eitaa logo
حنیفا | کتـاب | رمـان
679 دنبال‌کننده
307 عکس
15 ویدیو
104 فایل
‌‌‌‌‌【﷽】 ‌‌‌‌‌«حنیـفا یعنی‌: ساد‌ه بودن، واقعی‌ موندن ساده بودن‌ شاید‌ مُد نباشه اما آرامش‌ میاره...🎻🧸» «من اینجام☕️» @ll0I0ll ‌‌ «کپی؟! سنجاق شده🦦» ‌‌‌ ‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر‌تلاشی‌ڪه‌بڪنی‌‌هر‌شڪستی‌ڪه‌بخوری💔 ... دوباره‌تلاش‌ڪن💪🏻دوباره‌شڪست‌بخور😉 🌍🤍
تهش‌که‌قراره‌بميريم...💅🏻! “پس بذار از زندگى كردن نترسيم”ها؟ ريسك كنيم،بدويم،برونيم،مهمونی‌بریم‌ورزش‌کنیم بخوابیم،موزيكامونوگوش‌بديم،كتاب‌بخونيم،فيلم ببينيم،سفركنيم‌آشپزی کنیم،خریدکنیم،بخنديم وزندگى‌كنيم...🩷🪷
ینفر پشت در اتاق گیر افتاده و کمک می‌خواد و تو تنها نفری هستی که می‌تونی نجاتش بدی و تو هیچ چیزی نداری که بتونی باهاش در و بشکنی و باز کنی چیکار می‌کنی؟🤔 گفتم: من در و می‌شکنم گفت: نمی‌شکنه گفتم: کمک می‌خوام از کسی گفت: کسی نیست که بخواد کمکت کنه ‌گفتم: هیچکاری نمی‌تونم بکنم؟ گفت: نه گفتم: پس باید چکار کنم؟ گفت: گفت: اونی که تو اتاقه، گذشته ی توئه و اون هی داره خودش رو به تو یادآوری می‌کنه اما تو کاری نمیتونی براش بکنی🤷🏻‍♀💘 ꔷ‌ꔷ واین بسیار دردناکه ولی تنها راه نجاته🌱🌸 خلاصه که رها کنید بچه ها... انگار کلید سعادت در رها کردن گذشته اس..
درد‌هاۍِنداشته‌هایمان‌را تبدیل‌به‌رنج‌هاۍِماندگار‌نکنیم🙂🤍
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
حنیفا | کتـاب | رمـان
آوین #پارت37 منم با دیدن اون موجود پرت شدم توی یک جای گرم و نرم اولش فکر کردم ، رفتم توی بغل صبا ،
آوین وقتی که سوار ماشین شدیم ، به صبا گفتم رانندگی کنه همین الانم چون که گواهینامه نداشتم کلی خلاف رفته بودم -ای صبا خدا لعنت کنه صبا تو نمیدونی من از فیلم ترسناک میترسم -این رو ول‌ کن ، بگو ببینم توی سینما تو بغل کی جا خوش کرده بودی -اول اینکه یک ثانیه بود و سریع بغلش اومدم بیرون دوم اینکه فکر کردم تویی نه اون پسره که اندازه ی خرس بود -اوکی منم باورم شد دست از کل کل برداشتم ، اگر تا صبح هم با صبا صحبت میکردم یا بحث میکردم ، همیشه ی خدا جواب داره که دهن دیگران را ببنده ............. روی دراز کشیده بودم، و داشتم به امشب فکر میکردم چرا وقتی پریدم بغل پسره ناراحت نشدم و یک حس ناشناخته داشتم صدای پیامک گوشیم اومد بلند شدم که ببینم کیه که یهو گوشی شروع کرد به زنگ خوردن شماره ی ناشناس بود ، جواب دادم‌. - به به بانوی چشم قشنگ برداشت -شما ؟؟ -وای وای نمیدونی من کیم یکم که، فکر کردم ، دیدم صدای همون پسره هست -آقا پسر میشه اینقدر مزاحمت ایجاد نکنید مگر نه مجبورم برم ازتون شکایت کنم ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞‌n ╰┈➤@Aban140400 🎀
آوین -اول اینکه آقا پسر نه ، اسم دارم ، اسمم آریا هست . خوشگلم ، مگه زنگ زدن و پیام دادن به ...... دیگه بقیه ی حرف هاش رو نشنیدم ، چقدر این اسم برام آشنا هست . گوشام سوت کشید و سرم گیج رفت ، که یهو چشمام سیاهی رفت و ، سیاهی مطلق ....... ......... چشمام رو که باز کردم ، همه جا سیاه بود . فقط یکی اسمم رو صدا میکرد -آوین، آوین ، آوین ...... چقدر این صدا که اسمم رو صدا میزد آشنا بود برام ، برگشتم و یک خانم رو دیدم ، که کنار یک مرد حدود ۴۰ سال وایساده بود . اون طرف من و یک پسر وایساده بودیم‌، قیافه ی همه مشخص بود به جز اون پسره، صورتش تار بود و هرچه میکردم ، صورتش را ببینم مشخص نبود . من یک چادر سفید سرم بود ، و با گریه کنار همون پسره وایساده بودم ، اون طرفم یک دختر همسن و سال خودم وایساده بود ، و با بغض به من خیره شده بود . ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞‌n ╰┈➤@Aban140400 🎀
خوشحال میشم نظراتتان را ببینم 🌿♥️ https://daigo.ir/secret/21921828103
برای‌کسی‌که‌بایدامشب‌این‌راببیند... قلب‌شماخوب‌میشود🤍 اشک‌های‌شماخشک‌میشود🫧 فصل‌شماتغییرمیکند🌬 امشب‌استراحت‌کن‌که‌بدانی طوفان‌تمام‌خواهدشد...🪷🐋" 🌚🌸 🥰🤞🏻 ممنون‌واسه‌همراهۍونگاه‌زیباتونツ