𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_35❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 چادر و روسریمو گذاشتم و رفتم پایین. صدا زدم _ ک
#مســـیر_عشـــق_36❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
بعد از ناهار ما خانوما وسایلو جمع کردیم و تا مامانینا چایی بزارن منو سارا رفتیم کنار دریا و نشستیم رو ماسه ها
سارا یکم با صدف ها ور رفت و خیره شد به روبرو..
+ ناراحتی؟
_ از چی؟
+رفتارای سهیل..
حسابی جا خوردم. فکر میکردم کسی ندید. سارا که سکوت و نگاه دلخورمو دید آهی کشید و ادامه داد :
+از تو چه پنهون مهسا..یه مدته حس میکنم یه چیزیو از هممون پنهون میکنه...مامان باباهم نگرانشن اما هر دفعه که حرفم بهش میزنی......اخلاقش دیگه با سگ فرقی نداره!😒
کاش میفهمیدن چه اتفاقی افتاده.. اما زندایی اگه میدونست دق میکرد..
_ چی بگم.. منم حس کردم خیلی تغییر کرده!
+رفیقاش مهسا.. رفیقاش! اونا یا گرگ بودن اینم مثل خودشون کردن..😔
با صدای بغض آلودی ادامه داد
+ تو که میدونی منو سهیل جونمون به جون هم وصل بود.. اما الان انگار من براش مردم...😓
دلم برای سارا سوخت.. وقتی برادرش که از خون خودش بود بهش رحم نداشت اونوقت به دخترای دیگه میخواست رحم کنه؟ بعد از دایی فقط سهیل باید پشتت می بود که اونم به فنا رفت..
تو دلم خداروشکر کردم که برادری مثل متین دارم..❤️ متین پسر با درک و فهمی بود و تو هر مشکلی میتونستم روش حساب کنم.
_ میای بریم تو جنگل قدم بزنیم؟
+ تو برو منم میام..
از بابا اجازه گرفتم برم یه دوری بزنم ، باباهم چون دید اطراف شلوغه اجازه داد
قدم زنان راه افتادم و طبق معمول رفتم تو فکر . البته هی از این شاخه میپریدم رو اون شاخه😄
چند دقیقه به امتحانا فکر میکردم..چند دقیقه به اتفاقای دانشگاه.. یکم به خرید عید و لباسام..
یعنی جاتون خالی یک خیالبافی های میکنم که..😁
مثلا داشتم به این فکر میکردم محمد این مدتی سرش به کجا خورده؟ به در کامیون؟ یا دروازه ما؟ یا سنگ؟
آخه از هرچی بگذریم بچم خیلی عاقل شده بود🙄
شیطنت های خودشو داشت ولی دیگه کرم ریزی نمیکرد..🤥
با چیزایی که متین تعریف میکرد با خودم میگفتم اون پتانسیل پاک بودن و خوب زندگی کردن رو داره ، فقط تا الان خودشو پیدا نکرده بود.. یا گیر رفیقای ناباب بود یا تربیت نادرست.. اما هرچی که بود همینکه لایق دعوت خدا بود خودش کلی بود..
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬