یعنی تو اداره یه اتفاقی افتاد برام که از عجیبترین اتفاقاییه که برا یه آدم میفته، قشنگ هنوزم شوک و ترسش مونده رو دلم
تصور کنین در شیشهای کمد شکست
من زیرش وایساده بودم
از بالا افتاد رو کمر و سر من بعد اون لبهی شکستش افتاد رو مچ دستم فقط خدا رحم کرد ساعت دستم بود ساعتمو شکست انقدر عمیق دستمو نبرید
خلاصه افتاد زمین ریزریز شد
هدایت شده از اُطـاقصفر ؛
چندثانیه تو شوک همین جوری وایساده بودم
تیکه بزرگهی شیشههم تو دستم کنار پام بود