مردم ما اشک زورکی بلد نیستند بریزند، آقای شهید جمهور! حداقل وقتی داغدارند و بیقرار. این اشکها حاصل کلیدیست که بر قفل در قلب مردم انداختید جنابهای شهید. حاصل نخوابیدنها و جمعههای بیتفریح، حاصل تفریحهایی که یادتان نمیآید اصلا داشتهاید یا نه...
کلیدتان جنسش فرق داشت، از جنس سالهای پیش در دست خیلیها نبود... کلیدی که شما با آن دروازههای قلب مردم را باز کردید، از جنس کلید با برکت و مقدس ضریح شمسالشموس است، خادم جان. از جنس شرف و انسانیت نهفته در کلام و رفتار و گفتار شما!
کار این مردم همیشه همین بوده، بدرقهی خوبان با جگرهای سوخته و چشمهای خیس تا کنار خود خدا. این مردم این روزها تکههای قلبشان را روی گونه میغلتانتد و راهیتان میکنند به سمت بهشت... آدرس دقیقش را به ما هم بدهید لطفا که این دنیا بیهُرم نفسهای شما، سخت میگیرد بر دلهایمان. این مردم اشک زورکی بلد نیستند بریزند، آقایان شهدای خدمت...
#یاری
#رئیسی_عزیز
با ما همراه باشید👇
┏━🕊━━••••••••••━━━━┓
@AaVINAa
┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
.
تو از قبیلهی عشقی، مقیم کوچهی باران
قلم شود قلمی که حکایت تو نگوید
#صادق_نیکنفس
@del_gooye
@AaVINAa
بهنام خدا
شب یلدایی در بهار
خانه بعد از تب و تابی حزن انگیز، با به خواب رفتن بچهها در سکوت فرورفته است. مرد خانه بیرون است. پیگر کسانی که پی تو رفتهاند. میگویند گم شدهای! اولش به نظر مثل یک شوخی میآمد. ولی عصر شد، شب شد و حالا شب از نصفه گذشته و خبری از تو نیست. هنوز در بهتام. پر از تشویش. مگر رئیس جمهور هم گم میشود؟! بعد از کلی دعا و ذکر و صلوات... باز قراری در دل بیقرارم نیست. چشمم به کتابی که دیروز برای خواندن برداشتهام میافتد. «شاه بیشین». مروری بر زندگی آخرین پادشاه مخلوع. روی تخت مینشینم. گوشی را برای بار هزارم چک میکنم. خبری از هلیکوپترت نیست. کتاب را باز میکنم.«هلیکوپتری که برای آوردن گِل و لای از دریاچه اورمیه، برای علیاحضرت، ملکه مادر رفته، برگشت و علیاحضرت تنش را برای تسکین به وان پر از گِل دریاچه سپرده است.»
راستی مادر تو کجاست؟ او هم اینقدر با دبدبه و کبکبه است.هر چه باشد، پسرش سکاندار مملکتی است.
گوشی را دوباره چک میکنم، پس کجایی؟ میگویند آنجا هوا خیلی سرد است. میلرزم. این جا هم سردیش را میشود حس کرد. آن هم روزهای منتهی به خرداد. شبی سرد و کشدار، وسط بهار، برای خودش یلدایی است. پتو را دور خود میپیچم و کتاب را ورق میزنم.«هواپیمایی که تنها مسافرش دختر یتیم، زن خیاطی است که کاندید سومین ملکه شدن گشته با محافظان به فرانسه میرسد. ملکه آینده در خیابانهای پاریس در حال خرید است. انواع پارچه، جواهر، لباس، لوازم آرایشی. سفارش لباسی آراسته به دوهزار حبّه مروارید اصل به خیاطان فرانسوی و کفشهای ستش با نودو نه مروارید اشکی...» او هم برمیگردد و خبری از تو نیست. یاد همسرت میافتم. راستی کفشهای او چند حبه مروارید دارد؟
ورق میزنم.«هلیکوپتر اعلیحضرت هم چندین و چندباره از تفریحات عصرگاهیش برزمین نشسته، تا او بین کارهای مملکتداری، به دیدار دخترکانی که از گوشه و کنار دنیا گلچین شدهاند، برسد. آنطور که میگوید بلاخره اداره یک مملکت زمامدار را خسته میکند.» تو خستگیت را با چه در میکردی؟ فکر میکنم، تفریحات تو چه بود؟ اصلا به کمی خوشگذرانی برای رفع خستگی فکر میکردی؟
ببین صدای اذان هم بلند شد. بیرون بیامان باران میبارد. میگویند در ارتفاعی که تو هستی از عصر باران قطع نشده. دعا میکردیم آسمان کمی دست از گریه بردارد تا زودتر پیدایت کنیم. زنده و سالم. چه میدانستیم آسمان تو را در آن لحظات در چه حالی میبیند. چه میدانستیم گریهاش لطفیست در حقمان تا آتش را بر تن خسته و خفتهی تو در پای کوه، میان درختان ارسباران سرد کند...
حالا که چند روز از آن حادثه میگذرد، میاندیشم به همزمانی این حادثه و انتخاب اتفاقی کتاب «شاه بیشین». اما میگویند هیچ چیز در جهان اتفاقی نیست. در این وانفسا که هر کس زخمی میزند، برای من مرهمی بود. تزریقی از امید که از کجا به کجا رسیدیم. از سایه سر بودن چه کسانی به زیر سایه پربرکت، چه شخصیتهایی خزیدیم. انگار داشت یادمان میرفت، تو تحقق آرزوهایی بودی در دهه پنجاه، که با خون آبیاری شده بود و خدا با دستچین تو در حین خدمت خوب غبار از خاطرمان رُفت...
اگر این روزها حالتان زیاد خوب نیست، خواندن کتاب «شاه بیشین» خالی از لطف نیست.
#پریسا_پاکنیا
#رئیسی_عزیز
با ما همراه باشید👇
┏━🕊━━••••••••••━━━━┓
@AaVINAa
┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
به استقبال مرگت رفتی و فهمید استکبار
کسی جرئت ندارد تا شهادت را کند تحریم...
شاعرپاکستانی
#رئیسی_عزیز
@AaVINAa