند. اينان مىگويند که : آنچه در دعاها از مسئله «طلب» حق، يعنى طلب لقاء و شهود، و همچنين از مسئله «حب» و «عشق» در مقام طلب به چشم مىخورد، همه اينها مخصوص حضرات معصومين است، و ديگران را از اين مسائل نه حظى هست، نه راه اين مسائل به روى آنان باز است، و نه اصولا به اين مسائل دعوت شده اند.از ديگران چنين انتظارها نبوده و نيست، و از آنها اين مسائل خواسته نشده است چون صلاحيت آنرا ندارند.آنچه از ديگران خواسته شده، و آنچه آنها صلاحيت آنرا دارند، همين است كه بايد طاعت از خداى متعال ببرند، و او را عصيان نكنند، تا از سعادت اخروى برخوردار شوند و از عقوبات و هلكات آخرت نجات يابند.اين، منطق اين دسته از توجيه كنندگان است.
اين منطق در لسان عوام به اين صورت مطرح مىشود كه: آنها پيغمبر بودند و امام بودند، و ما كه آنها نمىشويم.گويى همه با اين منطق، و با اين لسان، خود را راضى مىكنند، و دانسته و ندانسته به هواى نفس خويش جواب مثبت مىدهند. زيرا اگر اين منطق و اين لسان را نداشته باشند، و اگر خود را اين چنين قانع نكنند، بايد يا خود را به زحمت بيندازند و راه «حب» و راه «طلب» در پيش گيرند كه راه مقابله با نفس و مشتهيات آن، و راه تحصيل انقطاع است، و اين كار سختى است، و يا هميشه در رنج اين امر باشند كه چرا نمىخواهند به نفس خود جواب رد بدهند و راه «حب» و راه «طلب» در پيش گيرند، و چرا چنين اراده اى در خود نمىيابند، و بالاخره چرا راهى را كه راه كمال است و مىتوانند آنها هم اين راه را اتخاذ كنند در پيش نمىگيرند؟! اين نيز سخت است كه اين رنج را بر خود هموار كنند، و بر خلاف مقتضاى نفس مىباشد. طبعاً بايد دست به توجيه بزنند و بگويند، اين مسائل مخصوص حضرات معصومين است، و آنها پيغمبر و امام بودند، و ما كه آنها نمىشويم و از ما بر آورده نيست.
اينان توجه ندارند كه اين، توجيهى بيش نيست، و مكر شيطان ونفس در اين بين هست. دليل اين امر نيز روشن است. اين دعاها را كه خود حضرات معصومين با آنها مناجات مىنمودند، به ديگران هم تعليم مىفرمودند، و دستور خواندن آنها را به ديگران نيز مىدادند. تابعين و ياران نزديك آنان، چه در زمان خود آنان، و چه در زمانهاى بعدى، يعنى مؤمنانى كه اهل «طلب» و اهل «حب و عشق» به حق بوده اند نيز با اين دعاها به مناجات مىپرداخته و مىپردازند. (البته در مقام طلب و حب، و مناجات به معنى كلمه، نه آنچه در بين من و شما هست و جز تلفظ نيست).
اين راه به روى همه باز است، و هر كسى به تناسب خود صلاحيت اين مسائل را دارد، و مىتواند قدم در ميدان «طلب» بگذارد، و از اهل «حب» و «عشق» به حق باشد. و اين بدان معنى هم نيست كه ما همانند رسول اكرم و همانند اميرالمؤمنين و سايرمعصومين صلوات الله عليهم اجمعين هستيم، و آن مىشويم كه آنها بودند، و يا آن مىتوانيم كه آنها مىتوانستند، و به آنجا مىرسيم كه آنها رسيده اند. آنها به اندازه خود، و ما نيز به اندازه خود، و آنهم به وساطت و به شفاعت آنها باذن الله.
آنها پيغمبر و امام بودند و هستند، و ما تابعين آنها، و به ولايت و ارشاد و هدايت آنها پيش مىرويم، آنها صاحبان طريق «طلب» هستند، و ما تابعان سالك طريق آنها.
ادامه دارد...
#عشق_و_عرفان
#طلب
عشق و عرفان
(قسمت بیستم)
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
منزل اول :طلب
ادامه...
در ميان توجيه كنندگان عده اى هم هستند كه مسئله «طلب» را براساس تفكر خاصى كه دارند بى معنى مىدانند. اين عده حرفشان اين است كه دوست داشتن خداى متعال معنايى ندارد، تا انسان در «طلب» او باشد، و طالب لقاء و شهود او گردد. مگر خداى متعال را مىشود به مخلوقاتش تشبيه و مقايسه نمود، تا مورد «حب» و «طلب» باشد؟! مخلوقها هستند كه مىشود محبوب و مطلوب باشند و انسان آنها را دوست بدارد و در «طلب» آنها باشد، نه خداى متعال كه هيچ شباهتى به مخلوقات ندارد.اينها از اين طريق مسئله «طلب» را به معنى اينكه انسان در «طلب» لقاى حق و شهود باشد، بى معنى مىدانند، و هر چه از مسئله «حب حق» و «طلب لقاء» در آيات و روايات ودعاهاى به چشم مىخورد هر كدام را نيز به نوعى توجيه مىكنند. اينها هم مىگويند، خدا را بايد فقط اطاعت نمود،و اوامر او را بجا آورد و از آنچه نهى فرموده اجتناب كرد، و با او به مخالفت برنخاست، و عقيده دارند كه «عبادت» فقط در «اطاعت» به همين معنى خلاصه مىشود، نه اينكه عبادتى داشته باشيم براساس «حب حق» و «طلب او».همه سخن اينها اين است كه خداى متعال دوست داشتنى نيست، تا در «طلب» او باشيم، و به مقتضاى «طلب» او را اطاعت كنيم، و در مقام «طلب» مجاهدت عبودى داشته باشيم!!.به اينها هم بايد گفت، اولاً:
چون چنين وسواس ديدى زود زود
با خدا گرد و درآ اندر سجود
سجده گه راتر كن از اشك روان
كاى خدايا وارهانم زين گمان
(دفتر چهارم مثنوى)
و ثانياً: درست است كه خداى متعال در هيچ يك از مخلوقاتش شباهت ندارد - ليس كمثله شىء - و درست است كه خداى را نمىشود با مخلوقاتش مقايسه كرد، وليكن اين بدان معنى نيست كه نمىشود او را دوست داشت و نمىشود در «طلب» او بود.وثالثاً: آنچه از مخلوقات، و از جمال و كمال وجودى آنها جلب نظر مىكند، و مورد حب و طلب قرار مىگيرد مگر تابش و تابشهايى از جمال و كمال اسماء و صفات او نيست آنهم در مرتبه بسيار نازل و نازلتر.چگونه مىشود تابشهاى نازله بسيار محدود دوست داشتنى باشد، و اصل اين تابشها كه جمال وجه کریم او است و
از توصيف من و شما بالاتر است و در تصور مخلوق نمىگنجد، دوست داشتنى نباشد؟! و سخن، فوق چنين است و حتى گفتن آن ناممكن.
ولى چه بايد كرد؟! گويا نظر بر اين است كه اين چنين باشد، و گويا بنا نيست هر كسى از «حب» و از «طلب» برخوردار گردد!! زيرا اين همه شواهد موجود از آيات قرآنى، از روايات، از دعاها، و از آسمان و زمين، و نيز از دل؛ و آنگهى اينهمه بى خبرى، و اين همه توجيهات نامرضى، آن هم به نحوى كه براى خود توجيه گران هم قانع كننده نيست! مسئله سادهاى به نظر نمىآيد.
ادامه دارد...
#عشق_و_عرفان
#طلب
عشق و عرفان :
(قسمت بیست و دوم )
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
منزل اول :طلب
مجاهدت در مقام طلب :
ادامه...
آنها كه عدم تلاش و مجاهدت را وسيله توجيه سستيها و مسامحات، و وسيله توجيه هواهاى نفسانى، و بالاخره وسيله قانع كردن و تسلى خويش قرار دادهاند، در حقيقت چنين انتظار دارند كه بدون مجاهدت، و بدون تحمل سختيهاى راه، و يا با اندك مجاهدتى، به آن مقامات و منازل برسند كه ارباب مجاهدت رسيدهاند. به اينها بايد گفت، شما كى در مقام «طلب» صادقانه پيش آمده و مجاهدت لازم را انجام داده ايد، و به آنچه بايد برسيد، نرسيده ايد؛ يعنى آن مجاهدات بسيار طولانى، و توأم با فرارز و نشيبها و آزمايشها را كه همه و همه براى ثبوت صدق طلب، و براى ثبوت اخلاص، از ضرورتهاست؟!!. شما كى مانند طالبان صادق، رنج مجاهدتهاى سنگين و بسيار طولانى، و درد هجران و فراق در طول سالها مجاهدت و رياضت را بر خود هموار كرده، و در حالى كه چشم اميد به عنايت حق داشته باشيد، روزهاى بىشمار و شبهاى بسيارى را سوخته ايد و ساخته ايد، و آنگهى به شما عطف نظرى نشده است؟!!
شما كى به مقابله با هواهاى نفسانى خود در ابعاد گوناگون پرداخته ايد، و كى هجرت از «خود» را شروع كرده و به آخر رسانيدهايد، و مشمول عنايت نگشته ايد؟!!
شما بايد بدانيد كه مجاهدات سطحى سطحى و سرسرى شما، آن مجاهدت نيست كه در اين سفر بزرگ بايد باشد، و آن مجاهدت نيست كه مناسب مقصد اعلى باشد.شما به قرآن و اشارات آن، به روايات و نكات آنها، و به دعاها و دقايق آنها نگاه كنيد و ببينيد اينها راه را چگونه نشان مىدهند، و كيفيت مجاهدت در مقام طلب را به چه صورتى بيان مىكنند؟ و نيز، به مجاهدات ارباب مجاهدت نگاه كنيد و ببينيد آنان چه مجاهدتها داشته اند؟ و سپس حساب كنيد و ببينيد خداى متعال به آنان عطف نظر نموده است، يا نه؟ پيداست كه خواهيد ديد او به آنها كه در مقام طلب با اخلاص و صدق پيش آمده و مجاهدت يك طالب واقعى را داشته اند، بالاخره عطف نظر فرموده و مشمول عنايات خود نموده است، و او سائلان دردمند، و دردمندان سائل را هرگز محروم و نااميد نمى فرمايد.
نبايد به موارد بسيار نادر و قليل نگاه كرد كه احياناً مجاهدتها داشته اند وليكن به جايى نرسيدهاند، و يا اگر هم به جايى رسيده اند، برگشته اند و به ضلالت و خسران و حرمان افتادهاند.در همه اين قبيل موارد دلايل و جهاتى وجود داشته و بى جهت نبوده است، دلايل و جهاتى كه توضيح آنها از حوصله اين نوشته خارج است. در اين موارد، مسئله اين نبوده كه مجاهدت به درد نمىخورد، و يا به درد نمىخورده است و بايد او خود بخواهد، و به تعبير ديگر، مسئله اين نبوده است كه مجاهدت ثمرى نداشته، و يا نمىتواند ثمرى داشته باشد. مسئله، مسئله ديگرى بوده است، و اشكال، اشكال ديگر.و اصولا چرا بايد به موارد نادر نظر كنيم، و چرا به اكثر موارد نظر نكنيم؟!
در اكثر موارد، آنهم اكثر قريب به اتفاق، اينچنين بوده و هست كه هر كس قدم در ميدان طلب گذاشته، و در صراط مستقيم به مجاهدت پرداخته است، مشمول عنايات شده، و محروم و نا اميد نگشته است. در موارد قليل هم كه مجاهدت بوده و شمول عنايت نبوده، و يا عنايت از سالك گرفته شده است، مسلماً التزام به صراط مستقيم از اول تا آخر و در همه احوال كه به جاى خود يك ضرورت مىباشد، وجود نداشته است. نه اينكه مجاهدت باشد و التزام به صراط مستقيم هم در همه احوال وجود داشته باشد، با اينهمه، يا اصلا مجاهدت به جايى نرسد، و يا اگر هم به جايى رسيده است سقوط پيش بيايد. .نگاه كردن به موارد نادر و قليل، با بى اطلاعى و بى خبرى از سر عدم موفقيت و يا سقوط، در دل انسان ايجاد يأس و نا اميدى نموده، و موجب خيالات واهى، و راه يافتن القائات شيطانى به باطن مىگردد.
ادامه دارد...
#عشق_و_عرفان
#طلب
عشق و عرفان :
(قسمت بیست و سوم)
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
منزل اول طلب :
مجاهدت در مقام طلب :
مجاهدت در مقام طلب، در اصل، مراقبت جانب مطلوب است، به اين معنا كه طالب در همه احوال جانب مطلوب خويش را مراقبت كند، و همت او معطوف به مراقبت جانب «مطلوب» باشد.
مردم ديده ما جز به رخت ناظر نيست دل سر گشته ما غير تو را ذاكر نيست
همين كه سالك قدم در طريق طلب نهاد، بايد هميشه متذكر اين معنا باشد كه در چه راهى قدم گذاشته، در چه مقامى برآمده، و كدام مقصد را قصد كرده است؟!متذكر باشد از راهى كه قبلا در پيش گرفته بود و راه ضلالت و خسران بود برگشته و توبه كرده، و راه ديگرى آغاز نموده است كه احكام ديگرى دارد.متذكر باشد كه سفر بزرگى را شروع كرده است، سفرى كه همت بزرگ و بسيار بلند، و اراده بزرگى لازم دارد.و متذكر باشد كه سفر الى الحق را آغاز كرده، در طلب حضرت او بر آمده است، و شهود جناب او، و رضوان او را مىخواهد، و اين، مقصدى است بس بزرگ، و مطلوبى است كه نيل به آن بسى مشكل مىباشد، و بايد در همه احوال با همت كامل جانب اين مقصد و اين مطلوب را مراقبت كند، و در جهت وصول به آن باشد، نه در جهت خلاف آن.
او بايد متوجه اين حقيقت باشد كه حضرت مطلوب از وى دور نيست، و حاضر و ناظر است، چيزى كه هست اينكه وى از او محجوب است. بداند كه در محضر جناب او، در احاطه حضرت او، و در معرض اطلاع اوست، و وى در حالى دعوى طلب دارد كه او مىبيند و مىداند، و كاملاً محيط بر ظاهر و باطن وى مىباشد، و در چنين صورتى مراقبت جانب جناب او در همه احوال ضرورت كامل دارد.
از همان اول كه سالك به مقام طلب بر آمد، بايد اين گفتار حضرت معبود هميشه در نظرش باشد كه:«ان الله كان عليكم رقيباً». يعنى «حقيقت اين است كه خداى متعال بر شما نظارت دارد و مراقب حركات ظاهرى و باطنى شماست».
حديث عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است
كسى آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد
اين آيه شريفه براى هر كسى به تناسب وى معنى دارد، و براى هر مخاطبی پيامى. براى آنان كه به مقام طلب بر آمده و در طلب خويش صادقند نيز معنايى دارد. آيه شريفه با لحن خاص و مضمون خاصى كه دارد، بر دلهاى طالبان مىنشيند، و در وجود آنان طوفانى به راه مىاندازد، و آنان را على الاتصال مورد خطاب قرار داده مىگويد: ان الله كان عليكم رقيباً - شما اى طالبان لقاء و شهود، هوشيار باشيد و بدانيد كه معبود شما بر شما و احوال شما نظارت دارد، و مراقب شماست كه چه مىكنيد؟ هوشيار باشيد و جانب حضرت او را كه مطلوب شماست در همه احوال خويش مراقبت كنيد، و همت خود به جناب او مصروف بداريد و بس، كه جانب او بسيار عزيز، عز قدس او بسيار بالا، و مراقبت آن بسيار سخت است.
و نيز، هميشه بايد اين گفتار پروردگارش در گوش جانش طنين انداز باشد كه:«ألم يعلم بأن الله يرى». يعنى «آيا وى نمىداند كه خداى متعال مىبيند؟!».اين آيه هم در خصوص «مراقبت جانب مطلوب» پيام خاص براى ارباب طلب دارد. به سالك طالب اين هشدار را مىدهد كه آيا توجه دارى خداى متعال تو را كه دعوى طلب كرده و به مقام طلب بر آمدهاى مىبيند، و ناظر تو در همه احوال، و مراقب تو در همه حالات است؟! و اين به آن معناست كه بايد «مراقبت» داشت، و خلاف مقتضاى طلب رفتارى نداشت، و صدق طلب را اثبات كرد، و چنان نبود كه با «طلب» سازگار نباشد.
بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود
خود فروشان را به كوى مىفروشان راه نيست
ادامه دارد...
#عشق_و_عرفان
#طلب
عشق و عرفان :
(قسمت بیست و چهارم)
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
منزل اول: طلب
مجاهدت در مقام طلب:
ادامه...
از همان وقتى كه سالك قدم در ميدان طلب گذاشت بايد دائماً جانب مطلوب خويش را مراقبت كند، و در جهت نيل به مطلوب خويش حركت كند، و اين همان مجاهدت در مقام طلب است. بنابراين:مجاهدت در مقام طلب، مراقبت جانب مطلوب است، در مراقبه به معنى وسيع آن خلاصه مىشود، و به آن بر مىگردد. به طورى كه اصل مجاهدت به مراقبت بر مىگردد و در آن خلاصه مىشود، مراتب مجاهدت هم به مراتب مراقبت بر مىگردد، و در آنها خلاصه مىشود.
در منازل سلوك و مراحل آن، در هر منزل و هر مرحله اى به تناسب آن مجاهدتى براى سالك هست. در اوايل و بدايات، مجاهدت سالك به تناسب آن است، در اواسط به تناسب آن، و در نهايات هم به تناسب آن. و اين در حقيقت به آن معناست كه در هر منزل و هر مرحله اى ازمنازل و مراحل سلوك به تناسب آن مراقبتى يا مراقبه اى براى سالك هست.
در اوايل و بدايات، مراقبت يا مراقبه به تناسب آن است، در اواسط به تناسب آن، و در نهايات هم به تناسب آن.البته اين به لحاظ يك تقسيم بندى كلى است، والا اگر بخواهيم دقيقتر و صحيحتر بگوييم، بايد گفت به لحاظ اينكه منازل سلوك به يك نظر بى شمار و مراحل آن بسيار است، مراتب مجاهدت، يعنى مراتب مراقبت هم بى شمار و بسيار است. و بايد گفت، در سفر الى الحق قدم به قدم در هر منزل و هر مرحله اى مجاهدت خاص، يعنى مراقبت يا مراقبه خاصى هست. و اين، حقيقتى است كه براى ارباب معرفت پوشيده نيست، و سالكان صادق به آن وقوف كامل دارند.
اين راه را نهايت صورت كجا توان بست
كش صد هزار منزل بيش است در بدايت
در هر صورت، براى روشن شدن مطلب به مواردى به عنوان مثال اشاره مىكنيم:در مرحلهاى از مراحل سلوك، مجاهدت سالك به اين است كه واجبى از واجبات الهى ترك يا تضييع نگردد، و حرام و معصيتى انجام نگيرد، يعنى جانب حضرت معبود در اين دو مورد كاملا مراقبت گردد.
در مرحله ديگر از مراحل سلوك، مجاهدت سالك به اين است كه علاوه بر انجام دادن واجب و ترك معصيت، از مباحات نيز كنار بكشد، و از لذات مباح نفسانى هم اجتناب كند، و از مباحات قطع تعلق كند و خود را از اسارت به آنها آزاد بگرداند، يعنى جانب حضرت مقصود را در اين مورد نيز مراقبت نمايد. لذت او در ذكر حق، راحت او در انس به حق، شادى او با قرب حق، و شغل او عبوديت حق باشد.در مناجات الذاكرين حضرت زين العابدين سلام الله عليه مىخوانيم:«... و أستغفرك من كل لذة بغير ذكرك، و من كل راحة بغير انسك، و من كل سرور بغير قربك، و من كل شغل بغير طاعتك».يعنى «... خدايا، و از تو مغفرت و گذشت مىخواهم از هر لذتى كه به غير ذكر تو باشد، و از هر راحتى كه بغير انس تو باشد، و از هر شادى و ابتهاجى كه به غير قرب تو باشد، و از هر اشتغالى كه به غير طاعت تو باشد».
از اين جملات به خوبى اين معنا را استفاده مىكنيم كه در اين مرحله به طورى كه اشاره شد مجاهدت سالك، يعنى مراقبت يا مراقبه او در اين خواهد بود كه مباحات و لذتهاى مباح هم اجتناب كند، و علقه هاى مباح را كنار زند و خود را از حجب آنها آزاد كند، و دل وى به چيزى جز حضرت مقصود، تعلق نداشته باشد.
ادامه دارد...
#عشق_و_عرفان
#طلب
عشق و عرفان :
(قسمت بیست و پنجم )
شرح هفت شرح عشق عطار نیشابوری
منزل اول : طلب
مجاهده در مقام طلب
مراتب مجاهده
ادامه...
در مرحله اى از مراحل سلوك هم مجاهدت سالك در اين است كه علاوه بر انجام دادن واجبات و ترك محرمات و معاصى، و علاوه بر ترك لذات مباح و قطع علقهها، در همه اوقات و احوال به ياد حضرت مقصود بوده و ذكر دائم نيز داشته باشد، و از «غفلت» اجتناب كند، و هيچ وقت جناب او را فراموش نكند، يعنى جانب مطلوب خويش را از اين جهت هم مراقبت كند كه «دل» على الدوام در ذكر او باشد، زيرا اين، مقتضاى طلب صادق، و مقتضاى اراده لقاء و شهود است.
وظيفه عبودى سالك در اين مرحله به او مىگويد اگر حضرت حق را طالبى، هرگز نبايد از او غفلت كنى و او را فراموش نمايى. چگونه مىشود طالب او باشى، و از ياد او غافل شوى، و به غير او روى بياورى، آن هم در محضر او، و در حضرت علم و اطلاع او؟!
در مناجات الراجين حضرت زين العابدين سلام الله عليه مىخوانيم: «اى خدايى كه قصد كنندگان او به رحمت واسعه او به سعادت رسيدند، و طلب مغفرت كنندگان از او هرگز به نقمت او به شقاوت دچار نگشتند. خدايا، چگونه تو را فراموش كنم در حالى كه تو هميشه ياد كنندهام بودهاى، و چگونه از تو غفلت كنم و روى به غير تو بياورم در حالى كه تو مراقب من هست؟!».
در اين مرحله از سلوك، به طورى كه اشاره شد، مجاهدت سالك، يعنى مراقبت يا مراقبه او در اين خواهد بود كه «دوام ذكر» نيز داشته باشد. زيرا كه وى براساس اشارتهاى ربوبى به اين حقيقت وقوف كامل پيدا مىكند كه حضرت معبود على الاتصال او را ياد مىكند، و به سوى خود مىخواند، و اين، گناه بزرگى است كه جناب او بنده اش را ياد كند و وى را بخواند، و بنده غافل از حضرت او باشد، و غير او را ياد كند. و نيز، به اين حقيقت وقوف پيدا مىكند كه حضرت حق بر ظاهر و باطن وى ناظر و مراقب است تا معلوم شود وى در طلب خويش صادق است يا نه؟ و اين، خلاف صدق طلب است كه بنده به خود اجازه غفلت از حضرت مقصود را بدهد، و او را فراموش كند.
مگر نه اين است كه مطلوبى جز او ندارد، و مقصودى جز لقاء او.
هواى كوى تو از سر نمىرود، آرى
غريب را دل سرگشته با وطن باشد
و در مرحلهاى از مراحل سلوك، مجاهدت سالك، علاوه بر همه آنچه در مراحل قبل به آنها اشاره شد، در امور بسيار عميق و دقيقى نيز هست، يعنى بايد جانب حضرت معبود را در خصوص آنها هم مراقبت كند، امرى كه نه تنها در الفاظ و مفاهيم نگنجد، بلكه از حفظه اعمال و ملائكهاى كه كاتب حركات ظاهرى و باطنى هستند نيز مخفى، و از حساب آنها خارج است، و خداى لطيف و خبير خود به آنها آگاه و بر آنها شاهد مىباشد.
حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه در دعاى كميل آنجا كه از خداى متعال طلب مغفرت در خصوص گناهان مىكند، در ضمن گناهان به گناهان و قصوراتى اشاره مىنمايد كه از حفظه و كاتبين اعمال با كرامتى كه دارند مخفى بوده، و خداى متعال خود آگاه به آنها و شاهد آنهاست، و به رحمت خود آنها را مخفى نگه داشته، و به فضل خود آنها را ستر فرموده است.در اين دعا چنين مىخوانيم:«... و از تو مىخواهم اى خدا، كه در اين شب و در اين ساعت، ببخشى براى من هر سيئهاى را كه امر فرمودهاى كرام كاتبين ثبت كنند، ملائكهاى كه تو آنها را براى حفظ همه آنچه از من سر مىزند مأمور ساخته، و آنها را با اعضاء و جوارح من شهادت دهندگان بر اعمال و حركات من قرار دادهاى، و تو خود از وراى آنها مراقب من بوده، و بر آنچه از آنها مخفى مانده نيز شاهد بودهاى، و به رحمت خود آنها را پنهان داشته، و به فضل خود آنها را ستر فرمودهاى...».
از اين جملات بر مىآيد سالك در سلوك عبودى خويش به مرحله اى مىرسد كه در مقام عبوديت، به طورى كه اشاره شد، وظايف بسيار دقيق پيدا مىكند كه قصور در آنها به مقتضاى آن مرحله از گناهان دقيق به حساب مىآيد، گناهان دقيقى كه به لحاظ دقت از حيطه كتابت حفظه اعمال خارج است، و خداى متعال خود شاهد بر آنهاست، و سالك الى الله بايد در خصوص آن وظايف دقيق هم مجاهدت داشته باشد، و جانب حضرت معبود را از اين جهت نيز مراقبت كند.
منبع :مقالات جلد سوم .از مرحوم ایت اله محمد شجاعی
#عشق_و_عرفان
#طلب
عشق و عرفان
(قسمت بیست و ششم )
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
منزل دوم :عشق
از نظر عطار کسی که به این وادی میرسد، غرق آتش میشود،
کس در اینجا جز آتش نباشد و اگر آتش نباشد عیش او خوش نباشد. عاشق گرم و سوزنده و سرکش است و عاقبت اندیش نیست، نه در شک است و نه در یقین. نیک و بد در راه او یکسان است، هرچه دارد میبازد تا به وصال دوست برسد. تا زمانی که خودش را نسوزد از دست غم عشق خلاصی ندارد. دائماً در سوز و گداز است تا جایگاه واقعی خود را پیدا کند. عشق مثل آتش است و عقل مثل دود، عشق که بیاید عقل میگریزد. عقل در سودای عشق استاد نیست چرا که عشق کار عقل نیست. اساس هستی از عشق است و زمانی که چشم غیب تو باز شود، همه ذرات جهان با تو همراز میشود. عشق کار مرد افتاده و مرد آزاده است.
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هرکه بیرونی بود
عشق واقعی، عشقی است که تو را دگرگون کند و خرد را از تو بگیرد.
عشق باید کز خرد بستاندت
پس صفات تو بدل گرداندت
(منطق الطیر، 3410)
در اين مرحله شخص سالك عقل محدود حسابگرِ ناظر به نفع و ضرر را كنار گذاشته و با نيروى عشقِ عقلسوز، كليه پيشامدهاى ناگوار، ناكامىها و رنجها را جهت رسيدن به معشوق تحمل مىكند و پروانه وار خود را به آتش زده و از سوختن هيچ پروايى ندارد.
(در مورد رابطه عقل و عشق،و اینکه عقل و عشق با هم هیچ تضادی ندارند ،قبلا بطور مشروح مطالبی ارائه گردید )
کمترین کار در راه عشق ،جان دادن است.
کمترین چیزیت در محو صفات
بخشش جان است و ترک ترهّات
(منطق الطیر، 3411)
بزرگترین حجاب وصل یک عاشق با معشوق، جانش است.
جان چو برخاست از میان بی جان خویش
خلوتی کردند با جانان خویش
(منطق الطیر، 3488)
ادامه دارد...
#عشق_و_عرفان
عشق و عرفان
(قسمت بیست و هفتم)
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
منزل دوم :عشق
ادامه...
درين وادي وجود طالب و سالك مالامال از عشق و شوق و مستي مي گردد و چون صراحي لبريز مي شود. عشق وجودش را چنان پر مي سازد كه يكسره آتش سوزان مي شود و در تب و تاب مي افتد.
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستي كه جلوه رخ دوست هستند، نمودار مي گردد و در عين سوز و گداز و اشتعال درون سر تا پا خوبي و صفا و صلح و آشتي مي گردد. مي سوزد و به ياد دوست، همه كس و همه چيز را دوست مي دارد.
درين حال سالك خود را در مسير و جريان كل كاينات مي بيند و با تمام ذرات هستي همراه و همراز مي گردد..
سالک باید مصمم این وادی باشد و آن را با همه تعب و سختی ای که دارد ، بپیماید، عشق را به آتش و گاهی به آفتاب تشبیه کرده اند ، آتش کارش این است که هر جایی که بیفتد ، می سوزاند و وقتی شی را سوزاند به رنگ خودش در می آورد . معشوق را به خورشید نیز تشبیه کرده اند و از صفات خورشید این است که هرآنچه به او نزدیک شود ، آن را ذوب می کند و می سوزاند . عشق وقتی که در عاشق به وجود آید و در معشوق هم ایجاد شود ، عاشق هم سعی اش بر این است که به رنگ معشوق درآید و در نتیجه عاشق و معشوق همرنگ هم می شوند . عاشق نه قدرت فراق دارد و نه تحمل دیدار دارد . اگر به وصال برسد از بین می رود و نابود می شود در نتیجه این باعث حرکت و کوشش برای رسیدن به معشوق می شود و می خواهد به اصل برسد .
بعد از این وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی بجز آتش مباد
وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد
زمانیکه سالک در وادی عشق قـدم می گــذارد ، وجودش مالامال از محبت ، شوق و مستی می گــــردد ، در اتش سوزان و تب و تاب آن می سوزد و حظ می برد .
ادامه دارد...
#عشق_و_عرفان
عشق و عرفان :
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت بیست و هشتم)
منزل دوم :عشق
ادامه...
بعد از وادی طلب سالک دل سوخته به وادی عشق می رسد.
کسی که به این وادی میرسد تمام وجودش در شوق رسیدن به او و فهمیدن غرق آتش است. سالک در وادی طلب به این مرحله میرسد که تمام وجودش در طلب فهمیدن و رسیدن است. و آنقدر در این طلب است که در انتها به جذب میرسد. و هرچه میخواهد را میبیند و می چشد. و کسی از این وادی عبور میکند که گمان نبرد این انتهای کار است. تا به وادی عشق برسد. در این مرحله سالک باید سرکش و رونده باشد. آنقدر عاشق باشد که عاقبتاندیشی نکند. هیچچیز برایش جز رسیدن مهم نباشد. به دنبال کافری و مسلمانی نیست. شک و یقین را نمیشناسد. یعنی او چنان در آتش است که به شک کردن و یقین پیدا کردن فکر نمیکند. تنها در اندیشه رفتن،رسیدن و شدن است. جای آنکه بخواهد وقتش را صرف این کند که آیا این سوختن و رفتن درست است یا به وجود داشتن و نداشتن حق فکر کند، فقط تمام وجود خود را صرف رفتن میکند.
او چنان عاشق است که هیچچیز جز خدا را نمیبیند. دنبال خوب و بد بودن نیست. همهچیز برایش یکسان است. به همهچیز عشق میورزد. و در بدترین اتفاقات خرد و خوبی میبیند. چون همهچیز را از خودش تا دورترین نقطه عالم متصل بهم میداند که در همه آنها خدا را میبیند. همهچیز که یک پیکر را تشکیل میدهند. یک پیکر که خداست. هیچچیز جدا نیست. و اینگونه است که سالک عاشق همهچیز میشود چون در هر چیزی معبود خود، حق را میبیند. او هرچه دارد را میبازد تا به وصال برسد. و مدام در سوز و گداز است. تا خودش را بیابد. و بفهمد نفسش حق است. چون او نیز جزیی از این پیکر واحد است. جزیی از این شکوه عالم هستی است. و انچنان به همهچیز و همهکس عشق میورزد که همه در او صلح و آشتی و خوبی میبینند. چون کسی را آزار نرساند که آزار به هر چیز موجود در هستی گویی آزار به خود و حق است. و سالک سرشار از عشق جز به مهربانی نتواند اندیشد.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
ادامه دارد...
#عشق_و_عرفان
عشق و عرفان
(قسمت بیست و نهم)
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
منزل دوم : عشق
ادامه...
در این وادی سالک هرآنچه او را از حق دور میکند از پیش راه برمیدارد و اولین قدم برداشتن حجاب خودی و پا گذاشتن بر روی نفس و خودیت است. آن منیت و غرور خفته در جان آدمی که او را از رسیدن و شوق جدا میکند.
چون شمع تا قرار سوختن ننهی
سر رشته روشنی به دستت ننهند
عشق از دیدگاه عطار قابل بیان نیست. چون این نور از حق بر دل تابیده سالک باید او را چونمدار هستی بداند که همهچیز دور آن میچرخد. آنچه عطار از عشق میگوید را همان وحدت وجودیان درک میکنند. عاشق سالک چنان در راه معشوق میسوزد که هیچچیز غیر معشوق نمیبیند. و لحظهای این شعله در دل او خاموش نمیشود. اگر آنانی که خدا را ذاتی جدا میدانند او را به وعده فردایش میستایند سالک نه در پی وعده است و نه پاداش. او تنها در طلب رسیدن است و هرچه باید را همینجا از معشوق میگیرد.
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم ؟
و هرچه بخواهد را معشوق به او میبخشد چون او نور حق را در دل خود روشن نگاه داشته است. او عقل خود را میبازد در این عشق ، عقلی که بخواهد او را از راه وادارد.
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
عطار عاشق سالک را چون ماهی میداند که اگر از دریا بیرون افتد آنقدر دست و پا زند تا یا جان دهد یا به دریا بازگردد. اینجاست که همهچیز هستی را با خود یکی میبیند. و آنکه با عقل مینگرد این عاشق و این عشق را چنان میبیند که سر و تهی ندارد و عجیب است. و آنکه این عشق را نچشیده مردهای بیش نیست.
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
و سالک عاشق میتواند صدها دل را به این عشق زنده کند.
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست
صد گدای مثل خود را بعد از این قارون کنم
این وادی بزرگترین و سهمناکترین وادی است که سالک در آن پا میگذارد. بریدن از خود و هرآنچه هست و مقابل عقل قرار گرفتن. توصیف عشق در بیان نمیگنجد. سالک باید آن را با جان و وجود خویش حس کند. عطار میفرماید:
در ماندهایم و راه بسی دورست
ما راه بکار خود نمیدانیم
ما چاره به کار خود نمیسازیم
چون جمله زکار خویش حیرانیم
#عشق_و_عرفان
عشق و عرفان
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت سی ام)
منزل سوم :معرفت
معرفت ،عبارت است از شناخت و به نظر عرفا اصل معرفت، شناخت خداوند است. ارزش هر كس به معرفت بود و هر كه را معرفت نبود بی قیمت بود. سالک در این وادی نسبت به نفس خود و ذات حقیقت شناخت پیدا می كند و چشم دل و جان وی، چشم سر و چشم درونی وی باز می شود. عارف پاكدل چشم جانش به حقایق و رموز دستورهای دین و هدف انبیاء باز می گردد.
بنابراین آنگاه که چون پروانه سوختی ، و توانستی که تبدیل به شور و شوق و آتش شوی ، می توانی گام به وادی سوم یعنی گام به وادی معرفت بگذاری ؛ وادی معرفت مرحله ای است که در آن تمام شک ها و شبه ها از پیش سالک حق از بین می رود و آن چه را که به نظر و استدلال نمی تواند بداند به کشف و عیان می بیند و اصل دین نیز معرفت است .
بعد از آن ، بی فایدت پیش نظر
معرفت را وادی بی پا و سر
هیچ کس نبود که در این جایگاه
مختلف گردد ، ز بسیاری راه
از نظر عطار، راه بسیار و مختلف است، هیچ راهی از آن شبیه دیگری نیست و سالک تن، راه خود و سالک جان، راه مخصوص خود را دارد. معرفت راههای مختلف دارد و یکی در آن محراب را مییابد و دیگری بت را. و چون آفتاب معرفت بتابد، هرکس به اندازه و قدر خویش بینا میشود. سرّ ذرات بر او روشن میشود و گلخن دنیا برایش گلشن میشود. مغز میبیند، نه پوست را و خودش را نمیبیند و همه را دوست میبیند. هرجا که مینگرد و هرچه که میبیند همه دوست است. صدها هزار اسرار بر او روشن میشود. صد هزار مرد گرم میشود تا یکی از آنها اسراربین شود. اینجا همه تشنه کمال هستند و هر خونی که ریخته شود حلال است.
ادامه دارد...
#عشق_و_عرفان
#معرفت
عشق و عرفان
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت سی و یکم)
منزل سوم :معرفت
ادامه...
آفتاب معرفت نوری است که از نار (آتش عشق )می روید از این روست که تا آدمی عاشق نشود به معرفت حقیقی دست نمی یابد ،آدمیان را نمی شناسد ،جهان را به درستی نمی شناسد و اسرار آن را در نمی یابد زیرا غیر عاشق خود بین است و خود بین چگونه غیر را تواند دید مگر آنکه نفس سوداهای خویش را در غیر ببیند .
اما عاشقان که از حجاب خود بیرون آمده اند هم جهان را و هم مردمان را نیکو تر شناخته اند و غوغای علم و هنر را همین مستان باده ء عشق در جهان بر انگیخته اند
یک به یک من می شناسم خلق را
همچو گندم همچو جو در آسیاب
در این وادی سالک در می یابد که از فراخنای هستی،همه درگاه حضرت حق است و هر ذره ای را به حریم او راهی است.
به زیر ذره هر پرده پنهان
جمال جانفرای روی جانان
شهر معرفت هزاران هزار کوچه و برزن دارد و چندان بزرگ است که هیچ دو نفر در آن از یک کوی نروند ،سالک در اینجا سلطان شهر معرفت است و همه شهر را رعایای خود می بیند که جمله روی در حق دارند و از حق نیز غافلند .
یکی روی در محراب کرده و یکی سر در پیش بت نهاده ،اما همه دانسته و نادانسته جویای جمال مطلقند و اگر به جهالت سر در چاه کرده و عکس ماه را می ستایند ،به حقیقت ماه را مدح می کنند .و از این رو قلب سالک در این مقام پذیرای همه صورتهاست و از همه صورتها نیز فارغ است.
منبع مقالات استاد حسین الهی قمشه ای ص 307
#عشق_و_عرفان
#معرفت