۶) عزّت ملّی، روابط خارجی، مرزبندی با دشمن: این هر سه، شاخههایی از اصلِ «عزّت، حکمت، و مصلحت» در روابط بینالمللیاند. صحنهی جهانی، امروز شاهد پدیدههایی است که تحقّق یافته یا در آستانهی ظهورند: تحرّک جدید نهضت بیداری اسلامی بر اساس الگوی مقاومت در برابر سلطهی آمریکا و صهیونیسم؛ شکست سیاستهای آمریکا در منطقهی غرب آسیا و زمینگیر شدن همکاران خائن آنها در منطقه؛ گسترش حضور قدرتمندانهی سیاسی جمهوری اسلامی در غرب آسیا و بازتاب وسیع آن در سراسر جهان سلطه.
اینها بخشی از مظاهر عزّت جمهوری اسلامی است که جز با شجاعت و حکمت مدیران جهادی به دست نمیآمد. سردمداران نظام سلطه نگرانند؛ پیشنهادهای آنها عموماً شامل فریب و خدعه و دروغ است. امروز ملّت ایران علاوه بر آمریکای جنایتکار، تعدادی از دولتهای اروپایی را نیز خدعهگر و غیر قابل اعتماد میداند. دولت جمهوری اسلامی باید💥 مرزبندی خود را با آنها با دقّت حفظ کند؛💥 از ارزشهای انقلابی و ملّی خود، یک گام هم عقبنشینی نکند؛ 💥از تهدیدهای پوچ آنان نهراسد؛ 💥و در همهحال، عزّت کشور و ملّت خود را در نظر داشته باشد💥 و حکیمانه و مصلحتجویانه و البتّه از موضع انقلابی، مشکلات قابل حلّ خود را با آنان حل کند. 💥در مورد آمریکا حلّ هیچ مشکلی متصوّر نیست و مذاکره با آن جز زیان مادّی و معنوی محصولی نخواهد داشت.💥
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🎊🎈 مسابقه «گام دوم انقلاب» 🎈🎊
✍ بخش هایی از بیانیه مقام معظم رهبری به مناسبت چهل سالگی انقلاب
در نظر گرفته شده که هرروز قسمت هایی از بیانیه در کانال گذاشته میشه ودر روز👈 👈 ۲۴/ ۱۳۹۷/۱۲ سؤالاتی از این بیانیه ارزشمند مطرح می شود وبه برگزیدگان مسابقه
✍
پس از ارزیابی ، جوایزی اهداء خواهد شد:
جوایز مسابقه:
🎁 کمک هزینه سفر به مشهد مقدس به مبلغ ۲۰۰ هزار تومان + بسته فرهنگی
🎁 جایزه نقدی به مبلغ ۱۰۰ هزار تومان
🎁 جایزه نقدی به مبلغ ۷۰هزار تومان
🎲 جایزه نقدی به مبلغ ۶۰ هزار تومان
✨🍃🌺🍃✨🍃🌺🍃✨🍃🌺🍃✨
💝 جایزه ویژه 💝
💐 به نیابت از همه شرکتکنندگان و نشردهندگان مسابقه، یک زیارت امین الله و نماز زیارت در حرم مطهر امام رضا علیهالسلام خوانده میشود.
✨🍃🌺🍃✨🍃🌺🍃✨🍃🌺🍃✨
🔔 برای آگاهی از شرایط و استانداردهای مسابقه به آدرس زیر مراجعه فرمایید:
@m_asadi71
⌛️ مهلت پاسخ دهی سؤالات: 1397/12/28 🌹 👈 شب میلاد امیر المؤمنین (ع)🍃
#گام_دوم_انقلاب
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
1⃣توصیه های اساسی رهبر انقلاب را در بیانیه گام دوم انقلاب را ذکر کرده ویکی را به دلخواه توضیح دهید🎁 2⃣در بیانیه گام دوم انقلاب حکومتها چگونه می توانند معنویت واخلاق را در جامعه اجرا کنند ؟🎁 3⃣در بیانیه گام دوم انقلاب بیکاری جوانان را در عمل نکردن به کدام توصیه میتوان گفت؟🎁 4⃣ ۳مورد از توصیه های امام خامنه ای در باب استقلال وآزادی وحفظ عزت ملی رو بیان کنید🎁
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
1⃣توصیه های اساسی رهبر انقلاب را در بیانیه گام دوم انقلاب را ذکر کرده ویکی را به دلخواه توضیح دهید🎁
پاسخ های خودتون رو می تونید اینجا جستجو کنید👇👇
4_6039784540090664361.apk
5.3M
🌷اپلیکیشن بخش بندی شده بیانیه «گام دوم انقلاب»
✅ اگه بیانیه مهم #رهبر_انقلاب رو نخوندید با این اپلیکیشن میتونید این بیانیه رو به صورت بخش بندی شده بخونید.
«گام دوم انقلاب» را در «کافه بازار»ببینید:
http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.gam2.enghelab&ref=share
🌺طراحی : کاربر #وحید_جعفری
#باتشکر از این بزرگوار
#نشر_واجب
#گام_دوم_انقلاب
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
حال وهوای حرم امام رضا (ع) به سر داری زودتر 🏃🏃 دست به کار شو وپاسخ سؤالات رو بده🍃🌺🍃🌺
✊ قدرت الهی، عامل حضور مردم در راهپیمایی ۲۲ بهمن امسال بود
رهبر معظم انقلاب در دیدار با اعضای مجلس خبرگان با تأکید بر اینکه در منابع دینی ما نحوه مواجهه با پیروزیها و رویدادهای مثبت بیان شده است فرمودند: قرآن میگوید در مواجهه با پیروزیها دچار غرور نشوید و با تسبیح و استغفار، آن پیروزی را مربوط به خدا بدانید و نه مربوط به خودتان. امام بزرگوار در مواجهه با پیروزیها، آن را نتیجه لطف و عنایت خداوند متعال میدانستند همانگونه که گفتند «خرمشهر را خدا آزاد کرد». آیا هیچ عامل انسانی می تواند ادعا کند که این حضور متراکم و قوی کار او بوده است؟ قطعاً عامل #راهپیمایی۲۲بهمن امسال جز دست قدرت الهی نبود.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 گزیدهای از بیانات امروز رهبرانقلاب در #دیدار_خبرگان
👈 القای تصویر نادرست از حضور و موقعیت ایران در منطقه کمک به نقشه دشمن است
👈 در شناخت دشمن خود یعنی آمریکا دچار اشتباه نخواهیم شد
👈 لزوم مرزبندی با دشمن برای مصونیت از تهاجم نرم
👈 نباید موافقان و مخالفان یک کنوانسیون یا موضوع بینالمللی یکدیگر را به همراهی با دشمن متهم کنند
👈 لزوم بسیج حداکثری همه نیروها در مقابل تهاجم حداکثری دشمنان ایران
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🔶 رهبر معظم انقلاب با اشاره به سخنان آمریکاییها درباره اعمال شدیدترین تحریمها علیه ملت ایران فرمودند:
آمریکا و صهیونیستها امروز همه امکانات و تواناییهای خود را بر ضد ملت ایران بسیج کردهاند و غربیها و اروپاییها نیز به نوعی در حاشیه آنها با ایران دشمنی میکنند.
آنها در مقابل ایران دست به تهاجم حداکثری زده اند اما اگر ما به بسیج حداکثری امکانات و تواناییهای خود اقدام کنیم، به فضل الهی سنگین ترین شکست تاریخ آمریکا را نصیب این کشور خواهیم کرد. ۹۷/۱۲/۲۳
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🌹 رهبر معظم انقلاب:
🔸نظام اسلامی توقع نداشت که سلطه گران جهانی در مقابل حرکت ملت ایران ساکت بمانند البته ما باید کاری کنیم که دشمنان حتی به فکر تحریم و اقدام نظامی و دیگر اقدامات نیفتند اما اگر هم افتادند باید کاری کنیم که سرکوب و دچار شکست شوند.
🔸در مواجههی با حوادث نباید دچار ترس و دلهره شد. اَلا اِنَّ اَولِیاءَ اللهِ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون؛ این [آیه] در سورهی یونس است؛ در سورهی بقره [هم] شاید چهار پنج جا(آیات ۶۲، ۱۱۲، ۲۶۲، ۲۷۴، ۲۷۷) «لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لاهُم یَحزَنون» در مورد مؤمنین آمده. خب این به خاطر ایمان است، به خاطر ارتباط با خدا است، به خاطر قبول ولایت الهی است؛ خوف و مانند آن نباید باشد. امام (رضوان الله علیه) واقعاً نمیترسید.
🔸دچار نومیدی هم نباید بشویم: لا تَایئَسوا مِن رَوحِ اللهِ اِنَّه لا یَایئَسُ مِن رَوحِ اللهِ اِلَّا القَومُ الکّْفِرون(از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت خدا نومید نمی شود.سوره یوسف آیه ۷۸)
ما امیدواریم که بتوانیم بینی این قدرتهای مستکبر را به خاک بمالیم.میتوانیم این کار را [بکنیم]، امیدواریم؛ [اگر] تلاش کنیم، همّت کنیم، بخواهیم، به خدا توکّل کنیم، از خدا بخواهیم، میشود.
🔸دچار شتابزدگی و بهانهگیری هم نباید بشویم. یکی از عیوب کار، این بیصبری و شتابزدگی است؛ مرتّب آدم پا به زمین بزند که چرا نشد؟ خب هر چیزی قَدَری(تقدیری) دارد، هر چیزی اَجَل و اَمَدی(پایان و سرآمدی) دارد، همه چیز باسرعت انجام نمیگیرد.
🔸 اساس کار، ذکر الهی(یاد خدا) است.خدای متعال به موسیٰ و هارون در آن موقعیّت حسّاس که دو نفر آدم تنها دارند میروند به طرف یک قدرت جبّار قهّار مسلّطی مثل فرعون با آن همه امکانات، فرمود: وَلا تَنِیا فی ذِکرِی(سوره طه آیه ۴۲: از یاد من غافل نشوید). بارها فرمود: لا تَخافا اِنَّنی مَعَکُما اَسمَعُ وَاَرى(سوره طه آیه۴۶: نترسید! من با شما هستم [همه چیز را ] می شنوم و می بینم.)
🔸امیدواریم ان شاء الله خدای متعال به ما و شما توفیق ذکر و توفیق توجّه به خدای متعال را عنایت کند و وعدهی خودش را در حقّ این ملّت، در حقّ این امّت ان شاء الله بزودی تحقّق ببخشد.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از حمید رسایی
⭕️روحانی در سفر گیلان:
معتقدیم دنیای امروز، دنیای تحول و پیشرفت است و روز به روز به سمت توسعه گام بر میدارد و #فیلترینگ فضای مجازی ،موجب عقب ماندن ما از دنیای امروز میشود! (۱۳۹۷/۱۲/۱۶)
🔆امام خامنه ای در دیدار با خبرگان:
یک دوگانه دیگر این است که حرکتی که در مقابل دشمن میخواهیم انجام بدهیم،
✅ با حزم و تدبیر باشد،
❌ یا با سهلاندیشی و سهلانگاری باشد.
مثلاً فرض کنید در بیانات آقایان راجع به فضای مجازی و مسائل مانند اینها؛ خب نوع برخورد با این قضیّه دو جور ممکن است:
✅ میتواند به صورت مدبّرانه عمل کردن [باشد]
یک جور هم نه،
❌ می تواند به صورت سهلاندیشانه.
[البتّه] سهلانگاری یک حرف است،
سهلاندیشی یک حرف دیگر است؛
سهلاندیشی یعنی انسان پیچیدگی کار را نبیند، آن پیچ های کار و مشکلات کار را انسان توجّه نکند؛ این سهلاندیشی است.
سهلانگاری هم این است که انسان نگاه کند، بیتفاوت از مقابل خطر عبور کند. هم میتوان این جوری عمل کرد، هم میتوان با تدبیر، با دقّت، با ملاحظه جوانب وارد میدان شد. (۱۳۹۷/۱۲/۲۳)
🔺کانال حمید رسایی🔻
@rasaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«صوفی» وزیر تعاون دولت اصلاحات:
🔹جهانگیری اخیرا استعفا داد، اما رهبر انقلاب مصلحت ندیدند.
🔹محبوبیت روحانی به زیر ۱۰ درصد آمده است.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ...۷۹ احساس میکردم به اندازه ی یک کوه سنگین شدم! چندین ساعت بی هدف تو خیابونا پرسه میزدم
🔹 #او_را ... ۸۰
صبح، زودتر از ساعتی که دیروز راه افتاده بودم،
از خونه دراومدم.
یه ماشین رو برای چند ساعت کرایه کردم و راه افتادم به سمت همون جایی که دیروز قایم شده بودم!
اتفاقات روز قبل تکرار شد و با دنده عقب از خیابون خارج شد!
برای احتیاط عینک آفتابیم رو زدم و شالمو کشیدم جلو
و دنبالش راه افتادم!
واقعا شانس آوردم که تو چراغ قرمز و ترافیک و پیچ و خم و... گمش نکردم!
بعد حدود نیم ساعت کنار خیابون نگه داشت.
با فاصله ازش پارک کردم تا ببینم چیکار میکنه.
همشون از ماشین پیاده شدن،
بجز اون،بقیه همون لباسای زشت دیروز تنشون بود!
از صندوق عقب یه کیسه برداشت و با هم رفتن سمت ساختمون نیمه کاره ای که چندتا کارگر جلوش مشغول کار بودن.
به همه دست دادن و رفتن تو!!
بعد چنددقیقه اون هم با یه دست لباس زشت مثل لباس بقیه از ساختمون خارج شد و یه کیسه گذاشت تو ماشین و برگشت !!
با چشم و دهن باز داشتم نگاه میکردم!
یعنی اون کارگر ساختمون بود!!!!؟؟؟😧
یعنی چی!؟
ناامیدانه نفسمو دادم بیرون...
انتظار داشتم از جاهای عجیب و غریب سر دربیارم!
و حالا....!😒
اما سعی کردم به خودم امید بدم!
بالاخره قبل یا بعد از اینجا یه جاهایی میرفت دیگه!
من باید میفهمیدم اون با این وضعش،
این آرامش رو از کجا میاره!
باید میفهمیدم کیه و چیکار میکنه!
تا اینجا میدونستم یه آخوند خوش تیپه،
که خودش و ماشینش و خونش پر از آرامشن!
به وقتش دعوا میکنه،
فقط زمینو نگاه میکنه،
خونش پر از عطر و انگشتر و کتابه،
و کارگر یه ساختمونه!!
هرچند همه چی تا اینجا جدید و عجیب بود برام،
ولی این همه ی اون چیزی نبود که من دنبالش بودم!
تا عصر همونجا کشیک میدادم.
کم کم داشت پیداشون میشد.
یه بار دیگه اومد کیسه رو برد و با لباس های تمیز خودش برگشت.
سوار ماشین شدن و برگشتن محلشون.
همونجا سر خیابون ماشینو نگه داشتم،تصمیم گرفتم یکی دو ساعتی صبر کنم،اگر پیداش نشد بعد برم خونه.
قبل تاریکی هوا ماشینش از سر خیابون پیچید.
روشن کردم و رفتم دنبالش.
خیابونا آشنا بودن برام!!
ماشین رو که نگه داشت،فهمیدم اینجا کجاست!
پیاده شد و رفت تو همون مسجدی که دفعه ی پیش رفته بود!
صدای اذان تو خیابون پیچید و چندنفری از لابه لای جمعیت خودشونو به مسجد رسوندن!
بارها برای این آدما احساس تأسف کرده بودم
اما حالا تقریبا میشد گفت که نظری ندارم!
بیشتر برام جالب بود که چجوری به چیزی که ندیدن اعتقاد دارن!
شاید اینا هم مثل اون،خدا رو دیده بودن!!
این دفعه اومدنش طول کشید!
چندنفر از مسجد اومدن بیرون،
معلوم بود که تموم شده!
اما از اون خبری نبود!
ماشینو بردم جلو و رو به روی مسجد نگه داشتم.
خواستم داخلو نگاه کنم که یهو دیدم با سه نفر داره میاد بیرون!
دو تا مرد میانسال و یکیشون هم کمی جوون تر از اون ها بود.
سریع رومو برگردوندم تا منو نبینه!
صداشون نزدیک و نزدیکتر میشد!
تا اینکه دقیقا کنار ماشین ایستادن!!
نفسمو حبس کردم و شالمو جلوتر کشیدم و به طرف خیابون نگاه کردم!
یکی از مردها گفت
" حاج آقا! انصافا تعارف میکنی؟؟ "
صدای خنده ی "اون" اومد و یکی دیگشون که بنظرم اون جوون تره بود، گفت
" شما برای ما ثابت شده ای آقاسجاد،
ولی این دفعه دیگه نمیتونی ما رو بپیچونی! "
باز خندید و صدای خودش اومد
"چه پیچوندنی داداش؟تو که میدونی...."
اون یکی پرید وسط حرفش
"آخه حاج آقا اینجوری که نمیشه!
شما از وقتی پیشنماز این مسجد شدی یه قرون هم نگرفتی!"
باز صداش اومد
"آقای غفاری آخه این چه حرفیه برادر من!
مگه من قبلا برای شما توضیح ندادم؟؟
من نذر کردم برای این کار هیچ پولی نگیرم!
بعدم امام زمان،فداشون بشم،
جلو جلو با ما این پولا رو تسویه کردن!
ما چندساله داریم از سفره آقا میخوریم که همین کارا رو انجام بدیم دیگه!
اگرم پولی برای من گذاشتید کنار،
بدین به نیازمندای محل!والسلام!
دیگه چه حرفی میمونه؟؟"
اونی که اول از همه صحبت کرده بود ادامه داد
"هیچی حاجی جون!دمت گرم!
چی بگم!"
باهم خداحافظی کردن و رفتن.
داشتم فکر میکردم که یعنی چی!
مگه آخوندا از همین کارا پول در نمیارن!!؟
دنبالش رفتم،
وقتی دیدم داره میره سمت خونه ،منم از همونجا برگشتم سمت خونمون!
"محدثه افشاری"
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ... ۸۰ صبح، زودتر از ساعتی که دیروز راه افتاده بودم، از خونه دراومدم. یه ماشین رو برای چند
🔹 #او_را ... ۸۱
فردا جمعه بود و این به معنی این بود که احتمالا نه کلاس داشت و نه کار!
صبح زود از خونه درومدم،
شب قبلش از مامان اجازه خواسته بودم که برای تنوع،چند روزی ماشینامون رو با هم عوض کنیم.
صبح جمعه خیابون ها خیلی خلوت بود و خیلی زودتر از اونی که فکرش رو میکردم رسیدم به محلشون.
ساعت حدودا هشت بود که یکم عقب تر از کوچشون ماشین رو نگه داشتم.
احتمال میدادم الان خونه باشه اما بعد از پنج دقیقه از کنار ماشین رد شد و رفت سمت کوچشون!!
این وقت صبح از کجا میومد؟؟!!😳
آه از نهادم بلند شد...!
دوست داشتم از تک تک کاراش سر دربیارم!
دلم داشت ضعف میرفت...
کیک و شیری که به جای صبحونه خریده بودم رو از کیفم درآوردم و باز کردم.
دم دمای ظهر دوباره پیداش شد.
یه پیرهن سفید پوشیده بود و خیلی مرتب به نظر میرسید.
دنبالش رفتم،
بعد چنددقیقه رسیدیم انقلاب،
از ماشین پیاده شد و رفت سمت دانشگاه تهران!
کوبیدم رو فرمون و نالیدم:
وای...کارم دراومد!
حالا باید چهار ساعت معطل نماز جمعه بشم!!😒
بقیه جمعیت هم ،هم تیپ خودش بودن!
خواستم برم تو ببینم چه خبره،چی میگن!
ماشین رو نزدیک ماشین اون پارک کردم و پیاده شدم.
رفتم جلو اما یدفعه ایستادم.
هر زنی که وارد میشد چادر سرش بود!
یه قدم به عقب برداشتم و سریع برگشتم تو ماشین.
اصلا دلم نمیخواست برم وسط اون جمعیت!
میخواستمم احتمالا نمیتونستم!!
بیشتر از یه ساعت اونجا معطل شدم.
حوصلم داشت سرمیرفت!
کم کم جمعیت داشتن خارج میشدن.
عینک رو زدم و شالم رو کشیدم جلو.
بعد چنددقیقه از بین جمعیت اومد بیرون.
دوباره افتادم دنبالش،
نمیدونستم کجا میره،
اما معلوم بود خونه نمیره!
افتادیم تو اتوبان تهران،قم!
یعنی میخواست بره قم؟؟😳
دو دل شدم که دنبالش برم یا نه!
من که تا اینجا چند ساعت معطل شده بودم!اینم روش!😒
مصمم تر سرعتمو زیاد کردم و با کمی فاصله دنبالش رفتم،
بعد از چندین دقیقه پیچید سمت بهشت زهرا!!😳
کلافه غر زدم
-آخه اینجا چراااا...😢
حداقل خیالم راحت شد که از قم سردرنمیارم!!
بهشت زهرا خیلی شلوغ بود.
از ماشین پیاده شد و با دو تا بطری رفت...
ترسیدم دنبالش برم منو ببینه.
دستمو کوبیدم رو فرمون و دور شدنش رو نگاه کردم.
اما خیلی هم دور نشد،همون نزدیکا نشست کنار یه قبر
و دستشو کشید روش....
بالای قبر یه پرچم سبز نصب شده بود که روش نوشته بود
"یا اباالفضل العباس (ع)"
همینجور که لبش تکون میخورد یکی از بطری ها رو خالی کرد و سنگ رو شست.
بعد سرش رو انداخت پایین و دستش رو گذاشت رو صورتش.
تمام حواسم به حرکاتش بود!
بعد چنددقیقه دستاش رو برداشت،
صورتش خیس اشک بود!!
سرش رو تکون میداد و حرف میزد و گریه میکرد!
با دهن باز داشتم نگاهش میکردم!
هیچوقت فکرنمیکردم اونم بتونه گریه کنه!
اصلا بهش نمیومد!!
اصلا چه دلیلی داشت گریه کنه...!
اون که مشکلی نداشت!
گیج شده بودم!
نمیدونم چرا گریه هاش دلم رو آتیش میزد...💔
فکرکنم یک ساعتی شد که زانوهاش رو بغل کرده بود و اونجا نشسته بود!
خیلی دوست داشتم بدونم اون قبر کیه!
یه لحظه فکر کردم نکنه...
بطری ها رو که برداشت فهمیدم کم کم میخواد بلند شه!
ماشین رو روشن کرد و راه افتاد،
با دودلی یه نگاه به ماشینش کردم و یه نگاه به اون سنگ قبر!
یکم معطل کردم اما بعد سریع از ماشین پیاده شدم و دویدم به طرف اون قبر!!
یه عکس آشنا روش بود...
و یه اسم آشنا!!
"شهید صادق صبوری"!
ماتم برد!
پدرش بود...!!
"محدثه افشاری"
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ... ۸۱ فردا جمعه بود و این به معنی این بود که احتمالا نه کلاس داشت و نه کار! صبح زود از خ
🔹 #او_را ... ۸۲
وقتی برای تلف کردن نداشتم.
ممکن بود جایی بره که گمش کنم!
سریع برگشتم سمت ماشین و رفتم دنبالش!
مغزم پر از علامت سوال و علامت تعجب شده بود!
پس پدرش شهید شده بود...!
مادرش کجا بود؟
چرا اونجوری گریه میکرد؟!
دستش چی شده که هنوز تو بانده؟!
هرچی بیشتر پیش میرفت،بیشتر تفاوت بینمون رو احساس میکردم!!
یک ساعت بعد،در حالیکه یه نفر رو که بنظرم دوستش بود سوار کرده بود
و من هنوز دنبالش بودم،
جلوی یه سالن ورزشی نگه داشت!
و بعد دو ساعت با قیافه ای که خستگی ازش میبارید برگشت خونه!
از شنبه تصمیم گرفتم وقتی که دارم میرم دنبالش،
کتاب و جزوه هام رو هم ببرم تا حداقل این ترم رو خراب نکنم!
شنبه همه اتفاقات،مثل روز پنجشنبه بود.
یکشنبه هم همینطور،با این فرق که بعد از کار نرفت خونه!
رفت همون بیمارستانی که من رو ازش فراری داده بود!
با خودم فکر کردم حتما الان میره بالاسر یه بدبخت مثل من که یه فضول نذاشته راحت بشه!!
دوشنبه هم همه چیز عادی بود!
حوصلم داشت سر میرفت...
سه شنبه بعد از مسجد،
رفت یه جای جدید!
یه خونه بود.
چند دقیقه یه بار یکی دو نفر دیگه هم میرفتن تو!
خیلی دوست داشتم بدونم اونجا چه خبره
اما داشت دیرم میشد و باید برمیگشتم!
بعد از چندروز تقریبا همه چی اومد دستم.
هرروز صبح میرفت حوزه،بعد سر ساختمون،بعد مسجد و بعد خونه.
بجز سه شنبه ها و پنج شنبه ها که بعد از مسجد میرفت تو یه خونه.
و جمعه ها هم همون برنامه ای که دیده بودم!
تنها جایی که نمیدونستم دقیقا چه خبره ،اون خونه بود!
دلم میخواست بدونم اون تو چه خبره
اما هرزنی که میرفت داخل،چادر سرش بود!!😒
باید میرفتم!
با خودم فکرمیکردم تا الان هیچ چیز عجیبی تو زندگیش نبوده،
شاید هرچی که هست داخل همون خونه باشه!!
نمیتونستم خودمو راضی کنم به این کار...
اما من باید پیدا میکردم اون چیزی رو که اون پیدا کرده بود!
من باید آروم میشدم چون اون آروم بود!
ولی اگر منو میدید...؟!
اصلا اگر یه مهمونی دوستانه بود و کسی ازم میپرسید تو کی هستی چی باید میگفتم!؟
سعی کردم خیلی به این احتمالات فکر نکنم!
یه نفس عمیق کشیدم و کمی شالم رو جلو آوردم!
از ماشین پیاده شدم و رفتم تو!
یه خونه ی دو طبقه بود که مردها از پله میرفتن بالا
و زن ها میرفتن تو طبقه ی همکف!
بوی خوبی میومد!
یکم این پا و اون پا کردم،
نمیدونستم دارم چیکارمیکنم!!
کفشام رو درآوردم و موهایی که رو صورتم بود رو دادم پشت گوشام و شالم رو باز جلوتر آوردم.
استرس گرفته بودم!
صدای حرف زدن میومد!
یه بار دیگه نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل!
یه اتاق هفتاد،هشتاد متری بود!
چشمم رو دور اتاق گردوندم و یه جای خالی رو هدف گرفتم!
بیخیال همه ی نگاه هایی که با تعجب دنبالم میکردن،سریع رفتم همونجا نشستم و سرم رو انداختم پایین!
با پاهایی که جلوم جفت شدن ،ترسیدم!
سرم رو بلند کردم!
دوتا چشم مهربون با لبخند نگاهم میکردن!
-بفرمایید عزیزم.🙂
چایی رو برداشتم و به زور لبخند زدم!
-ممنونم.
پشت سرش یکی دیگه جلوم خم شد و با دوتا دستش کاسه ی پر از قند رو بهم تعارف کرد،
معمولا چایی رو بدون قند میخوردم،
اما دلم نیومد دستش رو رد کنم.
فضای آرومی بود،
هرچند سر و صدا بود ولی آروم بود!!
سرم رو انداخته بودم پایین و با انگشتام بازی میکردم و
احساس میکردم چندین جفت چشم بهم خیره شدن!
و از این فکر از تو داغ میشدم!!
ساعتمو نگاه کردم،نهایتا نیم ساعت دیگه میتونستم اینجا باشم و باید بعدش میرفتم که دیرم نشه.
از طرفی هم حوصلم داشت سر میرفت،
بعد چنددقیقه صلوات فرستادن و همگی ساکت شدن!
و بلافاصله صدای یه آقایی تو اتاق پیچید.
چنددقیقه قرآن خوند و بعد شروع کرد به حرف زدن!
چشمامو با تأسف بستم
"حتما باز یه آخوندی رفته بالا منبر!"
میخواستم پاشم برم،اما...
" مگه من نیومده بودم ببینم اینجا چه خبره!؟
بعدم بیست دقیقه بیشتر وقت ندارم.
بیست دقیقه میشینم ببینم چی میگن که اون هفته ای دو شب میاد اینجا،
بعدشم میرم!"
با این فکر،خودم رو قانع کردم و بی میل گوشم رو دادم به صدایی که میومد!😒
"پس گفتیم اگر این رو قبول کنی،
دیگه الکی جزع فزع نمیکنی!!
دیگه ناامید نمیشی،
افسرده نمیشی،
اصلا مگه بچه شیعه باید افسرده بشه؟؟
جمع کن خودتو!!
این لوس بازیا چیه؟!
آقا خدا بدش میاد تو رو این شکلی له و لورده و داغون ببینه!"
گوشم تیز شد!!
یعنی چی؟؟😳
چیو باید قبول کنی که افسرده نشی؟!
اه...
چرا اوایل حرفشو گوش ندادم؟؟!!😣
"تو اگر شاد نبودی،
اگر سرحال نبودی،
اگر لذت نمیبردی از دینداریت،
لطف کن خودت رو دیندار معرفی نکن!
آبروی دین رو نبر!!"
با تعجب به اسپیکری که گوشه ی اتاق بود نگاه کردم!!
دین و شادی؟!!
دینداری و سرحالی!؟؟؟
پوزخند زدم و دوباره سرم رو انداختم پایین.
"راجع به این مسئله شب های قبل زیاد حرف زدیم،
دیگه تکرار نمیکنیم.
بحث امشب اینه که یکی دیگه از فواید قبول واقعیت های دنیا،
اینه که بهتر به هدف خلقتت میرسی!"