امید آخر من !منجی سه حرفی من...
سلام دلخوشی روزهای برفی من
کجای خاطره هایم دوباره دود شدی؟
همان غریبه که از اولش نبود شدی...
کجای قصه من گم شدی که چاره نداشت؟
همان مسیرِ گمِ لابدی که چاره نداشت
کجای قصه خودت را کجا به خواب زدی؟
کجا نماندی و بیرون از این جواب زدی؟
نگاه کن به من این رنج در محاصره ات
به من... به خوب ترین لحظه های خاطره ات
به من که دلخوشی ام گم شد از ادامه ی تو
به من که گم شده در سطر سطر نامه ی تو
عزیز گم شده ی روزهای دور شگفت
کجای قصه نشستی شبی که برف گرفت؟!
#مهدیه_اکبری
باید ایستاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد چرا که اگر به گاه آمده باشی، دربان به انتظار توست."
گذشت و پر زد و دان حلال خورد فقط
زیاد و کم همه از رنج بال خورد فقط
چقدر نوک زد و پر ریخت لابلای درخت
که باز لانه کند روی شانه های درخت
رسیده بود به سقفش که برف آمد باز
دلش ز سوز زمستان به حرف آمد باز
و سیم ها همه از بارشش سفید شدند
کبوتران همه رفتند و ناپدید شدند
همان درخت شکسته پناهگاهش بود
و آن که سنگ زدی جفت پابه ماهش بود
بدون آنکه بداند شبی تو میکشی اش
کنار پنجره ات شد تمام دل خوشی اش
همان دو مشت جویی را که باد برد و ربود
نتیجه ی همه ی سال دانه چیدن بود
کنار پنجره اش باد رفت و هوهو کرد
و هرچه داشت نسیمی رسید و جارو کرد
پناه برد به جفتش ..شریک درد و غمش
همان که هیچ نگفت از غم زیاد و کمش
نه اشک داشت بریزد نه ناله و نفرین
فقط پرید و غریبانه کوچ کرد همین..
#مهدیه_اکبری
چه شاهدی ست به غیر از غمی غریبانه
برای غربت دیوارهای این خانه
غم است آنچه که سنگین شکسته در سینه
غم است آن چه که سنگین نشسته بر شانه
شب آمده است به دلداری علی که مگر
غریب نشکند از گریه های ریحانه
همان زنی که به دیوارهای سست گلی
پناه برد چنان ناامیدوارانه
زنی که ماه پس از دیدن نگاهش بود
که مست شد.. که سراسیمه شد.. که دیوانه..
و کوه در شب بیماری اش به گریه نشست
و دشت مرثیه سر داد ناامیدانه
به بی نشانی قبرش سلام کن هر جا
گلی شکفته و هرجا نشسته پروانه
#مهدیه_اکبری
به حداقلِ خودمان رسیده بودیمو
این باقیمانده توان زیستنِ دوباره نداشت
دلتنگی از ما موجودات عجیبی ساخته بود
کز کرده ،خمیده ،فرو رفته در تنهایی با زبانی که جز به لکنت نمی چرخید
گریه از چشمهای ما دل کنده بود و غم، جوری بر صورتهایمان ماسیده بود که انگار هرگز نخندیده بودیم
هیچ کس سر از کار دردهایمان در نمی آورد و خودمان روی دست خودمان مانده بودیم
ما که با هم عهد بسته بودیم تا آخرش ایستادگی کنیم و تا خود بهشت برای به دست آوردن هم بجنگیم دیروزمان را فراموش کردیم و حتی برای یک ساعت بعد هم به دوست داشتنمان اعتمادی نبود
دنیا از ما چیز دیگری ساخته بود موجودی عجیب الخلقه با آرزوهای لنگ و دوست داشتن های گنگ ما همه چیز را باخته بودیم و فقط مانده بود این چهار تا نفس کشیدن تکراری که اختیار دارش نبودیم وگرنه خیلی خیلی پیشتر از این به اولین گدای،سر راه میبخشیدیمش.
میدانی ؟ بازنده ها همین شکلی هستند
شکل تو ...شکل من
از ترس آینه را برداشتیم و پشت رو به دیوار خلا چسباندیمش که مبادا این بی وفایی نحس یادمان بیفتد
یادمان بیفتد چه شب ها که قربان صدقه ی هم میرفتیم و یادمان میرفت دنیا مکرش برای از پا درآوردن آدم های عاشق زیاد است و دستش برای رو دست زدن پر است .
آدمی است دیگر!
کم می آورد ...جا میزند ... پا پس میکشد ....خسته میشود و بلاخره یک جایی دل میکند و میرود
من آدمِ کم آوردن بودم و تا دلت بخواهد خسته شدم ....ویران شدم...ریختم
کم آوردم اما هنوز رنگ قهوه ای ...پیراهن سفید راه راه ..کفش های کهنه واکس نخورده هر جای دنیا که باشم مرا به دوست داشتنی دلهره آور پرت میکند
تو چطور؟
#مهدیه_اکبری
غمی نشسته کنار ما غمی که در تو نظر دارد
غمی که باز، خیالاتی برای ما دو نفر دارد
خدا کند که اگر زخم ست به شانه های تو ننشیند
خدا کند که اگر مرگ ست مرا به جای تو بردارد
پناه می برم از این غم به خلوت تو و آغوشت
پناه می برم از این غم به او که از تو خبر دارد
تمام دلخوشی ام شعر است..تمام دلخوشی ام گریه
خودت بگو که دم رفتن کدام در تو اثر دارد؟
به گریه بدرقه اش کردم به گریه دست تکان دادم
به این امید که برگردد همان که قصد سفر دارد
#مهدیه_اکبری
#لبخندهای_سوخته_ی_مرداد
هوهوی باد و زمزمه ی باران
باز آمده است و از تو خبر دارد
اشک من است خوب نگاهش کن!
تنها غمی که در تو اثر دارد
من، از درخت مرده پرم برگرد!
با یک جوانه زنده نخواهم شد
من، باختم تو را و ببین دیگر
با یک ورق، برنده نخواهم شد
دلگیرم از هر آنکه تو را دارد
دلگیرم از بهار و خیابانش
دلگیرم از هر آنچه کنار توست
پاییزِ بی لیاقت و آبانش
اردیبهشتِ رد شده از تقویم !
اصلا بهار بی تو نخواهد بود
اصلا برو غریبه ! همان بهتر...
معشوق من همان که نیامد بود
ای رفتنت شبیه به یخبندان !
ای ماندنت شبیه به گندمزار !
لبخند آخر تو شبیه سیب
لبخند آخر تو چه بی تکرار
درمن کسی،بدون تو میمیرد
در من کسی،بدون تو جان داده است
در من هزار و یک شب بی پاییز
مرگ آمده است و باز امان داده ست
من از تو گرچه بیخبرم اما
اخبار داغ از تو فراوان است
از هرطرف حساب کنی در ما
دنیا عجیب در خور پایان است
از هر طرف حساب کنی رفتن..
از هر طرف نگاه کنی دوری...
از هر طرف که فکر کنی تلخ است
این زندگیه بی توی مجبوری
ای بامن از هزار سبب محرم!
ای با من از هزار طرف فامیل!
هر شب می آیم آه به دیدارت
از این دریچه این غمِ بی تعطیل
فرجام شعر چیست ؟اگر حسرت ..
پایان شعر چیست ؟اگر تکرار ..
در من طلوع پس نکنی دیگر
از من غروب پس نکنی اینبار
#مهدیه_اکبری
عاقا!
تو زبون شما به این خانمایی که میرن قورمه سبزی درست کنن میبینن سبزی ندارن ...
میرن لوبیا پلو درست کنن میبینن لوبیا تموم شده
میرن ظرف بشورن مایع ظرف شویی نیس ...
خلاصه سبزی میخرن نون ندارن
نون میگیرن نمک تموم شده...نمک میخرن آب قطع میشه...
چی میگن؟😭😢
دوستان همگی توافق نظر دارن که به اون خانم هیچی نگی بهتره چون دیگه امیدی بهش نیس
اما به همسرِ اون خانم باید گفت مادرت برات بمیره با این زن گرفتنت😭
پشت هر لبخند تو انگار اندوهیست که...
جنگل چشمان سبزت رنج انبوهی ست که...
تکیه کردم با دل آسوده دانستم که تو
قدرت مردانه ات اندازه کوهی ست که...
آنقدر با زندگی جنگید چشمانت پدر!
سینه ات زخمی تر از هر قلب مجروحیست که...
درددلهایت نهان شد در پس الوارها
اینهمه تنهایی ات یادآور نوحیست که ...
آه دنیایم بدون لمس دستان تو چیست ؟
کوچه ی بی عابر تنهای بی روحی ست که...
#مهدیه_اکبری
وصلهی جان» یعنی:
مرمت کنندهی روح،
متعلق به آخرین رگ قلب،
چسبیده به آخرین جانِ آدمی،
بنا کنندهی غمهای زیبا،
ریشهی احساسات عمیق،
عضو جدایی ناپذیر قلب...
اگر کسی را داری که آن قدر برایت عزیز است،
«وصله جان» صدایش کن..
مرا به نام من بخوان مرا به نام کوچکم
مرا که گم شدم در این جهان بی پیامبر..
#مهدیه_اکبری