همه چیزش به کنار، فضای خانه قدیمی رو خیلی دوست داشتم. دلم میخواد یک داستان در موردش بنویسم.
آۅیــــ📚ـــݩآ
همه چیزش به کنار، فضای خانه قدیمی رو خیلی دوست داشتم. دلم میخواد یک داستان در موردش بنویسم.
-ها باشه خانم مسعودی ما رو داری دعوت میکنی به ایرانگردی و سوژه یابی و ای چیزا اصلنوم هدفِت سوز دل دادن نی...
باورمون شد😏😏
___🌓______
پایهی میکروفون را میکشد جلو، با دست راست آن را میگیرد. با دست چپ، توپی میکروفن را تنظیم میکند. بعد دهانش را جلو میآورد و همانطور که سر میچرخاند و به جمعیت نگاه میکند میگوید:« این روزها...آدمهای قصه هم...غصه دارند.»
حجم احساساتی که میریزد توی کلماتش او را یک شاعر کرده است. او ولی شاعر نیست...
«حال هیچ کس... این روزها...خوب نیست»؛ نیست را که دارد ادا میکند یک بغضی میآید توی صدایش، زود هم میترکد. هق هق خشک و منقطعی توی سالن میپیچد. دستش را به سمت صورتش میبرد. کمی عقبتر میرود. سرش را پایین میاندازد. چشمهایش را با همان دست میپوشاند. شانههایش تکان میخورند و دوباره صدای هق هق بلند میشود.
جمعیت میخواهد با او همراهی کند؛ صداها در هم میپیچد. زن...مرگ بر...زندگی...آزادی....
مجری پشت تریبون میآید و رو به جمعیت میگوید: ما امیدوار بودیم که با حرفهای شما آروم بشیم...
پایه را دوباره جلو میکشد و میگوید: وقتی ما آرومیم مهساها و کیانهامون کفن پوش میشن...
فندکی روشن میشود. عکسی آتش میگیرد. جمعیت هجوم میآورد. تکههای آتش میریزد. زنی جیغ میزند...
تلفن همراهش میلرزد. صفحه روشن میشود: داری میای خونه، تخمه بگیر...دینامیت ببینیم...
#سجادی
با ما همراه باشید👇
┏━🕊━━••••••••••━━━━┓
@AaVINAa
┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
_🌼❣️🌼___
📖 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ...
🌱سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛
سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله، ص 631
با ما همراه باشید👇
┏━🕊━━••••••••••━━━━┓
@AaVINAa
┗━━━━••••••••••━━🌸━┛