eitaa logo
آۅیــــ📚ـــݩآ
1.4هزار دنبال‌کننده
766 عکس
95 ویدیو
3 فایل
🌱اینجا دوستانی جمع شده‌اند که تار و پود دوستی‌شان را خواندن و نوشتن در هم تنیده است... رمان در حال انتشار: ادمین پاسخگو: @fresh_m_z ادمین تبادل: @Zahpoo1 ما را به دوستانتان معرفی کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3611426957Cb2549f554b
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 ﷽ «خواب‌های بدم انگار تمامی ندارند.» کتاب را می‌بندد. عینک مطالعه را روی کتاب می‌گذارد:« گندم؟ می‌دونستی می‌شه که خواب‌هامون رو تاحدودی کنترل کنیم؟» گندم در قابلمه‌ی مسی را می‌گذارد. دست‌هایش را با دستمال صورتی رنگِ حوله‌ای پاک می‌کند. لبخند ملیحی می‌زند:« نظر خودته یا جایی خوندی؟» اکبر کتاب را روی میز ناهار خوری می‌گذارد، به طرف گندم می‌رود. صدای زنگ سالن به صدا در می‌آید. اکبر نگاهی به در می‌اندازد:« حلال زاده‌ست، بیا صاحب فرضیه خودش اومد» گندم به سایه‌ی گیسو که از پشت شیشه‌ی برفکی مشخص است نگاه می‌کند:« گفتم این جمله رو کجا شنیدم...» مبینا در آلاچیق چوبی وسط حیاط نشسته است. غافل از اینکه قرار است اسراری برایش فاش شود... شایان نگاهی به اکبری و نوید می‌کند:« خودشه، دو ماهه زیرنظر داریمش...کارش فروش پرنده‌های نادر توی بازار سیاهه» اکبری سری به تایید تکان می‌دهد:« می‌خوایدباهاش چکار کنید؟» شایان دستی به ته‌ریش مشکی‌ش می‌کشد:« اگه مدرک کافی جمع کنیم، دستگیرش می‌کنیم...» اکبری پس سرش را می‌خاراند:« می‌شه یه لطفی در حقم کنید؟ فعلا دستگیرش نکنید.» شایان به اکبری نگاه می‌کند:« چرا؟» نوید دستش را ساتوری در هوا تکان می‌دهد:« یکی، به من بگه، چه خبره؟» اکبری نگاهِ عاقل اندر سفیهی به او می‌کند... گیسو به همراه گندم به آلاچیق چوبی می‌آیند. مبینا به احترام گندم از جا بلند می‌شود:« انتظار دیدن هرکسی رو داشتم، بجز شما...» گندم لبخندی می‌زند:« منو ببخش که تصوراتت رو خدشه دار کردم» بعدبه صندلی اشاره می‌کند:« بشین دختر، کلی باهات حرف دارم.» گیسو در کنار مبینا قرار می‌گیرد:« برای شنیدن حقیقت آماده‌ای؟» مبینا نگاهش را میان هردوی آن‌ها می‌چرخاند. یک‌هو دلش برای نوزادی که به بهانه‌ی رفتن به کلانتری نزد شیدا به امانت گذاشته، به تپش می‌افتد:« من باید برم» از جا برمی‌خیزد و به طرف در خروجی می‌دود... 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🖊به قلم ف.م.رشادی(افسون) ⛔️حق نشر این رمان کاملا متعلق به آویناست! هرگونه کپی و ارسال بدون ذکر منبع ممنوع و حرام است و پیگرد قانونی دارد! ✨پارت‌گذاری شنبه تا چهارشنبه حوالی ساعت ۲۲ ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
قـــــــــرآن نگـــــهدارت
أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ
دعایی مؤثر در تنگناها؛ یَا مَن إِذَا تَضَایَقَتِ الأُمُورُ فَتَحَ لَهَا بَاباً لَم‌تَذهَب إِلَیهِ الأَوهَامُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ افتَح لِأُمُورِيَ المُتَضَایَقَةِ بَابَاً لَم‌یَذهَب إِلَیهِ وَهمٌ یَا أَرحَمَ الرَّاحِمِینَ و در انتهای آن، توسلی به امام زمان علیه‌السلام نوشته شده؛ یَا بَقِیَّةَ‌‌اللهِ أَغِثنَا یَا بَقِیَّةَ‌‌اللهِ أَدرِکنا
. «یاراد الشمس، رُدَّ علیَّ ضالتی لَعلی بن ابیطالب» .
. «یا حفیظُ یا علیم» .
. یا اللهُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا فاطِمَه یا صَاحِبَ‌الزَّمان اَدْرِکنی وَ لا تُهْلِکْنی .
و بهترین ذکر و دعا؛
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
. خدایا ما به تو امید داریم.... ومگر نه این است که تو به امید‌دارها نظر داری؟ .
. رئیس جمهور محترم و مغتنم... .