eitaa logo
منِ‌اسـکآف ؛
37 دنبال‌کننده
66 عکس
2 ویدیو
0 فایل
اینجا هنرِ من است، تمامِ من! کپی؟! خیر، فرهنگِ‌زیبای‌فوروارد. زیرمجموعه‌ی: @ASKAF_as
مشاهده در ایتا
دانلود
[ آیندگان این سرزمین ] ‹
| هیچ حالی به جهان تا به اَبد باقی نیست . . | ‹
| منِ‌من | اپیزود ¹ : جلویِ آینه می‌ایستم . . به چشمان کسی که در آینه به من زل زده است می‌نگرم، چقدر سرد، چقدر بی‌روح، از سردی آن چشمانِ به خون نشسته لرزی به تنم می‌افتد . چشمانم را می‌بندم تا کمتر نگاه کنم آن دو گوی یخ زده را؛ اما صدایی در سکوتِ درونم فریاد میزند: - از چی فرار میکنی؟ یا بهتره بگم از کی فرار میکنی؟ حالا که فکر میکنم من تنها یک من نیستم درونِ من انسان‌های متفاوتی با شخصیت‌های متفاوتی به حیات خود ادامه میدهند حتی گاهی به این نتیجه می‌رسم که آنها حتی در یک طیف سنی نیستند حتی با من هم همسن نیستند درون من یک کودک، یک نوجوان، یک بزرگسال و در انتهای این اعداد و القاب یک کهنسال زندگی میکند و من نیز در سن جوانیم میانِ این باتلاقِ اعداد معلق مانده ُدست و پا میزنم؛ و آینه‌های درون من هزار تکه میشود . مگر رسم شکستن این نیست که نابود میکند؟ پس چرا این امر شاملِ حالِ آینه نمیشود؟ آینه که می‌شکند گویی چند برابر میشود، شاید آینه آن چیزی نیست که ما از او می‌دانیم و می‌بينيم، شاید آینه تنها مانند یک طوطی حرکات مارا تکرار نمیکند، بلکه به‌گمانم او انعکاسِ درونِ ماست، او آنچه از درونِ ما می‌گذرد را به تصویر میکشد، آینه حقیقت‌ها را به رخمان میکشد . . چشم‌هایم را باز میکنم: - من از چه کسی فرار میکنم؟ از خودم؟ خودِ منی که در درونِ من حبس شده است؟ اینبار در سکوت به منِ‌من در آینه می‌نگرم و او لب به سخن باز میکند: می‌گویم از برای تو از مبداِ من به مقصدِ من: ادامه‌دارد ...
منِ‌اسـکآف ؛
| منِ‌من | اپیزود ¹ : جلویِ آینه می‌ایستم . . به چشمان کسی که در آینه به من زل زده است می‌نگرم، چقد
| منِ‌من | اپیزود ² : می‌گویم از برای تو از مبداِ من به مقصدِ من: چرا که این سرنوشت ماست که بمانیم و بمیریم به پای نداشته‌هایمان، به پای تمام آن چیزهایی که روزی آن را رها کرده‌ایم، خستگی این تن را به جان می‌خریم چرا که خستگی ذهنِ مشوشِ شلوغ از افکارِ درهم بسیار سخت‌تر و جان فرساتر از خستگیِ این استخوان‌های با پوست و گوشت خالی از هرگونه احساسی محصور شده، است، یا شاید بهتر است که به جای [ این تن ] این‌گونه بگویم؛ خستگیِ این جسم که قلب سرد ُ خاموش که خود را در حصارِ استخوان‌های قفس‌گونه‌ حبس کرده و برای عادی جلوه دادن این گروگان‌گیریِ ناجوانمردانه پوششی از جنس پوست و گوشت انسان را به نمایش گذاشته، بسیار قابل تحمل‌تر است‌، چرا که شاید شما نمی‌دانید بعد از یخ بستن این قلب، هیولای درون این انسان به جایی کوچ می‌کند که شاید حتی بتواند عامل نابودی بیشتری باشد، جایی به اسم [ مغز ] آری همان عضوِ بی‌رحم که حتی موقع نابود شدن همه چیز باز با روش خودش تو را جوری محکوم می‌کند که تو نیز بدون هیچ دادگاه و مدرکی شروع به سرزنش خود می‌کنی و ذره‌ذره وجودت را مانند سنگی از جنسِ خاک همان قدر سست و ضعیف پودر ُ تکه‌تکه می‌کنی حالا من به عنوان کسی که از درون تو را می‌نگرد می‌پرسم؛ و حال تو، منِ‌من کلمات خود را برای این پرسش بی‌رحم کنار هم بگذار و بگو آنچه را که باید بشنوی از خودِ درونِ خودت: [ من‌کیستم؟! ] من؟! برایِ این پرسشِ ابدی شرحِ‌حالی جز این ندارم؛ کالبدی که با دستانِ خونیِ خویش قلب تپنده خود را از میان سینه به بیرون کشیده و با خنجری از جنس حُزن، اِضطِراب، بُغض و دِلتَنگی زخم‌هایی به عمقِ تمامیِ اقیانوس‌های این کره خاکی روی آن می‌نگارد و خود نیز به عزای قلب خونین و تکه‌پاره‌اش می‌نشیند و او این گونه به انتهایِ یک منتها خواهد رسید و بی صدا در گوشه‌ی تاریکِ وجودش خواهد مرد! پایان.
یه استاپ‌موشنمون نشه؟ 😁🤌🏻 پ.ن: وی درحال طراحی کاریکاتور می‌باشد . ‹
زیبایی این سفیدیِ بی‌روح . . ‹