𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_66❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 کنار یه قبر نشست و منم به تبعیت ازش نشستم. شاخه
#مســـیر_عشـــق_67❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
جزوهمو برداشتم و نگاهی به درس جدید استاد انداختم، فردا هم باهاش کلاس داشتم و محمد قصد داشت شیرینی پخش کنه. آخ که قیافش دیدنی بود بعد از اونهمه اتفاق که فقط هم سر کلاس همون رخ میداد. حیف که امسال محمد سال آخرش بود و از دانشگاه میرفت ولی مهم این بود که دیگه همیشه کنار خودم بود..
اذان که زد نمازمو خوندم و رفتم پایین پیش مامان
+ خوش گذشت؟
_همونطور که یه تیکه خیار از تو بشقاب برداشتم گفتم: عالی عشقم.
+ عععععععع دست نزن مهسااااااا، میخوای بری خونه شوهر هنوز دست از این کارات برنداشتی تو دختر.
_ آخ خونه شوهر گفتی، سحر میخواد پس فردا مهمونی بده، چی بپوشم مامان؟
+ سحر چیه؟ ادبت کو پس؟ یه خانومی چیزی کنارش بزار...
_ حالا نه که الان مادرشوهر گلم اینجاست. من چی بپوشم؟
+ کی تو میری من از دست لباس پوشیدنت راحت شم مهسا...
_ یه چند ماه صبر کن، به اونم میرسیم مامان قشنگم!
+ لوس نشو حالا، برو متین و بابا رو صدا کن بیان شام.
+ من که خودم اومدم، برو بابا رو صدا کن مهی جون.
برگشتم پشت که با دیدن متین لبخندی زدم و گفتم:
_ پس تا تو زحمت سفره رو بکشی من میام.
+ خوشت میاد این دم آخری از داداشت کار بکشی؟
_ نمیخوای بری بمیری که فداتشم.
+ زبونتو گاز بگیر دختر.
_ عهههه شوخی کردم دیگه مامان.
متین سری تکون داد و گفت: ادب نداره که دخترت مامان جان، بیچاره محمد.
با گفتن اسم محمد یدفعه یاد صبح تو ماشین افتادم:
_ من ادب ندارممممم؟ بزار بعدا بلایی سرت بیارم که....
+ اونم میبینیم.
+ ای بابا بسه دیگه سرسام گرفتم😤
با حرف مامان هر دو ساکت شدیم اما بعد از چند دقیقه که بابا اومد، دوباره منو متین تا آخر شام مسخره بازی در آوردیم. همیشه هم داد مامان درمیومد و میگفت:
+ عین دفعهی قبل کدومتون میخواین خفه شین؟
چون یبار که متین داشت نوشابه میخورد زدم زیر لیوان و نزدیک بود دادشم دارفانی رو وداع بگه...