عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم در کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت
بخت و رای و زور و زر بودم دریغ
کاندر این غم هر چهار از دست رفت
عشق و سودا و هوس در سر بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت
گر من از پای اندرآیم گو درآی
بهتر از من صد هزار از دست رفت
بیم جان کاین بار خونم میخورد
ور نه این دل چند بار از دست رفت
مرکب سودا جهانیدن چه سود
چون زمام اختیار از دست رفت
سعدیا با یار عشق آسان بود
عشق باز اکنون که یار از دست رفت
برای من که تهِ ته ِ خرید کردنم چهار تا شال و روسری خریدن و جابجا کردن دو سه ملیون پول بود یکهو ۱۱۰ ملیون کارت کشیدن دلهره آور بود و دوست داشتم تو باشی خودم را بسپارم به تو مثل خانم های خیلی خیلی خانم دستت را از زیر چادر بگیرم و با سادگی زیرکانه ای بگویم من از اینجور چیزها سر درنمی آورم نه که پایم را روی پدال فشار بدهم و مثل زنهای هفت خط و شلاق روزگار خورده تخت گاز راه اتوبان را بگیرم و بروم
دلم داشت میریخت دلم مثل گنجشک یخ زده ی سرما خورده داشت میریخت و از ترس کم مانده بود بمیرم خودم را به خدا سپردم به پیچ اتوبان که رسیدم نیروی گریز از مرکز کم مانده بود از دور دنیا پرتم کند بیرون ...چشمهایم را به هم فشار میدادم و اسم همه ی مردهای حسابی توی سرم را صدا میزدم یا امام رضا و یا مهدی از دهنم نمی افتاد
آخر کدام دیوانه ای با چشم بسته رانندگی میکند؟ من که میگویم رانندگی کردن و پول درآوردن و قسط دادن کلاهی است که معلوم نیست کدام از خدا بیخبرِ کباب شده ای بر سر زنان هم نسل من گذاشت
زن را چه به این کارها! زن باید فرمانده باشد نه مثل زنهای روزگار من که در سودای حقوق برابر زن و مرد فقط کم مانده سیبیل بگذارند .
هیسسس 🤫...هیشکی هیچی نگه😡
برای زینب...
مرا شریک غمت کن مرا شریک کن امشب !
مرا که سوخته جانم هزار مرتبه در تب..
اگرچه دورم و در من مجال همسفری نیست
ببین چگونه پرم از سکوت و بغض ،لبالب
بخوان به گوش من امشب از آیه های رسولی
که هیچ خط ننوشت و دمی نرفت به مکتب
بخوان تسلی جان را صبور باش همیشه
اگر چه اشک می آید به پیشواز تو اغلب
بیا که گریه ی امشب زبان مشترک ماست
چه آشناست برایم زبان حال تو زینب !
پدر دوباره می آید.. به رسم عشق نگهدار!
عبای سرمه ای اش را کنار خانه مرتب
قوی بمان و سفر کن به روزهای رهایی
قوی بمان که نمانده بغیر پاره ای از شب
#مهدیه_اکبری
إِلَهِي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوباً فِي الدُّنْيَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَى سَتْرِهَا عَلَيَّ مِنْكَ فِي الْأُخْرَى
محبوب من!
پرده را در این دنیا کنار نزدی مرا پشت پرده عیب پوشی ات نگه دار حتی آن دنیا
فرازی از مناجات شعبانیه
از دلم چیزی نمانده از دلم جز نیم، جان
از همان روزی که رفتی تا کنی تقدیم، جان
سررسید رنجهایم ..دلخوشم با عکس تو
درد دل ها میکنم هر روز با تقویم جان
یاد آن شب ها بخیر آن لحظه ها یادش بخیر
درجواب هرسوالی زود میگفتیم جان
ای که لبخندت دل اشیا را از هوش برد
جان گرفت ازبس که گفتی پای آن بی سیم، جان
لحظه ای باور نکن دور از تو هرگز زنده ام
زخم ها خوردیم باهم پیش هم دادیم جان
جان من چیزی بگو ..چیزی بگو.. چیزی بگو
خسته ام دلواپسم دلتنگم ابراهیم جان!
#مهدیه_اکبری
به غم که منشا دیوانگی است انگاری
بگو تو درد منی ای تو در دلم جاری
مگر که سر بگذارم به نا امیدی مرگ
اگر تو از من بیچاره دست برداری
منم که معرفتم عین بی بضاعتی است
تویی حسین همانی که لطف بسیاری
چگونه دل بکنم از تویی که هر چه شدم
هنوز هم که هنوز،است دوستم داری
#مهدیه_اکبری
کسی را گفتند: به دیدار او مشتاق هستی؟
گفت: نه
شوق به کسی بود که غایب بود.
وی همیشه حاضر است