eitaa logo
مرکز تخصصی امربه ‌معروف 💕 (موسسه موعود)
85هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
623 فایل
تحت اشراف علمی استاد علی تقوی ادمین: 😊 Eitaa.com/amr_nahy123 دوره های مجازی: 🎁 amrn.ir/c کانال نظرات فراگیران👇🏻 amrn.ir/nazar درخواست خرید کتب، سی‌دی و بازیها: 📚 ziadat.ir ♥️ aamerin.ir آپارات موسسه 💻 aparat.com/aamerin_ir تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱سلام، بر اساس تجربه ای که داشتم، خانمهای جوانی که به عمد روسریشون رو میندازن، نمیشه با مهربونی و روش ملایم ازشون درخواست کرد که روسری سرکنن! بلکه برخورد با این گروه اقتدار میطلبه، البته این اقتدار نیاز به تیپ کاملا رسمی داره تا طرف حساب روت باز کنه! برا همین منم وقتی میرم جاهای عمومی همراه چادرم حتما به جای روسری از مقنعه استفاده می کنم و پوشش اداری و رسمی😊 رفته بودم بازار، دیدم خانمی همراه همسرش بود، روسریش رو انداخته بود رو دوشش و راحت راه می رفت و میومد طرفم، رفتم دنبالش و با اقتدار گفتم : "خانم روسریت رو سر کن، رو سریت رو سر کن!" ترسید و حینی که روسریش رو سر می کرد به پشت سرش نگاه کرد که کیه؟ جلوتر رفتم و یه دختر نوجوان دیدم که روسریش رو انداخته بود، براساس سنش مهربان تر به ایشون گفتم: "روسری تون رو سر کنید" اونم سر کرد، یک راه دیگه که استفاده می کنم برا خانمهایی که موهاشون رو می ریزن پشتشون اینه که حین راه رفتن گوشه روسری رو ميندازم رو موهاشون رد می شم. اونا تا می خوان ببینن کی بوده من رد شدم رفتم... خدایا شکرت😊 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ 📡به کانال آمرین بپیوندید👆
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱باعجله سوار تاکسی شدم اصلا حواسم نبود که ماسکم رو نزدم😷 ماشین که حرکت کرد دیدم یه صدایی آمد، آقا لطفا ماسکتون رو بزنید! برگشتم صندلی عقب رو نگاه کردم، یه خانوم بدحجاب دو ماسک زده دیدم😷 🙈 گفتم ببخشید اصلا حواسم نبود ماسک از جیبم در آوردم و زدم. گفتم خانوم میشه منم از شما خواهش کنم حجابتون رو درست کنید؟! ✖️با لحن تندی گفت چه ربطی داره آقا!!! گفتم خانوم محترم همان طور که احتمال داره با ماسک نزدن من به شما ویروسی منتقل بشه، با این تیپ شما و امثال شما هم، ویروس گناه در جامعه پخش میشه و اونقدر آثار سوء داره که از هم پاشیده شدن خانواده ها و چشم چران شدن مردان جامعه فقط بخش کمی از مضراتشه‼️‼️ و این کار شما نه تنها جسم ما بلکه روح ماروهم آزار میده! گفت من اختیارخودم رودارم و به کسی ربطی نداره وشما چشماتون رو ببندید! منم ماسکم رو برداشتم و گفتم پس شما هم لطفا چشماتو به روی من ببند! اینجا بود که راننده تاکسی هم سکوتش رو شکست و گفت خانم اختیار شما توی خونه خودتون هست!!! وقتی به جامعه وارد شدید باید قوانین جامعه رو رعایت کنید و بیرون از خونه، قانون اینه!! منم خودم رو آماده کرده بودم که چیزی بگم که... خانمه گفت آقا نگهدار میخوام همین جا پیاده بشم! آقای راننده هم سریع نگه داشت، اونم پیاده شد و در رو کوبید و رفت... ماسکم رو زدم و گفتم آقای راننده ببخشید مشتری تون رو هم پَروندم، کرایه ای هم به شما نداد، اون بنده خدا هم یه لبخندی زد و گفت فدای سرت. همین طور که داشتیم میرفتیم با خودم کلنجار می رفتم، چطور میشه در عرض چند ماه دولت و مردم دست به دست هم میدن و ماسک زدن رو بین اکثر مردم جا میندازن! اما همین عمل رو برای حجاب انجام نمیدن⁉️⁉️ چرا میترسن که با یک کلمه و توصیه مؤدبانه با این عمل پر از خطر مقابله کنن؟؟ تا جایی که ما حرفش رو میزنیم اینطوری عکس العمل نشون میدن! چطور میشه برای کرونا به هر مکان عمومی که میخوای وارد بشی اول نوشته بدون ماسک وارد نشوید!! واگه بدون ماسک وارد بشی اولا همه چپ چپ نگاهت می کنن بعد هم بعضی جاها خدمات رسانی نمیکنن! 👈🏾چرا در قضیه ماسک همینقدر میفهمیم که جامعه مانند کشتی است که ماسک نزدن یعنی سوراخ کردن کشتی و ضرر زدن به همه ولی در قضیه ،اینو نمی فهمیم⁉️ یا نمی‌خواهیم بفهمیم ⁉️⁉️⁉️ کاش برای حمایت و حفظ حجاب هم به اندازه ای که بخاطر ماسک تذکر میدیم ، تذکر می دادیم‼️ 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ 📡به کانال آمرین بپیوندید👆
🌷 سلام، بنده این خاطره زیبا و بسیار آموزنده را درباره امربه معروف و نهی از منکر، در صفحه ۱۸ کتاب مجموعه خاطرات پیدا کردم👇🏼 🌱غلامعلی رشید یکی از همراهان شهید زین الدین میگفت: سال ۱۳۶۲ به همراه جمعی از فرماندهان، توفیق زیارت حرم حضرت زینب سلام الله علیها را پیدا کردیم، آنجا از لحاظ حجاب و رعایت شئونات اسلامی وضع مناسبی نداشت، مهدی(شهید مهدی زین الدین) مدام میگفت باید کاری کنیم خیلی زشته، سوریه به عنوان یک کشور مسلمان هم چین وضعی داشته باشه! 📃نامه‌ای نوشت و ابتدای آن آیه‌ی:《ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا بانفسهم》را آورد. بعد ضمن ابراز نارضایتی از وضعیت سوریه، نسبت به اینکه مسئولان مربوطه هیچ دغدغه‌ای درباره‌ی این موضوع ندارند، حسابی انتقاد کرد..! به او گفتم حالا این نامه رو میخوای به کی بدی؟؟ گفت: بالاخره به یکی میدیم! روز آخر، وقت خواستیم سوار هواپیما شویم، نامه را داد دست یکی از مسئولین امنیتی فرودگاه! بعد هم گفت: 《ما وظیفه داریم امر به معروف و نهی از منکر کنیم، نتیجه‌اش دیگر ربطی به ما نداره! هر چقدر از دستمون بر بیاد باید تلاش کنیم..》 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ 📡به کانال آمرین بپیوندید👆
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱جوان بیست و یکی‌دو سالۀ بلندبالا و خوش بر و رویی بود، با موهایی بور و چشمان آبی،😊 از اونهایی که توی ولایت معروفند به «کاس‌چوم» خیابان‌ها بیش‌از حد شلوغ بود و جوان جلوی مجتمع تجاری شیکی ایستاده بود و درحالی که خودش را با موزیک توی گوشش تکان‌‌تکان می‌داد، چشم‌چرانی می‌کرد و به خانم‌هایی که کشف حجاب بیشتری کرده بودند، چشم و ابرو می آمد، بی‌غیرتی بود اگر سرم را می‌انداختم پایین و کاری نمی‌کردم، طوری که گارد نگیرد، با لبخند و چهرۀ باز جلو رفتم و سلام کردم. تصور کرده بود که می‌خواهم نشانی جایی را ازش بپرسم، این را نگاهِ پرسنده‌اش می‌گفت: «ها بپرس!» سؤالی نداشتم، با همان لبخندی که هنوز روی صورتم بود، به زبان محلی گفتم: «چشم‌هات خیلی قیمت دارن، قدرش رو بدون!» وقتی دید سؤالی در کار نیست و احتمالا می‌خواهم نهی از منکرش کنم، یکه‌ای خورد و درحالی که سگرمه‌هاش تو هم رفته بود، به فارسی پرسید: «خب منظور؟» صمیمی‌تر شدم و با زبان خودمان گفتم: «قدیمها توی ولایت ما، آدمها یکی‌درمیان کاس‌چوم بودند، ولی حالا چشم‌آبی‌ها آن‌قدر کیمیا شده‌‌‌‌اند که باید ذر‌ه‌بین برداری و پیدایشان کنی!» از تعریف و تمجیدم خوشش آمد. چون گرۀ ابروهایش فوراً صاف شد و لبخند روی صورتش نشست و جمالش را جذاب‌تر کرد، طوری با خوش‌حالی و اشتیاق نگاهم می‌کرد که گویا منتظر بود باز هم از آن چشم‌های کمیابش تعریف کنم. سکوتم را که دید، پرسید: «چرا کم شده؟» گفتم: «شاید تغییرات سبک زندگی و الگوی غذایی...» من دنبال علت تغییر قیافۀ قوم گیلک نبودم، باید حرف اصلی‌ام را می‌زدم، گفتم: «راستش می‌خوام سفارش کنم مواظب چشم‌هایتان باشید! مبادا به این عتیقۀ خدادادی لطمه‌ای بخورد، حیف است به‌خدا» مطلبم را که گرفت، لبخند توی صورتش کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر و اصلا محو شد. دستپاچه گفت: «آخه...، ولی...، باشه، ممنون از راهنمایی‌تون‌، چشم حاج‌آقا چشم!» با او دست دادم و رفتم. نمی‌دانم چشم‌گفتن‌هایش راستکی بود یا از سر انفعال و بی‌اثر و بی‌دوام؟ هرچه که بود، این شیوۀ نهی از منکر نشان داد که نه تنها میان من و او، هیچ تزاحم و کدورتی پیش نیامده، بلکه ما را به تفاهمی حداقلی هم رسانده بود. 《چون‌چراغ‌ لاله‌ سوزم درخیابان شما ای جوانان عجم، جان من و جان شما》 (اقبال لاهوری) 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ 📡به کانال آمرین بپیوندید👆
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱سلام خداقوت، پارسال پسرم کلاس اول بود، معلمش تو تلگرام یه گروه برای کلاس راه انداخته بود. توی اولین جلسه‌ی مادرها بلند شدم و گفتم : خواهرای گلم همه‌ی ما بچه‌های کوچیکمون رو راهی مدرسه کردیم به امید اینکه در آینده شغل خوبی داشته باشند! حالا اگر ما از الان، مهندسهای نرم افزارمون رو که اونقدر زحمت کشیدند و با کلی مشکلات سر راهشون پیام رسان طراحی کردند رو حمایت نکنیم، چطور میتوانیم توقع و امید داشته باشیم به حمایت شدن بچه هامون؟؟🤔 همه تایید 👏🏻👏🏻کردند الا معلم!! گروه توی سروش تشکیل شد اما چون معلمشون همکاری نکرد به مرور بعداز چند ماه گروه از رونق افتاد، اما توی تلگرامم راه نیفتاد. امسال پسرم برگه ی 📝مشخصات دانش آموز رو آورد خونه، دیدم آخرش معلم جدیدشون نوشته شماره‌ای که میدید تلگرام داشته باشه!! همون حرفایی که پارسال به مادرها زده بودم رو براشون نوشتم و چند تا پیام رسان داخلی هم معرفی کردم، فردا اون روز هم رفتم مدرسه و از معلمشون خواستم بیان توی دفتر مدیر تا با حضور مدیر صحبت کنیم. نمیدونم از صحبتهای جناب مدیر چی بگم براتون ‌که به هر دری زد تا منو منصرف کنه، ولی من چون یکسالی راجع به فضای مجازی تحقیق کرده بودم، جواب همه‌ی سوالاتشون رو دادم☺ درآخر هم گفتند چشم، بررسی میکنیم! ان شاءالله که تاثیرگزار باشه🍀 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ 📡به کانال آمرین بپیوندید👆
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱سلام، رفته بودم مطب دندان پزشکی، از زمان نوبتم بیست دقیقه ای گذشته بود، ترافیک زیاد و جای پارک اصلاً یافت نمیشد... حدود یک ربع توی حیطه‌ی چهار راه آفرینش طالقانی با ماشین دور خوردم توی ترافیک....جا نبود که نبووود😤 تا اینکه رسیدم سر یه پیچ که بپیچم تو فرعی، دیدم‌ ماشینی سر پیچ پارک هست که شیشه عقبش پایینه و یک خانمی شالش رو دوششه و داره با دقت بیرون رو نگاه میکنه! نزدیک ماشینش ترمز کردم، دوبار صداش کردم نشنید، دوباره صدا کردم خاااانمی😊 تا برگشت و‌نگاهم کرد بهش گفتم: خانمی شالتون افتاده، بزنید‌ رو سرتون لطفا و به رانندگیم ادامه دادم که صداشو شنیدم که میگفت به تو ربطی نداره! منم بلند گفتم به همه مربوطه عزیزم...! نمیدونم شنید یا نه؟ همون لحظه یکهو یاد خاطره استاد تقوی افتادم... 🌺(خاطره استاد: تو یه مسیری باهمراهانشون، ماشینشون خراب میشه و هر چقدر تلاش میکنند ماشین روشن نمیشه... همون لحظه چند نفر خانم بدحجاب که شالشون افتاده بوده از کنارشون رد میشن...یکی از همراهان استاد تذکر میدن که شالتون رو سر کنید، بعد استاد به همراهش میگه بشین استارت بزن که الان ماشین روشن میشه😉 استارت میزنه و اتفاقا ماشین روشن میشه.. همراهه به استاد میگه اَاَاَاَاَ این اثر تذکره بود؟ معجزه شد؟ اینقدر اثر داره این تذکر؟😄 استاد میگن نهههه...خدا میخواست ما اینجا متوقف بشیم تا این بدحجابا بیان‌ رد بشن و‌ ما وسیله ی خدا بشیم وتذکر بدیم بهشون!) خلاصه منم همون لحظه با خودم گفتم الاااان جا پارک پیدا میشه😁 شاید باورتون نشه ولی پنج ثانیه نگذشت از حرفم که جای پارکی دیدم بالاخره🤩 تازه آقایی هم اونجا ایستاده بودند و‌ داوطلبانه کلی فرمون بهم‌ دادند تا پارک کردم و رفتن توی مغازه اشون... خیلی باحال بود این اتفاق، خدا خواست، بعد که پیاده‌ اومدم سمت مطب به دوتا خانم که موهاشون از جلو و پشت معلوم بود گفتم سلام، خانمی موهای قشنگتون رو از نامحرما بپوشونید و رفتم ☺️ و دوقدم‌ اونورتر یه دختر در حد کلاس پنجم ششم بدون هیچ گونه روسری با مادرش دیدم، سلام کردم و اومدم که با دختره حرف بزنم که دیدم داره گریه میکنه، مامانش گفت آمپولی باید بزنه و ناراحته... یه ذره دلداری دادم و گفتم توفکر نباش و... بعد گفتم گل دختر خدا موهای قشنگی بهت داده، یه روسری بزن‌ سرت...مامانشم که مانتویی بود و یکم موهاش بیرون بود گفت خودمم بهش میگم... گفتم خیلی خوب حالا براش از همین مغازه ها یه روسری خوشگل بگیرین، گفت باشه ممنون....دوباره دست‌ گذاشتم‌ رو شونه‌ی‌ دختر و یکم دلداری دادم، دختره رو و اومدم مطب. تو مسیر مطب، یه مغازه پارچه فروشی بزرگ بود که دیدم خانمی کم حجاب (مشتری) نشسته پشت شیشه... به ذهنم رسید یه تذکری بدم و‌ برم که شیطان اومد وسوسه کرد که الان دیرت میشه اما بهش پیروز شدم و‌ با خودم گفتم : نه تذکره رو‌ میدم که خدا کارمو راه بندازه... رفتم داخل و الکی دست زدم‌ به پارچه ای و بعد موقع بیرون اومدن همون جمله رو بهش گفتم و‌ اومدم بیرون که گفت: به کسی ربطی نداره! منم درحال خروج با خنده گفتم به همه مربوطه عزیزم...☺ و وقتی اومدم مطب یه راست منشی گف بیا داخل! درصورتیکه همیشه معمولا یه ساعت مینشستم در صف انتظار🤩 خلاصه اینکه امربه معروف کنید... شما وسیله‌های خدائید که خدا واسه هدایت بنده‌هاش روی تک‌تکتون حساب کرده و خیلی حساب شده و سنجیده شده شما رو در مسیر بنده‌هاش قرار میده💐❤️ 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ 📡به کانال آمرین بپیوندید👆
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱سلام، توی مترو بودم، میخواستم به یک خانمی که روسریش افتاده بود تذکر بدم، یه کم دور بودم، ولی یک خانم چادری دقیقا پشت سر اون خانم داشت راه می رفت... سـوختم😔 پیش خودم گفتم میرم به اونی که روسریش افتاده خدا بخواد تذکر میدم، اما اول باید به این خانم یه چیزی بگم! نزدیکشون شدم و گفتم خانم واجبتون افتاده❗️ یکم چپ و راست خودش رو نگاه کرد، منم رد شدم و رفتم خانمه اومد دنبالم... یک دفعه دیدم یکی به دستم می زنه، برگشتم دیدم همون خانمه اس!! گفتم: جانم؟ گفت: اونجا چی گفتین من متوجه نشدم؟😶 گفتم : گفتم واجبتون افتاده! گفت: یعنی چی؟ چه واجبی؟ گفتم: اون خانمی که روسریش افتاده بود، روبروی شما بود، داشتم میرفتم با عجله که اگه خدا خواست بهش تذکر بدم، ولی شما دیدید و چیزی نگفتین😔 یه کم نگاهم کرد و بعد از کلی معذرت خواهی، گفت: بله درست میگین از این به بعد میگم و... پشیمون بود... هنوزم با یادآوریش خوشحال میشم خیلی خیلی خیلی خیلی خوب برخورد کرد😍 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ 📡به کانال آمرین بپیوندید👆
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* ▪️شاید برای شما هم اتفاق بیفتد! حتما هم اتفاق افتاده! 🌱دیشب ساعت یک در مسیر خانه متوجه خانمی شدم که کنار خیابان ایستاده و بیش از ۲۰ خودرو اطرافش را گرفته‌اند...! دختر بی توجه به مزاحمت‌ها دور میدان میچرخید، همه خودرو ها هم به دنبالش و تعدادشان هم افزوده میشد... گوشه‌ای ایستادم، حدودا ۲۲ساله و مشخص بود دختر موجهی است و از این آزارها ناراحت است، صحنه ای که شاید فقط با حمله گله کفتارها و گرگ های درنده به یک موجود بی پناه قابل مقایسه باشد! خواهرم همراهم بود، رفت و نیم ساعتی صحبت کرد، من هم با فاصله اندکی کنارشان ایستادم تا شاید از مزاحمت‌ها کم شود. ‏خواهرم برگشت و گفت دو شب قبل با خانواده اش دعوایش شده و وسایلش را جمع کرده و از خانه بیرون زده! از ترس با خانواده هم تماس نگرفته، دوستانش هم جایی نداشتند که این دو شب را بماند. نه جایی برای ماندن داشت و نه پولی برای هتل رفتن! دو روز تمام در خیابان راه رفته بود، راه! بدون اینکه بخوابد😔 با اصرار خواهرم سوار ماشین شد، رفتیم برایش غذا گرفتیم، از آنچه فکر میکنید داغون‌تر و خسته تر بود، تمام مدت اشک ریخت. نیم ساعتی صحبت کردیم تا راضی شد با ۱۳۷ تماس بگیریم، پذیرفت شب را در یکی از مراکز بگذراند، برایش سخت بود ولی چاره‌ای نداشت، باید شب را درخیابان بین گرگ‌ها بگذراند! ‏یا به خواسته آن‌ها تن بدهد یا همین خستگی و گرسنگی را ادامه دهد، موبایلش هم از عصر خاموش بود که در ماشین شارژ کرد، فقط مادرش چند پیام داده بود. ساعتی گذشت و بچه‌های مددکار آمدند، باهاش صحبت کردند، قبول کرد برود و شب را در یکی از سراها بماند، از خودروی ما پیاده نشد. ‏پشت سر خودرو شهرداری حرکت کردیم و رفتیم تا یکی از سراهای نگهداری، در راه از یک سوپرمارکت وسایلی که فکر میکردیم شاید نیازش بشود را خریدیم. قبول نمیکرد ولی باز هم چاره‌ای نداشت، امروز صبح با یکی از رفقا در شهرداری تماس گرفتم تا موضوع را پیگیری کند، عصر تماس گرفت که شهردار با خانواده او تماس گرفته و به همراه چند مددکار با خودش و خانوده‌اش صحبت کردند. حال خوب اینکه آشتی کردند و امشب در خانه و اتاق خودش راحت خوابیده! به خواهرم پیام داده بود ومیگفت یک قدم تا آنچه نباید فاصله داشته! ‏بین جبر و وجدان در حال جنگ بوده و شاید لحظات آخر یک اتفاق نجاتش داده بود و آن هم، به حال هم بی تفاوت نباشیم! از کنار هم بی تفاوت رد نشویم! یک لحظه شاید یک عمر را تغییر دهد، هر کار بدی دفعه اولش سخت است! و بعد از آن عادی شود، همه بد به دنیا نمی آیند و اجبار به راه هایی میکشاند که شاید برگشت از آن خیلی سخت و غیر ممکن باشد. ‏اگر با چنین مواردی برخورد کردید که حتما برخورد کردید یا میکنید، بی تفاوت از کنار اتفاقات کنارمان رد نشویم! این موارد به راحتی از طریق اورژانس اجتماعی و شهرداری قابل حل است و حتما می‌توانیم از یک فاجعه یا بحران در آینده یک انسان مثل خودمان موثر باشیم. کنار هم بمانیم… 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ 📡به کانال آمرین بپیوندید👆
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱سلام عزیزان دل (عج) همانطور که می دانیم یه عده حجاب رو رعایت نمی کنند، که مسیر خودش رو داره، اما یه عده نوجوان و جوان به این امر بها دادند و رعایت می کنند😍 تشویق کردن های مکرر افراد باحجاب می تونه این عزیزان رو در این مسیر ثابت قدم کنه و دلگرم میشوند👏🏻🎁 ارزش و جایگاهشون رو یاد آور بشیم از زبان دوست و همنوع تشویق بشن تا بدونه که دیده میشه... یادآوری آسیب ها و فتنه هایی که سر راهشون هست و اینکه نترسند و ثابت قدم بمانند، در اماکن مذهبی یا هر جای دیگه با این عزیزان مواجه میشیم. 🕌یکبار حرم سیدالکریم حسن(ع) سه تا دختر نوجوان محجبه دیدم 🧕🧕🧕 گفتم درود خدا برشما یاوران امام زمان(عج)، شما عزیزان زمینه ساز ظهور هستید و در این راه گام برداشتید😍 یکیشون گفت ما؟ ما که در این زمینه کاری نکردیم! 😔 ✨گفتم حجاب شما...👏🏻 شما با این عملتون هم به آیه‌ای از قرآن عمل کردید و دستور خداوند رو اطاعت کردید و هم گامی بلند برای زمینه سازی ظهور مولایمان برداشتید ... و کمی از فواید حجاب صحبت کردم... به قول خودمون گل از گلشون شکفت و کلی ذوق کردند😊🌹 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* سلام، از همان دوران بچگی سنین پایین وقتی گناهی رو از دوستان اقوام و اطرافیان می‌دیدم سعی داشتم تذکر بدم و اکثر اوقات جواب میداد☺ تا زمانی که سالها پیش فارغ التحصیل از دانشگاه شدم که فکر میکنم امر و نهی کردن راحت تر بود و اثرپذیری ها بیشتر! اون موقع ها می دیدم از اطرافیان که موقع دیدن گناه تذکر میدادن اما رفته رفته تذکرات آدم ها کمتر و کمتر شد😔 و وقتی حرف از تذکر لسانی میشد اکثرا می‌شنیدم که وای مگه میشه این دوره زمونه به کسی تذکر داد؟ طرف تو خیابون به حدی وضع حجابش بده مگه جرات داری بهش چیزی بگی و ...😳 این جملات خیلی بیشتر شنیده میشد و کم کم تذکرات جای خودش رو به بی تفاوتی داد😲 و می دیدم که اوضاع جامعه از هر لحاظ بدتر از قبل میشه، چرا⁉️ یه دلیل بیشتر نداشت، آدم ها به همدیگه موقع دیدن گناه، بله ها جامعه رو به اینجا کشوند!! بی خیال نبودم و دائم فکر ذهنم این بود که باید کاری کرد🤔، علاقه به حفظ قرآن داشتم و بیشترین دلیلش این بود که هر وقت خواستم جایی تذکر بدم، دلیل و آیه قرآنی بیارم با سند محکم و واسه همین سراغ حفظ قرآن و تفسیر و ادامه رفتم و همیشه پیش خودم فکر میکردم یه آدم اگه بخواد تذکر بده باید خودش خطاش خیلی کم باشه و یکی از ما بهترون باید باشه که تذکرش حتما اثر کنه و راهنمای دیگران باشه و هزار فکر اشتباه دیگه... تا یک روز اتفاقی به واسطه‌ی یکی از شاگردای قرآنی ام که ایشون هم دغدغه داشت با کانال و دوره ها آشنا شدم 🤩 خدای من چه اشتباهاتی، چه افکار اشتباهی که متوجه اشون شدم خداروشکر، هر جلسه که میگذروندم دوست داشتم برای هزاران نفر توضیح بدم و واقعا هر جا میرفتم حرفم سخنم همین مطالب بود‌. دوستان اوائل دوره یه مقدار از نظر روحی به هم ریختم😩، چون گناه، زیاد میبینی و همه رو نمیتونی تذکر بدی اما بازم به قول "نبایست روحیه رو باخت بلکه بایست تا جایی که در توان داریم آمر به معروف و ناهی از منکر تربیت کنیم" و بلاتشبیه بلاتشبیه مثل ویروس کرونا نفس به نفس نشرش بدیم🗣 اون وقته که تعداد آمر وناهی‌ها که بیشتر از تعداد گناه کارها شد کار راحت تره!✌🏼 در پایان از استاد تقوی و همکارانشون بسیار تشکر و قدر دانی میکنم💐،در پناه خدا باشید.🤲🏻 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ 📡به کانال آمرین بپیوندید👆
. بنده خدایی می گفت رفتم دیدم چند دختر و پسر توی کافی شاپ‌ نشسته و دختران بی حجاب بودند، دیدم تعداد آنان زیاد است و احتمال حمایت از کسی نمی‌دادم. از ترفندی استفاده کردم، انگار شماره ای گرفتم، سلام وحال و احوال کردم بعدش گفتم من الان کافی شاپ.... هستم. خواهر و دامادتون تشریف دارند! بعداز چند لحظه گفتم چی؟ مثلا آدرس کافی شاپ رو دادم در یک لحظه دیدم دختران حاضر در کافی شاب سریعا پا به فرار گذاشتند وپسران هم ماندند تا حساب کنند نگاه کردم دیدم که دیگر در خیابان هم دیده نمی‌شوند..😊 💎 بـه آمـرین بپیـوندیـد
سلام در مطب نشسته بودم و منتظر ویزیت دکتر بودم که اذان ظهر گفت. وقتی صدای اذانِ موبایلم بلند شد، مدام جمله‌های آیت الله حائری در ذهنم رژه می‌رفتند: ✳️"اگر می خواهید یک چیزی بشوید، اذان بگویید." ✳️"ترویج اذان، مقدمۀ ترویج امر به معروف و نماز است" ✳️"هرکس اذان بگوید و زورش به خودش برسد، زورش به شیطان هم می رسد" ✳️"می دانم اذان گفتن سخت است. صد تا یکی زورشان نمی رسد." ✳️"اگر مرد میدان هستید، هر وقت اذان گفتند همانجا اذان بگویید" ✳️"موقع اذان به هرجا رسیدی، وسط راه، وسط پیاده رو، اذانت را بگو" ✳️"تقید به اذان، پرده را از جلوی چشم بر می دارد" خلاصه تصمیمم را گرفتم و شروع کردم به اذان گفتن🗣 در مطب دکتر!! نکتۀ جالب این بود که به محض اینکه شروع به اذان گفتن کردم، خانم های محترمی که مقداری حجابشان کم بود و در مطب حضور داشتند، ناخودآگاه حجابشان را مرتب می‌کردند و روسری را جلو می‌کشیدند!!!🧕 گویا خدا یک نفوذ معنوی در کلمات اذان گذاشته که باعث می شود ناخودآگاه بر دیگران تاثیر بگذارد. آنجا بود که فهمیدم اذان چه پدیدۀ عجیب و موثری است و ما چقدر از تاثیر فرهنگی آن غافل بوده‌ایم. وقتی کسی با صدای خودش به صورت زنده می‌گوید، انگار تمام جوّ اطرافش را تحت تاثیر قرار میدهد و دین و خدا را به یاد آنها می‌آورد. 🆔 @aamerin_ir