🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_419
.ماکان دنبال ترنج وارد اتاقش شد. نمی توانست از برانداز کردن خواهرش
دست بردارد.
مدام داشت او را کنار ارشیا تصور میکرد.هنوز بچه اس ولی این. .
نیم وجبی می خواد شوهر کنه.حواسش نبود که به در تکیه داده و به ترنج نگاه می کند توی فکر بود.
آخه ارشیا عاشق کجای این لیمو شیرین شده.
و لبخندی ناخوداگاه امد روی لبهایش. صدای ترنج او را به خودش آورد.
-هی کجایی؟
-چی گفتی؟
-حالت خوبه وایسادی اینجا به چی زل زدی؟
ماکان خندید و خواست از اتاق خارج شود که نگاهش به جای خالی دف افتاد.
-ترنج دفت کو؟
ترنج چادرش را تا زد و گذاشت توی کمد و گفت:
-دادم به همون مهمون ویژه.
ماکان اخم هایش را توی هم کشید:
-کیه این مهمون ویژه اونوقت؟
ترنج لبخند بدجنسی زد و گفت:
-مهدی امشب اومده بود.
ماکان جا خورد و رفت سمت ترنج با اخم های در هم رفته گفت:
-چکارت داشت؟
ترنج دست به کمر ایستاد و گفت:
-من کی گفتم با من کار داشت؟
-پس چی؟
-هیچی با نامزدش اومده بود.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
#مهدےجان❤️
ازفراقت چشم ها غرق باران میشود
عاشق هجران کشیده زودگریان میشود
کوری چشم حسودانی که طعنه میزنند
عاقبت می آیی ودنیا گلستان میشود
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
حرم نداری..._۲۰۲۱_۱۰_۰۴_۱۹_۲۶_۵۳_۴۶۹.mp3
7.76M
🎤#محمدحسیݩپویانفࢪ
<َچَہٍّجًوٍرٌۍٍّقُبْوٍلًْڪُنِمْْڪّہًٍحُࢪْمٍٍنَدّاَرٍےَ؟!...>ً
#بیصدامۍگࢪیم...
#یاڪࢪیماهلبیت
جواد+مقدم-برافراشته+میشه+یه+روزی+تو+-+شهادت+امام+حسن+مجتبی+علیه+السلام.mp3
6.6M
🖤برای امام زمانم چه کنم؟🖤
برافراشته میشه ی روزی تو دنیا
ی بیرق به نام حسن ابن زهرا💔
🎤کربلایی #جواد_مقدم
ایام شهادت آقا #رسول_الله و #امام_حسن_مجتبی و #امام_رضا علیه السلام را محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ارواحنا له فدا تسلیت میگم🥀
آجرکم الله یا صاحب الزمان💔😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
عالم عزا گرفته و
صاحب عزا خداســـت
ـ
آجرک الله یا بقیة الله
#سهادت_حضرت_پیامبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یک توصیه شنیدنی در مورد آقا#امام_زمان عج🎙ابراهیم افشاری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
1_5118456382277812320.mp3
6.11M
🔴 خاتم الانبیاء وخاتم الاوصیاء رحمتی برای جهانیان
🔵 خداوند درباره رسول اعظم میفرماید: ترا جز رحمت برای جهانیان نفرستادهايم.
🌕 ابن عباس گويد: پيامبر رحمت است براى خوب و بد و مؤمن و كافر. پس براى مؤمن در دنيا و آخرت رحمت است و براى كافر در همين دنيا كه از بلاها و مسخها و هلاكتها معاف شده است.
🌺 در لوح جابر هم امام زمان به عنوان رحمة للعالمین معرفی شده است: ...ثُم أكملَ ذلك بِإبْنِه "رحمة للعالمین"
امام عصر هم رحمت برای تمام عالم است حتی کافران هم زنده به یُمن وجود او هستند. در روایت داریم که: اگر زمین به اندازه چشم بر هم زدنی از حجت الهی خالی باشد، اهل خود را فرو میبرد.
🔴 شباهتهای پیامبر صلوات الله علیه واله و امام عصر علیهالسلام
1⃣ تولد هر دو در روز جمعه بوده
است.
2⃣ هر دو در انتخاب یاران جوان گرا هستند.
3⃣ پیامبر حتی برای نبود موقت خویش در مدینه جانشین میگذاشت. مثل جنگ تبوک که حضرت علی علیهالسلام را جانشین خود قرار داد.
و امام عصر هم در غیبت صغری نواب اربعه (خاص) را جانشین و وکیل خود قرار داد و در غیبت کبری هم فقها را ولایت عامه داد.
4⃣ هیچ پیامبری به اندازه رسول خدا اذیت نشد و هیچ وصیی به اندازه امام عصر اذیت نشده است که تعبیر "صبر ایوب" در لوح جابر و تعبیر "مضطر" در آیه "امن یجیب" گواه این مطلب است.
5⃣ اخلاق و شمایل حضرت مهدی هم شبیه جدش است اشبه الناس بی خلقا و خلقا.
6⃣ اسم و کنیه او همان اسم و کنیه پیامبر است.
7⃣ پیامبر با جاهلیت اولیه یعنی بت پرستی مبارزه کرد و امام عصر با جاهلیت مدرن مبارزه میکند.
8⃣ پیامبر قران آورد و امام عصر قران را زنده میکند یعنی از توجیه و تأویلات ناروا پاک میکند.
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_420
ماکان مثل بادکنکی که بادش خالی شده باشد آرام شد. ترنج خندید و
گفت:
-من مرده این غیرتتم داداش جون.
ماکان لبخند زد و پرسید:
-برا چی پسش دادی؟
ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت:
-اون موقع نه من به کسی تعهد داشتم نه اون. ولی الان فرق می کنه.
ماکان با بدجنسی گفت:
-تو الان دقیقا به کی تعهد داری؟
ترنج یک لحظه گر گرفت.چرخید و گفت:
- من... من... که.. هیچ...کی منظورم...مهدی بود.
ماکان زیر لبی خندید و با خودش گفت:جون خودت. تو گفتی و منم باور کردم.
ولی بلند گفت:
-آها. راستی گفتم ارشیا برگشته.
ترنج برگشت و گفت:
-آره گفتی.
بعد برای اینکه ماکان بیشتر از این دست پاچگی اش را نبیند گفت :
-می خوای تا صبحهمین جا وایسی؟
-نه دیگه دارم می رم با مامان اینا یه کاری دارم.
-خوب برو دیگه می خوام بخوابم
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_421
.ماکان با لبخندی که نمی توانست جمش کند از اتاق خارج شد با سرزنش به خودش گفت:
"چطور این همه وقت نفهمیدم؟ سه سال. بیچاره
خواهر کوچولوم. باید ارشیا رو یه فصل کتک بزنم حتما. پسره مزخرف."
از پله پائین رفت. مادر و پدرش هنوز توی
سالن نشسته بودند.
ماکان صاف رفت طرف پدرش و نشست کنارش.
-بابا
مسعود به ماکان نگاه کرد.
-چیه؟
ماکان کمی حرفش را توی دهان چرخاند و گفت:
-یه خواستگار برا ترنج پیدا شده
و بعد از این حرف به پله نگاه کرد.سوری خانم
با تعجب پرسید:
-خود ترنج بهت گفت؟؟
ماکان خنده اش گرفت.
-نه مامان او بنده خدا خواستگاره به من گفت.
مسعود عینکش را برداشت و گفت:
-خودت می دونی ترنج نمی خواد ازدواج کنه.
-بله می دونم.
-خوب چرا بش نگفتی؟
-خوب خودش می دونست.
سوری خانم باز هم با تعجب گفت:
- می دونست؟
ماکان سر تکان داد که مسعود پرسید:
-پس آشناست
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
❣سلام امام زمانم ❣
ای صاحب عزا، تو به این روضه های ما
می آیی و بدون صدا گریه می کنی
«گاهی نجف، مدینه، گهی کربلا و گاه»
در مشهد امام رضا گریه می کنی
حالا دوباره چشم تو را خون گرفته است
با غصه های آل عبا گریه می کنی
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
چگونگی اطلاع امام از احوال.mp3
1.52M
🔴 چگونه امام زمان (عج) از احوال همه مردم اطلاع دارند ؟
🎙#استاد_رفیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وقایع_آخرالزمان
🔘🔻طبق روایات کشور ترکیه و آذربایجان بخش بزرگی از جنگ قرقیسیا هستند که نبرد بسیار سنگینی با کشور های رومی و سفیانی دارند و بزودی نابود میشن...
#سفیانی #سید_خراسانی #ایران#
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_422
ماکان به پدر و مادرش نگاه کرد و گفت:
-ارشیا.
سوری خانم واقعا شوکه شده بود ولی مسعود با لبخند به
پشتی مبل تکیه داد و گفت:
-پس بالاخره گفت
ماکان و سوری خانم این بار با دهان باز به مسعود نگاه کردند. سوری
خانم با لکنت گفت:
- تو... می دونستی.
مسعود یک نگاه به همسرش و یک نگاه هم به ماکان انداخت و گفت:
-نه کاملا. ولی از رفتارش حدس زده بودم. کاملا معلومه بی تجربه اس تو این زمینه
و زیر لبی خندید. به دنبال او ماکان هم خنده اش گرفت. ولی سوری خانم با جدیت گفت:
-کجاش خنده داره؟
مسعود به چهره جدی همسرش نگاه کرد و
گفت:
-اخم نکن سوری جان بین دو ابروت خط می افته.
سوری خانم فورا اخمش را باز کرد. ماکان خنده اش بیشتر
شد و این بار سوری خانم هم خندید.
ماکان در همان حال پرسید:
-پس راضی هستین؟
سوری خانم نگاهی به مسعود انداخت و گفت:
- کی از ارشیا بهتر. الان نزدیکه ده ساله داره تو این خونه می ره و میاد. خونواده اشم که دیده و
شناخته.
و رو به همسرش پرسید:
-نظر تو چیه؟
-منم حرفی ندارم
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_423
بعد رو به ماکان گفت:
-به ترنج گفتی؟
-نه هنوز.
-خوب نظر اون شرطه.
-حالا بذارین بیان.
-نه بابا نمی شه . بگیم بیان بعد ترنج راضی نباشه اونوقت زشته چشممون تو چشم هم
می افته. غریبه نیستن که بگیم جلسه اوله واسه آشنائیه.
ماکان فکر کرد و گفت:
-من با ترنج صحبت می کنم.
و با خودش گفت:انگار تنها کسی که از دل ترنج خبر داره منم. چقدر تو داره این دختر.
بعد هم شب بخیر گفت و رفت که بخوابد.
حالا نمی دانست چطور به ترنج بگوید.
***ارشیا آرام وارد خانه شد. چراغ ها هنوز روشن بودند و معلوم
بود اهالی خانه هنوز بیدارند.
آرام در را باز کرد و وارد خانه شد.مهرناز خانم با دیدن ارشیا به طرفش امد و او را در
آغوش گرفت.
-سلام مامان
-سلام کوفت کاری. سلام و...
ارشیا مادرش را از خودش جدا کرد و با چشمانی شوخ به او
نگاه کرد:
-از استقبالتون ممنون.
چشمان مهرناز خانم به اشک نشسته بود.:
-تازه اینم کمته. باید یه کتک مفصل بخوری.
آخه بی خبر می ذاری می ری نمی گی دل من هزار راه میره.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻