eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
5.9هزار دنبال‌کننده
44.1هزار عکس
13.6هزار ویدیو
361 فایل
🏴 السلام علیک یا أباعبدالله الحسین 🏴 ارتباط با ما @KavoshGar12
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ════════ ✾💙✾💙✾ _۵ دیقہ بعد رامین رسید.. سوار ماشین🚙 شدم بدون اینکہ حرفے بزنہ حرکت کرد. _نگاهش نمیکردم به صندلے تکیہ داده بودم بیرون و نگاه میکردم همش صداے سیلے و حرفاے مامان تو گوشم میپیچید باورم نمیشد.😳 اون من بودم کہ با مامان اونطورے حرف زدم❓ واے کہ چقدر بد شده بودم _باصداے بوق ماشین بہ خودم اومدم رامیـن و نگاه کردم👀 چهرش خیلے آشفتہ بود خستگے رو تو صورتش میدیدم چشماش قرمز بود مثل این کہ دیشب نخوابیده بود😔 دستے بہ موهاش کشید و آهی از تہ دل دلم آتیش🔥 گرفت آشوب بودم طاقت دیدن رامیـن و تو اون وضعیت نداشتم _ناخودآگاه قطره اشکی😢 از چشمام سرازیر شد رامیـن نگام کرد چشماش پر از اشک بود😭 ولے با جدیت گفت: اسماء نبینم دیگہ اشک و تو چشمات اشکم و پاک کردم و گفتم: پس چرا خودت.... حرفم و قطع کرد و گفت بخاطر بیخوابے دیشبہ😑 بیخوابے❓چرا❓_آره نگرانت بودم خوابم نبرد جلوے یہ کافے شاپ نگہ داشت رفتیم داخل و نشستیم سرش و گذاشت رو میز و هیچے نگفت چند دیقہ گذشت سرش و آورد بالا نگاه کرد تو چشام👀 و گفت: اسماء نمیخواے حرف بزنے چرا میخوام خوب منتظرم رامیـن مامان مخالفت کرد دیشب باهم بحثمون شد خیلے باهاش بد حرف زدم اونقدرے که...😔 اونقدرے که چی اسماء❓ اونقدرے که فقط با سیلے ساکتم کرد دیشب انقدر گریہ کردم😭 که خوابم برد و نفهمیدم زنگ زدے پوفے کرد و گفت مُردم از نگرانے اما حال خرابش بخاطر چیز دیگہ بود ترجیح دادم چیزے نگم و ازش نپرسم اون روز تا قبل از تاریکے هوا باهم بودیم همش بهم میگفت که همه چے درست میشہ و غصہ نخورم😐 چند بار دیگہ هم با مامان حرف زدم اما هر بار بدتر از دفعہ‌ے قبل بحثمون میشد و مامان با قاطعیت مخالفت میکرد😵 اون روزها حالم بد بود دائم یا خواب بودم یا بیرون حال و حوصلہ‌ے درس و مدرسہ هم نداشتم میل بہ غذا هم نداشتم خیلے ضعیف و لاغر شده بودم روزهایے که میگذشت تکرارے بود در حدے که میشد پیش بینیش کرد😞 رامیـن هم دست کمے از من نداشت ولے همچنان بر تصمیمش اصرار میکرد و حتے تو شرایطے که داشتم باز ازم میخواست با خانوادم حرف بزنم اوایل دے بود امتحانات ترمم شروع شده بود یہ روز رامیـن بهم زنگ📱 زد و گفت باید هم و ببینیم  ولے نیومد دنبالم بهم گفت بیا همون پارکے که همیشہ میریم تعجب کردم😳 اولین دفعہ بود کہ نیومد دنبالم لحنش هم خیلے جدے بود نگران شدم سریع آماده شدم و رفتم رو نمیکت نشستہ بود خیلے داغون بود...😔 _رفتم کنارش نشستم. سرش و به دستش تکیہ داده بود سلام کردم بدوݧ ایـݧ کہ سرشو برگردونہ یا حتے نگام کنہ خیلے سرد و خشک جوابم و داد حرف نمیزد نمیفهمیدم دلیل رفتاراشو کلافہ شده بودم بلند شدم که برم کیفم و گرفت👜 و گفت بشیـݧ باید حرف بزنیم_با عصبانیت نشستم و گفتم: جدے❓خوب حرف بزݧ ایـݧ رفتارا یعنے چے اصلا معلومہ چتہ❓ قبلنا غیرتت اجازه نمیداد تنها بیام بیروݧ چیشده که الاݧ.. 😖 حرفم و قطع کرد و گفت اسماء بفهم دارے چے میگے وقتے از چیزے خبر ندارے حرف نزݧ اولیـݧ بار بود که اینطورے باهام حرف میزد مـݧ که چیز بدے نگفتہ بودم. ادامہ داد ... 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI