🍃🌺🍃💠🍃🌺🍃
پر برکت میکنیم روزمان را با:
✨سلام برگلهای هستی✨
👋سلام بر
🌹محمد"ص"
🌹علی"ع"
🌹فاطمه"س"
🌹حسن"ع"
🌹 حسین"ع"
💠پنج گل باغ نبی💠
💐💐💐
👋سلام بر
🌹سجاد"ع"
🌹باقر"ع"
🌹صادق"ع"
💐گلهای خوشبوی بقیع
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹رضا"ع"
❤قلب ایران وایرانی،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹کاظم"ع"
🌹تقی"ع"
☀خورشیدهای کاظمین،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹نقی"ع"
🌹عسکری"ع"
☀خورشید های سامرا
🍃🌺🍃
و
👋سلام بر
🌻مهدی"عج"
🌼قطب عالم امکان،
🌼امام عصر و زمان،
که سلام و درود خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
💐💐💐🌺💐💐💐
خدایا به حق این ۱۴ گل عترت
ایام را برا ی ما پر خیر و برکت وبدون گناه بگردان
آمین یا رب العالمین
🌿
🌾
💐🌾🍀🌼🌷🍃
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌸ت✨و را #میجویم فراتر از
🌲انتظارو آنچنان #دوستت دارم😍
🌸 که نمی دانم #کدامیک از ما
🌲 غایب است...
🌸ولی در آخر به این #نتیجه میرسم ؛
🌲 که غایب من هستم!
🌸 زیرا ت❣و همیشه بوده ای؛
🌲 ولی #چشمان من تو را #نمی بینند!!!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹
پدر مهربانم!
این روزها بیشتر از قبل،
این حسرت ندبه را زمزمه میکنم:
«لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوىٰ...»
کاش میدانستم
نشانی خانهتان کجاست؟!
کاش میدانستم
کجا عزاخانه به پا کردهاید؟!
کاش یک روز
مرا هم به محفل روضهتان راه دهید!
کاش برسد
روزی که کنارتان باشم
و پابه پای شما اشک بریزم!
کاش روزیام شود
شال عزایتان را به چشمهایم بکشم!
#ای_کاش_که_آرزوی_قلبم_بشوی
يا رب الحسين بحق الحسين
إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
⭕️بیمه امام زمان بشید به راحتی 🍃
✍توصیه های آیت الله بهجت:
برای دوری شیطان
🌱تکان میخوری بگو:یاصاحب الزمان
🌱می نشینی بگو:یاصاحب الزمان
🌱برمیخیزی بگو:یاصاحب الزمان
🍂🍃صبح که از خواب بیدار می شوی مودب بایست وصبحت را باسلام به امام زمانت شروع کن وبگو "آقاجان"
دستم به دامانت خودت یاری ام کن،
🍃🍂شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار وبگو"السلام علیک یا صاحب الزمان" بعد بخواب
✍✨شب وروزت را به یاد محبوب سرکن که اگر این طور شد شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،
دیگر نمیتوانی گناه کنی
دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی...
💚 #الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج💚
⭕️#حدیث_روز
💐امام سجاد علیه السلام فرمودند:
👌 فرزندم با پنج کس همنشینی و رفاقت مکن:
1⃣👈 از همنشینی با دروغگو پرهیز کن؛ زیرا او همه چیز را بر خلاف واقع نشان می دهد، دور را نزدیک و نزدیک را به تو دور می نمایاند.
2⃣👈 از همنشینی با گناهکار و لاابالی بپرهیز، زیرا او تو را به بهای یک لقمه یا کمتر از آن می فروشد.
3⃣👈 از همنشینی با بخیل برحذر باش، که او از کمک مالی به تو آنگاه که بسیار به آن نیازمندی، مضایقه می کند.
4⃣👈از همنشینی با احمق ( کم عقل ) اجنتاب کن، زیرا او می خواهد به تو سودی رساند؛ ولی به زیان تو می انجامد.
5⃣👈از همنشینی با « قاطع رحم » ( کسی که با خویشاوندان قطع رابطه نموده است ) بپرهیز، که او در سه جای قران لعن و نفرین شده است. حتّی کسانی که دارای اراده قوی هم باشند به نصّ روایت ناخودآگاه از رفیق بد تأثیر می پذیرند، چه رسد به کودکان و نوجوانان که به طریق اولی باید آنان را از مصاحبت با افراد منحرف و فاسد منع کرد
📗مجموعه ورام، ج 2، ص 15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ما به وضعی رسیدیم که عظم البلاء و برج الخفاء
▫️راه جلب عنایت امام زمان ارواحنا فداه
گریه بر اباعبدالله است😭
✨دراین دو ماه بچسبیم به دامن عنایت ولی عصر ارواحنا فداه
#سخنرانی_مهدوی
#بحرمة_الحسین_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ استاد رائفی پور
📝کلید ظهور امام زمان دست اباعبدالله است
🔺دعا برای ظهور در هیئت و ایام محرم
🎤سخنرانی بلا و ابتلا (ج۱)
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
⭕️ اوضاع و شرایط قبل از ظهور، در منطقهٔ خاورمیانه...
🌕 يکی از حوادث قبل از ظهور، افزايش و تداوم قتل و غارت در ميان مردم، به خصوص در منطقه خاور ميانه است. اين مسئله، باعث ترس همگانی، سلب آسايش و سختی برای همه میشود.
🔹 عبدالله بن سنان روايت كرده است كه امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
«يَشْمَلُ اَلنَّاسَ مَوْتٌ وَ قَتْلٌ حَتَّى يَلْجَأَ اَلنَّاسُ عِنْدَ ذَلِكَ إِلَى اَلْحَرَمِ فَيُنَادِي مُنَادٍ صَادِقٌ مِنْ شِدَّةِ اَلْقِتَالِ فِيمَ اَلْقَتْلُ وَ اَلْقِتَالُ صَاحِبُكُمْ فُلاَنٌ.»
مرگ و کشتار، مردم را فرا میگيرد تا اينکه مردم درآن وقت به حرم الهی پناه میبرند. در آن هنگام خبر دهنده راستگويی به دليل شدت کشتار، ندا میدهد: برای چه قتل و کشتار؟! امامتان فلانی است»
🔹 در حديثي ديگر، امام رضا علیه السلام فرمودند: «قُدَّامَ هَذَا اَلْأَمْرِ قَتْلٌ بُيُوحٌ قُلْتُ وَ مَا اَلْبُيُوحُ قَالَ دَائِمٌ لاَ يَفْتُرُ.»
پيش از اين امر، کشتار بيوح است». پرسيدم: بيوح چيست؟ فرمود: «دائم لا يفتر دائمی است و قطع نمیشود». يعنی قبل از ظهور، کشتار و غارتی دامنگير مردم میشود که تمامی ندارد.
🔹 امام باقر علیهالسلام فرمودند:
«الباقر علیه السلام: وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ وَ هُوَ أَنْ یَقْتُلَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ کُلُّ هَذَا فِی أَهْلِ الْقِبْلَهًِْ.»
شما یکدیگر را خواهید کشت و تمام این اعمال در میان اهل قبله (مسلمانان) صورت میگیرد.
📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۲۹۶
📗الغيبة (للنعمانی) ج ۱، ص ۲۶۷
📗بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۸۲
📗قرب الإسناد ج ۱، ص ۳۸۴
📗تفسیر اهل بیت(ع)، ج۴، ص۴۲۲
📗بحارالأنوار، ج۹، ص۲۰۵
📗القمی، ج۱، ص۲۰۴
⭕️#مدعیان_دروغین
در حال حاضر به طور عمده با سه گروه از مدعیان مهدویت مواجه هستیم:
1⃣دستهی اول کسانیاند که خودشان را به مهدی بودن، معرفی کردهاند. این دسته، اغلب از میان اهلسنت بودهاند.
2⃣دستهی دوم، کسانیاند که خودشان را مهدی معرفی نکرده و دیگران ایشان را مهدی دانستهاند، اما آنها در مقابل این تفکر ساکت بوده و اعتراضی به آن نداشتهاند. این دسته، غالباً از بین شیعیان ـ البته از بین شیعیان ۱۲ امامی چنین افرادی کم بودهاند و اکثر آنها از میان فرقههای انحرافی شیعه ـ بودهاند.
3⃣دستهی سوم، کسانیاند که نه ادعای مهدی بودن داشتهاند و نه دیگران آنها را مهدی پنداشتهاند، بلکه اینها ـ با عناوینی همچون سید حسنی، یمانی، سید خراسانی و مدعیان بابیت و زمینهسازی ـ ادعای زمینهسازی فرهنگی و نظامی برای ظهور امام زمان(عج) را داشتهاند. از بین اهلسنت و شیعیان، افراد فراوانی هستند که متعلق به دستهی سوم میباشند.
👈 دستهی سوم، غالباً جریانساز بوده و فضا را برای مدعیان مهدویت، فراهم ساخته و منتسبین به آن، نسبت به دو دستهی دیگر، موفقتر بودهاند، زیرا میدانستند فضای ذهنی شیعه، متأثر از فضای ذهنی اهلسنت، به گونهای است که ما را به زمینهسازی ترغیب میکند.
👈. ویژگی منتسبین به دستهی سوم این است که اولاً توانستهاند مردم را به صرف یک ادعا بفریبند، زیرا نیازی به معجزه و علم ندارند و در روایات هم ویژگی خاصی برایشان بیان نشده است، و ثانیاً برخی از آنها، در ادعاهایشان، سیر صعودی داشتهاند و از ادعای نیابت به نبوت و یا حتی الوهیت صعود کردهاند که از جملهی اینها احمد اسماعیل بصری، معروف به احمدالحسن است.
⭕️#اهمیت_نشانه_های_ظهور(۴)
عمار یاسر و امتداد تاریخ در فوائد شناخت نشانه های حتمی ظهور
▫️برای درک لزوم و فوائد آگاهی از نشانه های ظهور، به گذشته و تاریخ اسلام، بر میگردیم. چنانکه میدانیم رسول گرامی اسلام، بارها، درباره امامت و جانشینی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، سخن گفت و با بینات و هدایتهای خود این مسئله را برای مردم توضیح داد و حقانیت امام علی و لزوم پیروی مردم از ایشان پس از رحلت خود را تا آنجا که میسور بود، بازگو کرد. این هدایتها و بینات آنقدر زیاد بودند که اگر کسی واقعاً به دنبال شناخت حق بود، با مراجعه به برخی از آنها، میتوانست بدان دست یابد. با این حال، آن حضرت در کنار این روشنگریها و ارائه ضوابط، نشانههایی نیز بیان فرمود.
▫️برای مثال، از عماریاسر، به عنوان نشانه جبهه حق یاد کرد و با جمله معروف «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِیَة»[4] به مسلمانان فهماند که هر گاه در فضای فتنه از شناخت حق و باطل، ناتوان شدند، بدانند گروهی که عمار را به قتل می رساند، جبهه باطل است.
و بهراستی چقدر تفاوت است، میان آنانکه پیش از شهادت عمارها، با تکیه بر بینات و میزانهای دین، میدانند، علی برحق است و آنان که تا خون سرخ عمار بر زمین نریزد، بیدار نمیشوند!
▫️ به راستی چقدر تفاوت است، میان آنان که قبل از آغاز نشانه های حتمی، با تکیه بر حوادث قبل از نشانه های حتمی، همچون "حدیث تمهید مباشر" امام باقر، درمییابند که ظهور نزدیک است و جبهه حق و باطل، کجا است و آنان که ناگهان چشم باز میکنند و در مییابند که در متن تحولات ظهور، قرار گرفته اند!
▫️آنانکه منتظر میمانند، تا سفیانی، یمانی و خراسانی قیام کنند و بعد بفهمند، باید چه کنند و تکلیف شان در جغرافیای کشورهای عصر ظهور و مثلث "مکه ـ کوفه ـ قدس" (عربستان، عراق، فلسطین) و تحولات فتنه شام و سوریه قبل از خروج سفیانی و دیگر بلدان و کشورهای عصر ظهور، چیست؟، مانند کسانی هستند که تا عمار، به مسلخ نرود و کشته نشود، حق را تشخیص نمیدهند.
4_165373656988385427.mp3
617.6K
⭕️مناجات با امام زمان عج
❤️دلم براتون تنگ شده مولای مهربانم 🥀😔
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت هفدهم
نه دلی برای برگشتن داشتم، نه قدرتی. همون جا توی منطقه موندم. ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن،
- سریع برگردید، موقعیت خاصی پیش اومده.
رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران. دل توی دلم نبود. نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه، با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن. انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود.
سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود. دست های اسماعیل می لرزید، لب ها و چشم های نغمه. هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت،
- به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
- نه زن داداش.
صداش لرزید،
_امانته.
با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت. بغضم رو به زحمت کنترل کردم،
- چی شده؟ این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟
صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن. زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد. چشم هاش پر از التماس بود. فهمیدم هر خبری شده، اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره. دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد.
- حال زینب اصلا خوب نیست.
بغض نغمه شکست.
خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد، به خدا نمی خواستیم بهش بگیم، گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم. باور کن نمی دونیم چطوری فهمید.
جملات آخرش توی سرم می پیچید. نفسم آتیش گرفته بود و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد. چشم دوختم به اسماعیل. گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد،
- یعنی چقدر حالش بده؟
بغض اسماعیل هم شکست،
- تبش از 40 پایین تر نمیاد. سه روزه بیمارستانه.
صداش بریده بریده شد،
_ازش قطع امید کردن، گفتن با این وضع...
دنیا روی سرم خراب شد. اول علی، حالا هم زینبم.
تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم. چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم.
از در اتاق که رفتم تو، مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند. مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد. چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد. بی امان، گریه می کردن.
مثل مرده ها شده بودم. بی توجه بهشون رفتم سمت زینب. صورتش گر گرفته بود، چشم هاش کاسه خون بود. از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد. حتی زبانش درست کار نمی کرد. اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت. دست کشیدم روی سرش،
- زینبم، دخترم؟
هیچ واکنشی نداشت،
- تو رو قرآن نگام کن. ببین مامان اومده پیشت. زینب مامان، تو رو قرآن...
دکترش، من رو کشید کنار. توی وجودم قیامت بود. با زبان بی زبانی بهم فهموند، کار زینبم به امروز و فرداست.
دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود. من با همون لباس منطقه، بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم، پرستار زینبم شدم. اون تشنج می کرد، من باهاش جون می دادم.
دیگه طاقت نداشتم. زنگ زدم به نغمه بیاد جای من. اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون.
رفتم خونه، وضو گرفتم و ایستادم به نماز. دو رکعت نماز خوندم. سلام که دادم، همون طور نشسته؛ اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت.
- علی جان، هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم. هیچ وقت ازت چیزی نخواستم. هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم. اما دیگه طاقت ندارم. زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم. یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری یا کامل شفاش میدی. و الا به ولای علی، شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم. زینب، از اول هم فقط بچه تو بود. روز و شبش تو بودی. نفس و شاهرگش تو بودی. چه ببریش، چه بزاریش، دیگه مسئولیتش با من نیست.
اشکم دیگه اشک نبود. ناله و درد از چشم هام پایین می اومد. تمام سجاده و لباسم خیس شده بود.
برگشتم بیمارستان. وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود. چشم های سرخ و صورت های پف کرده.
مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد. شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن. با هر قدم، ضربانم کندتر می شد،
- بردی علی جان؟ دخترت رو بردی؟
هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم، التهاب همه بیشتر می شد. حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم. زمین زیر پام، بالا و پایین می شد. می رفت و برمی گشت، مثل گهواره بچگی های زینب.
به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید. مثل مادری رو به موت، ثانیه ها برای من متوقف شد. رفتم توی اتاق.
زینب نشسته بود، داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد. تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت پرید توی بغلم. بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم. هنوز باورم نمی شد. فقط محکم بغلش کردم اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم. دیگه چشم هام رو باور نمی کردم.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت هجدهم
نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد،
- حدود دو ساعت بعد از رفتنت، یهو پاشد نشست. حالش خوب شده بود.
دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم. نشوندمش روی تخت.
- مامان، هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا، هیچ کی باور نمی کنه. بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود، اومد بالای سرم، من رو بوسید و روی سرم دست کشید. بعد هم بهم گفت، به مادرت بگو، چشم هانیه جان. اینکه شکایت نمیخواد.
ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن. مسئولیتش تا آخر با من. اما زینب فقط چهره اش شبیه منه، اون مثل تو می مونه، محکم و صبور. برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم.
بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم، وقتش که بشه خودش میاد دنبالم.
زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد. دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن. اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم. حرف های علی توی سرم می پیچید. وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود. دیگه هیچی نفهمیدم. افتادم روی زمین.
مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها. می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه. پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه. اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم. مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم.
همه دوره ام کرده بودن. اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم.
- چند ماه دیگه یازده سال میشه. از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم. بغضم ترکید. این خونه رو علی کرایه کرد. علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه. هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره. گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده. دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد.
من موندم و پنج تا یادگاری علی. اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن. حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد.
کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم. همه خیلی حواسشون به ما بود. حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد. آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد. حتی گاهی حس می کردم، توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن.
تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد. روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود. تنها دل خوشیم شده بود زینب. حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد. درس می خوند، پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد، وقتی از سر کار برمی گشتم، خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود.
هر روز بیشتر شبیه علی می شد. نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود. دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم. اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید.
عین علی، هرگز از چیزی شکایت نمی کرد. حتی از دلتنگی ها و غصه هاش، به جز اون روز.
از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش. چهره اش گرفته بود. تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست.
تا شب، فقط گریه کرد. کارنامه هاشون رو داده بودن، با یه نامه برای پدرها.
بچه یه مارکسیست، زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره،
- مگه شما مدام شعر نمی خونید، شهیدان زنده اند الله اکبر. خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه.
اون شب، زینب نهارنخورده، شام هم نخورد و خوابید.
تا صبح خوابم نبرد. همه اش به اون فکر می کردم. خدایا، حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ هر چند توی این یه سال، مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست.
کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد.
با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت. نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز. خیلی خوشحال بود. مات و مبهوت شده بودم. نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش.
دیگه دلم طاقت نیاورد. سر سفره آخر به روش آوردم. اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست،
_دیشب بابا اومد توی خوابم، کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد. بعد هم بهم گفت، زینب بابا، کارنامه ات رو امضا کنم؟ یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ منم با خودم فکر کردم دیدم، این یکی رو که خودم بیست شده بودم، منم اون رو انتخاب کردم. بابا هم سرم رو بوسید و رفت.
مثل ماست وا رفته بودم. لقمه غذا توی دهنم، اشک توی چشمم، حتی نمی تونستم پلک بزنم.
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم. قلم توی دستم می لرزید. توان نگهداشتنش رو هم نداشتم.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
روزهایی محزون و غروبهایی دلگیر،
کجایید صاحب عزای این ایام؟؟
دلم سخت گرفته از هجوم این همه ماتم!!
میدانم تا بیایید
دیگر روی خوشی نخواهیم دید؛
و کاش همهی دنیا مشتاق آمدنتان گردد...
باز به انتظار تو جمعه غروب میکند
اللهم عجل لولیک الفرج
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
4_5992073659659847437.mp3
6.99M
#مداحی : #جواد_مقدم
✨اين جمعه های بدون تو کی تموم میشه عزیزم😔
مولا اباصالح بیا...💚
تاکه نمردم میخوام ببینم که میرسی🍃
نگو که نمیشه 😔
میخوام باشم تو 313 تا یار💚
💔 #غروب_جمعه
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
🍃🌺🍃💠🍃🌺🍃
پر برکت میکنیم روزمان را با:
✨سلام برگلهای هستی✨
👋سلام بر
🌹محمد"ص"
🌹علی"ع"
🌹فاطمه"س"
🌹حسن"ع"
🌹 حسین"ع"
💠پنج گل باغ نبی💠
💐💐💐
👋سلام بر
🌹سجاد"ع"
🌹باقر"ع"
🌹صادق"ع"
💐گلهای خوشبوی بقیع
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹رضا"ع"
❤قلب ایران وایرانی،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹کاظم"ع"
🌹تقی"ع"
☀خورشیدهای کاظمین،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹نقی"ع"
🌹عسکری"ع"
☀خورشید های سامرا
🍃🌺🍃
و
👋سلام بر
🌻مهدی"عج"
🌼قطب عالم امکان،
🌼امام عصر و زمان،
که سلام و درود خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
💐💐💐🌺💐💐💐
خدایا به حق این ۱۴ گل عترت
ایام را برا ی ما پر خیر و برکت وبدون گناه بگردان
آمین یا رب العالمین
🌿
🌾
💐🌾🍀🌼🌷🍃
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🔹ای تجلی آبی ترین آسمان امید
🔸دلـــها به #یاد_تو مي تپــــد💗
🔹و روشــنی نگاه #منتظران
🔸به افق خورشیـ☀️ـد #ظهـورتوست
🔹بیا و گـ✨ـَرد #گامهایت را
🔸توتیای چشــمانمان قرار ده😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🍃🌹🍃
#دلنوشتهـ ✍🏼
يهجملہروقابڪنيم🎑
بزنيمـــگوشہ.ےذهنموݧ🗣
،هر وقتخواستيمعملۍانجامبديم
يهنگاهۍبہاينتابلوبندازيمـ👀
...........دونه............
..................دونه.............
.........................گناهان ............
.................................."ما"..........
.......................................لحظه.............
..............................................لحظه......
.......................................ظهور..............
.....................مهدی فاطمه............
............رو عقب....................
...ميندازه.............
آقاجانشرمنده ایمـ😔
🌤الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🌤
⭕️قبل از ظهور، دو کار مهم را انجام دهید!
1⃣◀️سعی کنید وجودتان امام زمانی بشود. خانه دلتان را به نام امام زمان بزنید. هیچ چیز جز خواسته امام زمان را به دلتان وارد نکنید.
مثل سربازی باشید که در پادگان، مدل لباس، مدل مو و مدل عملکردش باید طبق نظر فرمانده باشد. قبل از هر کار فکر کنید آیا این فکر، این عمل، این نحوه لباس پوشیدن مورد رضایت امام زمانم هست؟
2⃣◀️ اینکه امام زمان که تشریف بیاورند، برای برگرداندن دین به مسیر اصلی، بسیار اذیت می شوند. مسیحیها زودتر به حضرت ایمان می آورند ولی بعضی شیعیانی که ادعای اسلام و مسلمانی دارند ولی نمی خواهند ساخته شوند، برای حضرت اسباب زحمت می شوند.
💢سعی کنید در برابر امام زمان سختی و لجاجت نشان ندهید. در برابر امام زمان تسلیم باشید، فرمانبردار باشید. تسلیم و فرمانبردار بودن در برابر امام زمان را تمرین کنید.
«استاد اخلاق، حاج آقا زعفری زاده حفظه الله»
#تزکیه_نفس
⭕️اصحاب حضرت سیدالشهداء علیهالصّلاةوالسّلام که همه پاک نبودند.
امتحانات را دادند، استقامت کردند و ایستادند. گفتند: آقاجان، جانمان را میدهیم. آقا آنها را امتحان کردند.
وقتی حضرت زینب کبری سلاماللّهعلیها شب عاشورا با امام حسین علیهالسّلام گفتگو میکنند..
میفرماید: برادر جان، اصحابتان محکم هستند؟ بر جان شما ترس دارم.
آقا فرمودند: خواهرم نگران نباش. همه را آزمودم بهتر از اصحاب خودم ندیدم. محکم هستند.
این انتخاب را کردند، یک انتخاب مرد و مردانه داشتند. پای انتخابشان ایستادند.
آقا همه را به کمال رساندند.
مؤمن امتحان داده شدند، که مؤمنِ امتحان دادهشده اینطور است.
✅اگر شما امام زمانتان را انتخاب کردید مرد و مردانه بایستید. یا زنگی زنگ یا رومی روم.
«مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ لَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ وَلَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ»(نساء /١۴٣) نباشید. یک پا اینطرف، یک پا آنطرف!
بین مردم میروی، دنیادار و طالب
دنیا، یک جمعه دعای ندبه و دعای اربعین....
و قلب امام حسین علیهالسّلام ....
نه، مردانه امام حسین علیهالصّلاةوالسّلام را انتخاب کردی، امام حسینی باش.
امام زمان ارواحنافداه را انتخاب کردی، امام زمانی باش.
🔸از بین مردمِ روی کرهی زمین بگو: آقا من مرد و مردانه پای شما ایستادهام. شما را با هیچچیز عوض نمیکنم. میدانم معیوب و گناهکار هستم، میدانم آلوده هستم..
.
🔴هرکسی خودش میداند که چکاره است.
🌺 استاد اخلاق، حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
⭕️ملاقات با امام زمان عج🍃🌸
تشرف آیت الله ملا هاشم قزوینی
عالم پاک سرشت آیت الله ملا هاشم قزوینی (قدّس سرّه) (متوفی ١٣٨٠ ق) اهل قلعه هاشم خان از توابع قزوینی وساکن مشهد واز اساتید درجه اول حوزه علمیه آنجا بود. او از کسانی است که در اثر قیام علیه قوانین ضد اسلامی رضا شاه از مشهد مقدّس به قزوین تبعید شد وبنا به دعوت وتقاضای اهالی قلعه هاشم خان به وطن اصلی خود آمد ومشغول ارشاد وهدایت مردم آن سامان شد.
یکی از فضلا از سید جلیل القدری بنام سید هاشم نقل کرد که گفته است: در ایامی که پدرم از دنیا رفت، من سرپرست عائله وسیدی فقیر وتهیدست بودم. یک روز یکی از مریدهای پدرم که اهل «تزرک» بود، یک بار هیزم به من داده بود ومن آن را به قلعه مذکور می آوردم، در بین راه، سید بزرگواری را مشاهده کردم، که به سوی من آمد، چون نزدیک شدم، دیدم عمامه سیاهی بر سر وشال سبزی در کمر دارد، وقتی به صورت مبارکش نگاه کردم، نور جمالش مانند نور خورشید در چشم من برق زد ومن بی اختیار محو جمال آن آقا شدم.
به من فرمود: «سید هاشم! درس بخوان، چرا درس نخوانده ای؟ برای سید خوب نیست بیسواد باشد.»
من عرض کردم: آقا! من پول ندارم که اجرت ومخارج مکتب را بدهم.
فرمود: تو برو مکتب، من به ملاّ هاشم می گویم که اجرت مکتب را عوض تو بدهد ودیگر اینکه به اهالی قلعه بگو: چرا این آقا را اذیت می کنند؟ (در آنجا شخصی بود به نام حاج منصور السلطنه که آقا را اذیت می کرد). در همین بین، یک مرتبه دیدم از نظرم غایب شد، تازه متوجه شدم که آقا امام زمان (علیه السلام) بود.
من با چشم گریان به خانه آمدم ودر خانه نشسته بودم وگریه می کردم وتأسف می خوردم که چرا امام (علیه السلام) را نشناختم.
مادرم گفت: چرا گریه می کنی؟ من داشتم داستان را برای مادرم می گفتم که ناگهان دیدم سکینه خاتون که کلفت منزل آخوند ملا هاشم بود، وارد شد وگفت: «آقا شما را می خواهند!»
من به منزل آقا رفتم وآقا فرمود: «سید هاشم! چه خبر؟ امروز چه کسی را در راه دیدی واو چه فرمود؟» من داستان را برای آقا تعریف کردم.
ایشان فرمود: «آری، او وجود مقدّس امام زمان (علیه السلام) بوده است. ایشان به منزل من آمده وسفارش شما را به من کردند. ولی تا من زنده ام، این مطلب را برای کسی بازگو مکن!» ومن تا ایشان زنده بود، این مطلب را به کسی نگفتم
✍️کرامات علما، ص ١٧٨ به نقل از مردان علم در میدان عمل، ج ۵، ص ٣٩٨؛ عنایات حضرت مهدی (عج)...، ص ٨١.
امام حسين عليه السلام فرمود
حضرت مهدى داراى غيبتى است كه گروهى در آن مرحله مرتد مى شوند و گروهى ثابت قدم مى مانند و اظهار خشنودى مى كنند. افراد مرتد به آنها مى گويند; «اين وعده كى خواهد بود اگر شما راستگو هستيد؟» ولى كسى كه در زمان غيبت در مقابل اذيّت و آزار و تكذيب آنها صبور باشد، مجاهدى است كه با شمشير در كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله جهاد كرده است.;
بحارالأنوار، ج 51، ص 133.
🌹 شهیدی ڪه در وصیتنامهاش از دیدار امام زمان (عجل الله تعالی الفرجہ الشریف) خبر داد ...
✍️ فرازی زیبا از وصیت نامہ شهید « مجد » :
🌸 بگذارید بعد از مرگم بدانند ڪه همانطور ڪه اساتید بزرگمان می گفتند «نوڪر محال است صاحبش را نبیند من نیز صاحبم را ، محبوبم را دیدار ڪردم .»
🌸 اما افسوس ڪه تا این لحظہ ڪه این وصیت را مینویسم ، دیدار مجدد او نصیبم نگشت .
🌸بدانید ڪه امام زمانمان حی و حاضر است و او پشتیبان همه شیعیان می باشد . از یاد او غافل نگردید .💖
🌸دیگر در این مورد گریہ مجالم نمی دهد بیشتر بنویسم😔 و تا این زمان دیدار او را برای هیچڪس نگفتم مبادا ڪه ریا شود و فقط میگویم ڪه از آن دیدار بہ بعد چون دیگر تا این لحظہ او را ندیده ام تمام جگرم سوختہ است .
🌷شهید مصطفی ابراهیمی مجد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دوربین مخفی!
‼️برخورد عراقی ها با زائر اربعینی که احتمالا کرونا دارد!
#حب_الحسین_یجمعنا
#اربعین
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت نوزدهم
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد. علی کار خودش رو کرد. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد. با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد. حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد، قبل از من با زینب حرف می زدن. بالاخره من بزرگش نکرده بودم.
وقتی هفده سالش شد، خیلی ترسیدم. یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد. می ترسیدم بیاد سراغ زینب، اما ازش خبری نشد.
دیپلمش رو با معدل بیست گرفت و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد. توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود. پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود.
هر جا پا می گذاشت، از زمین و زمان براش خواستگار میومد. خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود. مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد، دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید.
اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت. اصلا باورم نمی شد.
گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن. زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود.
سال 75_76 ، تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود. همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد و نتیجه اش، زینب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد.
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران، پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید. هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری، پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد. ولی زینب، محکم ایستاد. به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت. اما خواست خدا، در مسیر دیگه ای رقم خورده بود. چیزی که هرگز گمان نمی کردیم.
علی اومد به خوابم. بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین،
- ازت درخواستی دارم، می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته. به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه. تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی.
با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم. خیلی جا خورده بودم و فراموشش کردم. فکر کردم یه خواب همین طوریه. پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود.
چند شب گذشت. علی دوباره اومد، اما این بار خیلی ناراحت،
- هانیه جان؟ چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه.
خیلی دلم سوخت،
- اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو. من نمی تونم. زینب بوی تو رو میده. نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم، برام سخته.
با حالت عجیبی بهم نگاه کرد،
- هانیه جان، باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره. اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای، راضی به رضای خدا باش.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani