عاشقانه های حلال C᭄
⧉ 🪄 . . #عشقینه ୧ . . 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
⧉ 🪄
.
.
#عشقینه ୧
.
.
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحلما
°قسمت ۹
°°بخاطر آنها
با صوت قشنگ قرآن خواندن محمد، بیدار شد.
از اتاق بیرون آمد و تماشایش کرد،
که زیر نور کم سوی آپاژور، آهسته و با لحن دلنشینی قرآن میخواند.
محمد که متوجه حضور حلما شد،
سرش را بالا آورد.
بلند شد و او را آورد کنار خودش روی مبل نشاند.
حلما طوری که انگار چیزی از صحبت های دیشب بخاطر ندارد، پرسید:
_اذانو گفتن؟
محمد لبخندی زد و جواب داد:
_نه هنوز...ده دقیقه ای مونده...ام....امروز حال داری باهام یه جا #سربزنیم؟
+موتورتو ک...
_ماشین بابامو میگیرم حالا میای؟
+کجا؟
_بریم میبینی
+با تو باشم هرجا باشه
-قربانت
+نگو اینجور، زنده باشی
(ساعت ۱۱:۲۷- بیمارستان تخصصی کودکان)
+چرا منو آوردی اینجا حالم بد میشه
_میخوام یکی رو ببینی
+کی؟
_بیا
فضای داخلی بیمارستان با بقیه بیمارستانهایی که حلما تا آن موقع دیده بود، فرق داشت.
دیوارهایش نقاشی شده و رنگارنگ بودند.
کنار تخت های کوچک عروسک های قد ونیم قد به چشم میخورد. بوی مواد ضدعفونی کننده و الکل هم کمتر به مشام میرسید ولی...
صدای سرفه های مداوم از گلو های نازک بچه ها گوش را چون خاطر انسان می آزرد.
کمی که جلو رفتند،
محمد با پرستار بخش صحبتی کرد و بعد رو به حلما گفت:
_اون درِ سمت راست راهرو رو میبینی؟
حلما بهت زده و غمگین پاسخ داد:
+آره
-هلش بده و برو داخل با کمک پرستار لباس مخصوص بپوش و برو پشت شیشه کسی اونجاست که میخوام ببینیش.
حلما بعد از مکث کوتاهی با قدم هایی مردد به طرف در رفت.
بعد از تعویض لباس ها و پوشیدن پاپوش های مخصوص، رفت ایستاد پشت شیشه مراقبت های ویژه، پرستار داخل اتاق شد و پرده سبز رنگ را از جلوی شیشه کنار زد.
یک نوزاد شش،هفت ماهه در دستگاه زیر ماسک اکسیژن بود. به سرش سِتِ سِرُم وصل کرده بودند و سینه کوچکش آرام بالا و پایین میرفت.
یکدفعه یک دختربچه سه، چهار ساله دست حلما را کشید و گفت:
_اون داداشمه اسمش آرشه، میای اتاق منم ببینی خاله؟
حلما مات چشم های گود افتاده و بی مژه دخترک بود. بی اختیار به سر بی مویش هم نگاهی انداخت و با بغض گفت:
_اتاقت کجاست؟
دخترک با خوشحالی دست حلما را دنبال خودش کشید و شروع به دویدن کرد. آنها از راهرو مقابل چشمان سرپرستار و محمد عبور کردند
و به اتاق صورتی رنگی رسیدند،
که چهار تخت کوچک درونش قرارداده شده بود.
دخترک دست حلما را سمت اولین تخت کشید و خرس کوچک پارچه ای را از زیر تخت بلند کرد و گفت:
_اینو مامانم برام خریده من خیلی دوستش دارم ولی خانم پرستار میگه برای نفسم ضرر داره و باید بندازمش دور، ولی من قایمش میکنم و هر شب به جای صورت مامانم بوسش میکنم ببین...
و خرس را بغل کرد،
و نفس عمیقی کشید انگار آغوش مادرش را گم کرده باشد، شروع به بوسیدن عروسکش کرد
بعد عروسک را سمت حلما گرفت و گفت:
_بوی مامانمو میده
+داره از بینیت خون میاد... خیلی... زیاد.... خانم پرستار... پرستار
🇮🇷ادامه دارد...
.
.
ꪆ ٖڪاغذسفیدآغوشےبراےاحساسات
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🪄
⧉ 🪄
.
.
#عشقینه ୧
.
.
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحلما
°قسمت ۱۰
°°حقیقت
_چرا چیزی نمیگی
+نمیدونم چی بگم
_تو فقط چند دقیقه از زندگی بچه های سرطانی رو دیدی
+ خدا میدونه با اون جسم نحیفشون چطور این همه دردو تحمل میکنن
_میخوای کمکشون کنی؟
+به اون بچه ها؟ ولی منکه کاری ازم برنمیاد حتی اگه بخواییم برای هزینه دارو و درمانشون کمک کنیم مگه چند نفرو میتونیم...
_حلما جان
+جانم
_اصرار من برای رفتن به سازمان انرژی اتمی یه دلیل مهمش همین تحقیقات داروییه. هرچی زودتر به نتیجه برسیم بچه های بیشتری از مرگ و درد نجات پیدا میکنن
حلما همانطور که روی نیمکت های محوطه نشسته بودند، سرش را به شانه محمد تکیه داد و با خودش فکر کرد که چقدر عاشق اوست!
همان موقع موبایل حلما زنگ خورد. سرش را بلند کرد و تلفنش را جواب داد:
+سلام مامان
×سلام عزیزدلم پس چرا نمیایید؟
+وای مامان یادم رفت به محمد بگم ناهار دعوتیم
×خب گوشی رو بده خودم بهش میگم الان
+نه خب الان بریم خونه فعلا...
×میگم گوشی رو بده دوکلام با دامادم حرف بزنم
+با...شه خداحافظ
محمد گوشی را گرفت و شروع به احوال پرسی کرد:
_سلام مامان خوبی؟ میلاد جان خوبه؟
×سلام پسرم، الحمدلله میلادم سلام میرسونه...مادرجون پاشید بیایید خونه ما ناهار دعوتید
_جدی؟ آخه...مزاحم نباشیم
×پاشو بیا دختر لوس منم بردار بیار کارتون دارم
_خیر باشه، چشم
×چشمت روشن پسرم پس منتظرم... خداحافظ
_یا علی
حلما اخمی کرد و گفت:
+چرا قبول کردی؟
محمد تلفن حلما را دستش داد،
و درحالی که بلند میشد گفت:
_مامانت گفت کارمون داره، احضار شدیم دیگه پاشو
🇮🇷ادامه دارد...
🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین
.
.
ꪆ ٖڪاغذسفیدآغوشےبراےاحساسات
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🪄
عاشقانه های حلال C᭄
⧉ 👑 . . #قرار_عاشقی୧ . . از امام رضا (ع) نقل است: «خوردن #پنیر در شب، زردی میآورد و در روز، سود
⧉🚻
#منو_همسری ୧
.
.
📩) اولین مهمونی بعد از ازدواجمون؛
دلم خواست براش #پنیر بورگوندی درست
کنم 🧀✨
با کلی ذوق بهش گفتم:
"امشب یه سورپرایز فرانسوی برات دارم!"
ولی وقتی #پنیر رو از فر درآوردم، به جای عطر خوش، بوی سوختگی میومد🤧😅
همسرم با مهربونی گفت: "عزیزم، فکر کنم
بورگوندی ما تو راه از پاریس گم شد و رسید
به کرج!" 🤣
حالا هر بار #پنیر درست میکنم، یاد اون
شام به یادموندی میافتیم و میخندیم!
"اشتباهات آشپزیمون رو به خاطرات
خنددار تبدیل کردیم!🤭"
.
تجربه مشابهی داری بفرست 👇
𖢆📞𖢆 @Khadem_Daricheh
.
ꪆ ورود_بدون_همسر_جان_ممنوع
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉🚻
عاشقانه های حلال C᭄
⧉🚻 #منو_همسری ୧ . . 📩) اولین مهمونی بعد از ازدواجمون؛ دلم خواست براش #پنیر بورگوندی درست کنم 🧀✨ با ک
⧉ 🛵
#خانوم_حاجی ୧
.
حاجی جونم!
⫏ما مثل نان تازه و #پنیر دلمهایم 🥖🧀
به ظاهر جدا،اما اونقدر خوشطعمیم
که کنار هم کامل میشیم...
#پنیر وجود من،
تو را نانِ زندگیام کرد ⫐💞
﹆🛍 #بفرست_براش
﹆🏡 #متاهلها_بخونند
.
ꪆ بفرمایید_تو_دم_در_بده
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🛵
2.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⧉🌙
#آقامونه ୧
.
.
🪴| «فقط خدا»
- گر تیغ عالم بجنبد ز جای🗡
نبرد رگی تا نخواهد خدای🌿✨
.
﹆🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
﹆💚 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
﹆#⃣ #مرگ_بر_اسرائیل
﹆📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
.
ꪆ اینلِطافتکهتْودارےهمهغَمهابِزداید
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉🌙
عاشقانه های حلال C᭄
⧉ 🛵 #خانوم_حاجی ୧ . حاجی جونم! ⫏ما مثل نان تازه و #پنیر دلمهایم 🥖🧀 به ظاهر جدا،اما اونقدر خوشطعمیم
•𓆩𓆪•
•• #خادمانه
🧀✨🥖
سلامی به خوشمزگی
#پنیر محلی و گرمی نون تازه! ☺️✋
امروز برامون روز #پنیر بود! از خاطرات
خندهدار پنیرسازی گرفته تا عاشقانههای
نون و پنیری... ولی راستی، میدونستید
#پنیر یکی از قدیمیترین غذاهای کشف
شده توسط بشره؟! 🤔
میدونستید قدیمیترین #پنیر جهان
تو مصر باستان پیدا شده؟ 🇪🇬
بله درست شنیدید! باستانشناسان یه
ظرف #پنیر ۳۲۰۰ ساله کنار مقبره توت
عنخ آمون پیدا کردن که هنوز قابل تشخیصه! 😮
اصلاً کلمه #پنیر از ریشه یونانی
باستان "formos" گرفته شده که به
معنای "سبد" هست! 🧺 چون یونانیها
با سبد #پنیر درست میکردن!
راستی راستی...
میدونستید بعضی از پنیرها مثل
"پنیر آبی" عمداً کپک میزنن؟ 🦠
این کپکها باعث طعم خاص و بویِ
تند این پنیرها میشن!
و جالبتر این که برای تهیه ۱ کیلو #پنیر
به ۱۰ لیتر شیر نیاز هست! 🐄💧
پس #پنیر هم تاریخچه داره، هم علم!
چه داستان پر ماجرایی داره، نه؟! 😄
🧩 فقط امروز راجع به #پنیر حرف زدیم،
ولی روزهای دیگه به صورت رندوم دربارهٔ
موضوعات مختلف و جالب با هم صحبت
میکنیم! حتما کانال رو دنبال کنید و
نظراتتون رو بهمون بگید! 😍💌✨
𖢆📞𖢆 @Khadem_Daricheh
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩𓆪•
هدایت شده از رصدنما
3.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎭 دوستم امروز میگفت؛
چرا اصلا تو مجازی از خودت عکس نمیذاری؟
گفتم دلیلش واضحه..😎🤣☝️
⊰ #نطنز | #بازیچه | #مرگ_بر_اسرائیل
𑑛 🔍 پایتخت تبیینی رصدنما
╰─ @Rasad_Nama
عاشقانه های حلال C᭄
🎭 دوستم امروز میگفت؛ چرا اصلا تو مجازی از خودت عکس نمیذاری؟ گفتم دلیلش واضحه..😎🤣☝️ ⊰ #نطنز | #باز
⧉ 🛵
#خانوم_حاجی ୧
.
حاجی جونم!
⫏ میدونی فرق تو با یوزارسیف چیه؟
اون عزیز مصر بود تو عزیز من🤭😜 ⫐💞
﹆🛍 #بفرست_براش
﹆🏡 #متاهلها_بخونند
.
ꪆ بفرمایید_تو_دم_در_بده
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🛵
⧉ 🌙
.
.
#پابوس ୧
حضرت محمد (ص):
همان گونه که فرزند نباید به والدین خود بی احترامی کند👨👩👦
والدین نیز نباید به او بی احترامی کنند 🙏
#شنبههاینبوی
ꪆ ٖاینجاعَطـرحرمْجاریست
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🌙
⧉ 💌
.
.
#درگوشی ୧
.
.
🌸🍃روانشناسان می گویند : جذاب بودن و ظاهر طرف مقابل در رابطه فقط 4 ماه برایتان دوام و تازگی دارد ،😍🌱
🤏اگر بیش از این ادامـه داشت
یعنی عـاشـقـ♡ـش هستید💜🥰👌
#خانواده_خوشبخت
#سبک_درست_زندگی
.
.
ꪆنسخہهاےٖڪوچڪْبراےعشقاےْبزرگ
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 💌
⧉🥞
.
.
#صبحونه ୧
.
.
شنبه دستش پر است از
اتفاقهاي خوب در راه مانده
يادت باشد امروز فردايست
كه ديروز نگرانش بودی😉
پس لبخند بزن
كه رنگين كمان آغاز اين
هفته از خنده توست 🥰😄
.
.
ꪆصٌبحانهمَنصبحبِخیرےازْتوست
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉🥞
⧉🌱
#مجردانه ୧
.
.
🌀 در کاسهی وصلِ تو اگر زهر🍾
دَهندَم☝️
خوشتر که به پیمانهی هجرانِ تو
قندم((:❤️🩹
_حسین منزوی_
.
.
ꪆدستدَردسـتِاُمیـد و رویاهایِروشَـن
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉🌱