1_1647207442.mp3
2.23M
23.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📕 روایتهایی از پیادهروی اربعین / قسمت اول
🎙راوی: معید داستان
🎬 برشی از خوانش کتاب «مرغان ابراهیم» به قلم خسروباباخانی
🖥️ نسخهٔ کامل این برنامه را امروز (۱۱ شهریور) ساعت ۲۰:۱۰ از #شبکه_اینترنتی_کتاب و لینک زیر ببینید:
🔗 https://tv.ketab.ir/v/352
📚 تنها شبکه تلویزیونی آنلاین کتاب و کتابخوانی در کشور
🔗 Ketab.tv
📡 @Ketab_tv
15.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوچه پس کوچههای کربلا...
همه شدن زینب کبری سلاماللهعلیها...
گلی گم کردهاند....😭
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃
🌺🍃
#دلارام_خان
#پارت_165
گلاب در حیاط قدم میزد. منتظر سعید بود.
_کجا موندی پسر؟
پشت دستش میزد.
_بیا تا از دست نرفته این دختر!
دستهایش را به سمت آسمان گرفت.
_خدایا منو شرمنده شوهرش نکن. آخه من باید چیکار کنم؟
دوباره روی دستش زد.
_چرا نمیای پس.
صدایی پیکان خان به گوش گلاب رسید. به سمت در دوید.
_باز کنید در رو! منتظر چی هستین؟
نگهبانها در را باز کردند.
گلاب جلوی ماشین ایستاد. متعجب به داخل ماشین نگاه میکرد. سعید در را باز کرد ولی پیاده نشد. گلاب به سمتش رفت. سعید ایستاد.
_کجاست پس سعید؟ چرا قابله رو نیاوردی؟
_نبود خاله جان رفته بود روستای بغلی. نتونستم پیداش کنم.
گلاب توی صورتش زد.
_وای خونه خراب شدم! حالا چیکار کنم؟ از دست میره دختره.
_باید ببریمش شهر خاله.
_چی میگی تو؟ تا شهر دو ساعته. فکر کردی تحمل میاره؟
_خب چیکار کنیم؟ دست رو دست بذاریم تا از دست بره؟ جواب خان رو چی بدیم؟
_کاش میفهمیدم کدوم دستی و چرا سرنوشت این دخترو با مصیبت رقم زد.
مادر دلارام رسید. پدرش هم لنگان لنگان پشت سرش میامد.
_گلاب حال دخترم چطوره؟
_والا چی بگم خانوم؟ قابله نیست!
_نیست؟ یعنی چی که نیست؟
_انگار رفته رو سر یه زن دیگه.
نسرین خانم نگاهی به عمارت انداخت.
_پس دخترم چی میشه؟
✍ #الهه_رمان_باستان
#رمان
⛔️حق نشر این رمان کاملا متعلق به آویناست!
هرگونه کپی و ارسال بدون ذکر منبع ممنوع و حرام است و پیگرد قانونی دارد!
✨پارتگذاری شنبه تا چهارشنبه حوالی ساعت ۲۲
┏━🕊━━••••••••••━━━━┓
@AaVINAa
┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
Ali Akbar Ghelich - Hussein e Daroon.mp3
10.41M
#حسین_درون
با ما همراه باشید👇
┏━🕊━━••••••••••━━━━┓
@AaVINAa
┗━━━━••••••••••━━🌸━┛