هنوز پا به درون حیاط مدرسه نگذاشته بود که ناگهان موجی وحشی، جسم نحیفش را از روی زمین کند و همچون پر کاهی به هوا پرتاب کرد...
غریو شادی تماشگران، توی استادیوم پیچید. صدای دست و هورا از هر طرف بلند شد. پاهایش را جمع کرد. توی هوا چرخید. توی آرزوهایش غلت زد و در کسری از ثانیه با نوک پنجهپا توپ چهلتکه را به سمت دروازه حریف شلیک کرد...
... ناگهان محکم به سینه دیوار پشتسر کوبانده شد.
پنجره امیدش بسته شد. شیشهی آرزوهایش شکست و خرده شیشهها در تمام زندگیش پخش شدند و خاطرات شانهی پدر؛ خاطرات سینهی مادر و خاطرات شیرینزبانیها خواهرش را ارباً ارباً کردند...
وقتی چشم باز کرد، همه جا تاریک بود. چیزی دیده نمیشد؛ جز تلی از بلوکهای آوار شدهای که در سیاهی شب همچون هیولایی در مقابلش پنجه بر زمین زده بودند. سیاهیای که امتدادش تا انتهای زندگی او کشیده شده بود.
دردی شدید از آخرین مهرهی ستون فقراتش به سمت بالا کشیده میشد. سینهاش سنگین شده بود. نفسش بالا نمیآمد و رطوبتی گرم از روی گونهاش، چکه چکه بر زمین میچکید؛ تا چلیک چلیک دوربینها، غروب انسانیت را بهتر به جهانیان نشان دهند..
خواست دستش را تکان دهد؛ نشد. مثل یک تکه آهن، به زمین چسبیده بود.
بوی دود همه جا را پر کرده بود؛ بوی گوشت سوخته شامهاش را آزار میداد...
گیج شده بود. صدای نالهها و فریادهایی توی سرش پیچید. نمیدانست کجاست؟ نمیفهید چه شده؟
دقایقی گذشت... دقایقی به فاصلهی زمانی جاهلیت اولی تا جاهلیت مدرن...
کمکم تصویرها در گوشهی ذهنش خودنمایی کردند..
مدرسهشان را به خاطر آورد. پناهگاه آوارگیشان را به یاد آورد؛ و صدای خواهر سه سالهاش وقتی که صبح همان روز، از گرسنگی، ناله میزد را ...
دقایقی طول کشید تا به یاد آورد که برای گرسنگی خواهرش، به زحمت یک تکه نان کوچک و چند دانه زیتون آورده بود...
حالا دیگر همه چیز را به خاطر آورده بود؛ خراب شدن خانهشان را؛ کشته شدن دوستانش را؛ آوارگی و در به دری و گرسنگی و تشنگی دائمیشان را...
اشک در چشمانش حلقه زد. به گوشهی چشمانش غلتید و آرام بر روی آجر شکستهی زیر صورتش جاری شد و کمی آنطرفتر بر روی زیتون افتاده در میان خاکها، فرو ریخت...
#غزه
#مظلوم
#مدرسه_تابعین
#خاتم
موشکم کو؟ چه کسی گفت عمران. قاب تنهایی خالیست. اسراییل توخالیست. بالستیک و پهپاد و کروز ضدکشتی میزنیم به تل آویو به حیفا... جای حاجقاسم خالیست.
#واقفی
من به مرگ به درد به خون محتاجم. آی اَم کینگ. نات یو من تاجم. موشکم را خواهی خورد. ای زمین حیفا، ابابیلم، فیلَم(🐘)، شخم میزنم زمینت را با عاجم.
#واقفی
خواهیم زد. خواهد خورد. کودک فلسطینی لبخند خواهد زد. بغض خواهیم کرد از شادی.
#خونخواهی
و موشکهای ایران به طناب سیفون جهان خواهد رسید. گندِ انگلیس بعد از قرارداد بالفور پاک خواهد شد از زمین.
#واقفی
#خونخواهی
#بالفور
پ.ن
بیانیه بالفور، (به انگلیسی: Balfour Declaration) اعلامیهای تاریخی است، که دولت بریتانیا در سال ۱۹۱۷ میلادی و در خلال جنگ جهانی اول، برای اعلام حمایت از دولت بریتانیا مجوز ایجاد یک «خانه ملّی برای مردم یهود» در فلسطین را صادر کرد. فلسطین در آن زمان جزو قلمرو و تحت کنترل امپراتوری عثمانی بود و اقلیت کوچکی از یهودیان در آن زندگی میکردند. این بیانیه را در قالب نامه، مورخ ۲ نوامبر ۱۹۱۷ آرتور جیمز بالفور (وزیر خارجهٔ بریتانیا) خطاب به لرد روتشیلد (یکی از رهبران جامعه یهودیان بریتانیا) و برای ارسال به فدراسیون صهیونیسم در بریتانیای کبیر و ایرلند ارسال شد. متن این بیانیه در ۹ نوامبر (۱۹۱۷) در مطبوعات منتشر شد
🖋 مسابقه روایـتنویسی با موضوع:
🇵🇸 «فلسطیـــــــــن و اربعیــــــــــن» 🎒
🆔 ارســال روایــتها:
@rewayatnevis
🎁 جوایز:
🥇 نفر اول: ۱,۵۰۰,۰۰۰ تومـان
🥈 نفر دوم: ۱,۰۰۰,۰۰۰ تومـان
🥉 نفر سـوم: ۵۰۰,۰۰۰ تومـان
🔹 مهلت ارسال آثار: ۹ شهـریـــور
🗞 انتشار آثار: ۱۰ الی ۱۶ شهـریور
🔸 اعـــلام نتــایـــــج: ۱۷ شهـریـــــور
اطلاعات تکمیلی در کانال روایت قم:
@revayat_qom
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻 ادبـیـــــات پــایــــــداری قــــم
🔗 ایتا
🔻 حـوزه هنــری اسـتــان قـــم
🔗 وبسایت | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام