eitaa logo
- عباپوش -
40 دنبال‌کننده
274 عکس
57 ویدیو
1 فایل
‌‌کیست این من ؟ این منِ با من ز من بیگانه‌تر این منِ من من کنِ از من کمی دیوانه‌تر.. - غرق آشفتگی و لبریز از افکار پیچیده - خسته از نتوانستن‌‌ها و نرسیدن‌‌ها - اما پر از جوانه‌ی امید :) عباپوش؟ چادرِ عبا . https://daigo.ir/secret/38145420
مشاهده در ایتا
دانلود
کلاف کاموا را اگر باز کنی و به حال خود رها کنی چنان گره و پیچ و تابی به آن میوفتد که ساعت‌ها وقت می‌خواهد تا گره از پیچ و تابش باز کرد. حال این روزهای من نیز دقیقا همچون کلاف کاموایی‌ست که سر و تهش در بین این پیچ و تاب‌ها گم شده. امشب بعد از مدت‌ها رها و آزاد اشک ریختم بر احوال روزگار، دیگر حتی به ندای تعجیل زمان گوش ندادم و بی‌توجه به اما و اگر و کارهای تلنبار شده گوشه‌ای کز کردم. علی‌ای‌حال همه چیز حکم ناقوس مرگ دارد و ای کاش تلخی این روزها با شیرینیِ آینده از کام گرفته شود..
قشنگ ترین صحنه ۲۲ بهمن امسال متعلق به سردمداری جانبازان جلوی صف راهپیمایی بود..
و قشنگ تر این که ویلچر این جانبازان دست جوان‌ها بود
توی بحرانی‌ترین نقطه زندگیم ایستادم. دقیقا همون نقطه‌ای که باید بیشترین حرکت رو داشته باشم اما حکایتم شده حکایت مسابقه دو لاک پشت و خرگوش و من اون خرگوشم که یه نمه استراحت اون رو از کل ماجرا عقب انداخت.
میشه ۳ تا الهی به رقیه بگید برام؟
فکر می‌کنم یه نکته مهم برای روابط با آدم‌ها اینه که متوجه بشیم محبت رو با چی معنا می‌کنن. وقتی این نکته رو متوجه بشیم با انجام همون کار که شاید از نظر ما کوچک ترین باشه بزرگترین ابراز محبت رو به فرد داریم.
هدایت شده از 'عادت می‌کنیم'
توی کانال ایتا حرفم نمیاد احساس میکنم فقط میتونم تایپ کنم مرگ بر آمریکا
آقای امام رضا ولی درمان این نفس‌های به تقلا افتاده دارو و اسپری نیست. چاره کارش یه دم تنفس کنج گوهرشاده..
اگر دنیا به کامم بود الان از یه گوشه ضاحیه اینجا می‌زدم.
همین الان کتاب رو تمام کردم و فقط این جمله‌ی حضرت آقا که '' چشم و دل را شست‌وشو دادم '' می‌تونه توصیف کننده‌ی حالم باشه. مدت‌ها بود تو یک گردباد گمشده‌ بودم و حتی زندگی عادی قبلم رو به یاد نمی‌اوردم. آورده‌های قبلی مثل خواب و رویا و خیلی غیرقابل دسترس بود برام چون یادم نمی‌اومد چه عنصری از وجودم اونها رو نتیجه داده. بعد از خوندن این کتاب گمشده‌ی وجودم رو پیدا کردم. '' مقاومت '' و '' توکل '' بزرگترین مفهومیه که می‌تونه آدمی رو به اوج برسونه.
من فکر می‌کنم مادرانگی یکی از عجیب‌ترین و عظیم‌ترین اتفاقات آفرینشه. وقتی حکایت به خونِ نشسته روی دست اشرف سادات رسید، تلاش کردم فقط برای چند ثانیه مادرانگی رو تصور کنم. محمد خون رگ‌هاش رو از اشرف سادات گرفته، دقیقا همون لحظاتی که توی بطن مادر، دعاها و توسلات خانم سادات رو می‌شنیده. به نظر من حسرتِ جبهه نرفتن برای خانم سادات معنا نداره وقتی یک تکه از وجودش رو که با دیدن روح بزرگ مادر تربیت شده، فدای علی‌اکبر حسین کرده..
پارازیت بندازم که : امیدوارم صاحب کتاب که این پیام رو می‌خونه قطره‌ اشکی که روی کتابش ریخت رو به 'معنویت' خودش ببخشه🙏