#افلاکیان❣
💚سردار شهید سید نورالله یزدانی در سال 1360 بعد از بهبودی، برای ادای دین و نذر به جبهه می رود. عضو تیپ ویژه شهدا می شود و بعد از گذراندن دوره های طاقت فرسای آموزش در پادگان امام حسین (ع) تهران به جبهه کردستان اعزام می شود. با وجود سواد پایین، از مدیریت بالای اجرایی و فرماندهی برخوردار بود و در بسیاری از عملیات با تدبیر خاصی به موفقیت رسید. وی در 15 دی 1363 به عنوان فرمانده گردان از تیپ ویژه شهدا، در عملیات سختی در روستای سرو به دست نیروهای ضدانقلاب دمکرات می افتد. در مدت زمان کوتاهی که اسیر می شود، او را به سخت ترین شکل شکنجه می کنند و بعد به شهادت می رسانند.💚
#افلاکیان❣
💚قسمتی از وصیتنامه شهید یزدانی:
« با سلام و درود به امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خمینی، خلاصه وصیتم را عرض می کنم: اول وصیتم به ملت شهید پرور ایران هیچگاه و در هیچ زمانی امام امت را تنها نگذارید. بعد از آن وصیتم به پدرم، پدرجان اگر نتوانستی خودت هم از این دریای نعمت فیض ببری و به جبهه ها قدم بگذاری و اگر مشکلات زندگی نگذاشت شما این کار را بکنید، خواهش دارم از شما که نشود مزاحم برادرانم شوید، بگذارید آنها هم از این دریای نعمت بهره مند شوند و این وصیتم به مادرم، مادر عزیز از این که از دوری من رنج می بری، باید مرا ببخشی. از این که شما را گذاشتم و مدت دو سال است که به کردستان آمدم، بدان که فقط و فقط برای رضای خدا به اینجا آمده ام، باید شما به بزرگواری خودتان مرا ببخشید، مادر عزیزم از تو می خواهم که اگر توانستم راه بسته شده کربلا را برایت باز می کنم و اگر نتوانستم و لیاقت شهادت را پیدا کردم خواهشی از شما دارم که دست یتیمانم را بگیرید و به کنار قبر اباعبدالله الحسین (ع) ببرید و سلام مرا به آقا امام حسین (ع) برسانید.💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
#السلامعلیکیامولایمن♥
و... تو...
هماناڪسیرآرامبخش زمینی؛
ڪهسالهاست،آنرابرمدارش،آرامنگه داشتهای!
میدانی؛
زمینشیفتهنگاهتوست...
ڪههرصبحوشام،
دورسرتمےگردد!
#یاایهاالعزیز✨
#اللھمعجݪالـولیڪاݪـفࢪج...🌼
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کلیپتصویری
🎙سخنرانی
👤 حاج آقا عالی
💠موضوع: صدقه برای امام زمان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
⭕️قبل از ظهور، دو کار مهم را انجام دهید!
🔰1⃣ اول سعی کنید وجودتان امام زمانی بشود. خانه دلتان را به نام امام زمان بزنید. هیچ چیز جز خواسته امام زمان را به دلتان وارد نکنید.
🔹 مثل سربازی باشید که در پادگان، مدل لباس، مدل مو و مدل عملکردش باید طبق نظر فرمانده باشد. قبل از هر کار فکر کنید آیا این فکر، این عمل، این نحوه لباس پوشیدن مورد رضایت امام زمانم هست؟
🔸2⃣ دوم . اینکه امام زمان که تشریف بیاورند، برای برگرداندن دین به مسیر اصلی، بسیار اذیت می شوند. مسیحیها زودتر به حضرت ایمان می آورند ولی بعضی شیعیانی که ادعای اسلام و مسلمانی دارند ولی نمی خواهند ساخته شوند، برای حضرت اسباب زحمت می شوند.
🌱سعی کنید در برابر امام زمان سختی و لجاجت نشان ندهید. در برابر امام زمان تسلیم باشید، فرمانبردار باشید. تسلیم و فرمانبردار بودن در برابر امام زمان را تمرین کنید.
👤 استاد زعفری زاده
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
@oshaghroghaye - عـشـاق الـرقـیـه(س)(3)_۲۰۲۱_۱۱_۱۹_۱۲_۵۲_۱۸_۸۳۶.mp3
6.2M
⭕️ پادکست امام زمانی
▫️این آقا حتّی یک بار هم دل امام
زمان علیه السلام را نشکست‼️
🎧» داستان همسفر شدن جناب سید کریم کفاش با امام زمان علیه السلام برای زیارت مشهد.
📚 عنايات حضرت مهدى علیه السلام به علما ص 368.
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع🥀
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
4_5856988507179846198.mp3
8.63M
#شرح_دعای_ندبه ۴۳ ✨
«إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه»
❣ امام زمان"عج" منشأ تمام خوبیها و خِیرهاییست که در جهان وجود دارد.
و زمانی ما به عنوان فرزندان امام، و انسانهای تحت #تربیت متخصص معصوم، به این خیرها دست پیدا میکنیم و در آنها دخیل میشویم که....؟!
#استاد_شجاعی 🎤
#حجتالاسلام_کاشانی
჻ᭂ࿐
حل میشود شکوه غزل در صدای تو
ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو
هر شب به روز آمدنت فکر میکنم
هر صبح بیقرارترینم برای تو
بیدار میشویم ازین خواب هولناک
یک صبح جمعه با نفس آشنای تو
آدینهای که میرسی و پهن میشود
چون فرش آسمانِ دلم زیر پای تو
یک روز گرم و روشن و سرشار میشویم
در خلسهای که میوزد از چشمهای تو
روزی که با شروع کلام تو مثل قند
حل میشود شکوه غزل در صدای تو
جمعه.mp3
12.21M
🌹برای امام زمانم چه کنم؟🌹
من از دیار حبیبم غریب افتادم
بیا بیا گل نرگس برس به فریادم...
#امام_زمان
👤 #حاج_منصور_ارضی
▪️پیشنهاددانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_555
-رنگش.
ماکان با دست آزادش پیشانی اش را خاراند و گفت:
-رنگش چه مشکلی داره؟
شهرزاد کمی به جلو متمایل شد و در حالی که بخاطر اخم بین ابروهایش خط افتاده بود گفت:
-من به اون طراحتون هم گفتم می خوام رنگ تابلو از طیف های صورتی و بنفش باشه.
ماکان خیلی جلوی خودش را گرفت تا چشم هایش گرد نشود و پشت بندش از خنده منفجر نشود.
شهرزاد همچنان با همان ژستش ادامه داد:
-ولی ملاحظه کنید رنگها همه توی طیف قهوه ای هستنتد.
ماکان خنده اش را فرو خورد و گفت:
-فرمودین تابلو برای چه فروشگاهیه؟
-مبلمان کار چوب.
ماکان فکر کرد:
رنگایی که شما سفارش دادی بیشتر برای تابلو فروش لباس نوزاد به درد می خوره ملوس خانم آخی صورتی دوست
داری؟
بعد یاد حرف پدرش افتاد که همیشه وقتی مادرش اخم می کرد می گفت عزیزم اخم نکن بین ابروهات خط می افته.
و به خط بین ابروهای شهرزاد نگاه کرد و دوباره با خودش گفت:
ولی با این خط بین ابرو ناز تر میشه.
بعد افکارش را که داشت خیلی یکته تازی می کرد کنار زد وگلویش را صاف کرد و گفت:
-خوب حالا من چکار باید بکنم؟
شهرزاد دوباره تکیه داد و یان بار دست به سینه نشست و در حالی که لحن دلخوری به صدایش می داد گفت:
-ببخشید من می تونستم از این ماجرا چشم پوشی کنم ولی طراح شما با کمال بی ادبی به من توهین کرد. برای همین
می گم از شما بعیده که از همچین غربتی هایی توی شرکتتون استفاده کنین. از اون تیپش معلوم بود از چه قماشیه.
ماکان این بار اخم غلیط تری کرد و تلفن را برداشت و گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_556
_خانم دیبا لطفا ترنج رو بفرستید اتاق من.
شهرزاد از اینکه ماکان اینقدر صمیمی اسم ترنج را اورد کمی اخم کرد و لبش را نرم جوید.
ماکان مثلا داشت طرح را مجددا وارسی می کرد ولی زیر چشمی داشت عکس العمل شهرزاد را می پائید و توی دلش می خندید.
ارشیا دو تا یکی پله های شرکت را بالا رفت.
بدون توقف رفت سراغ اتاق ترنج. قبل از این راهش به اتاق ماکان ختممی شد و حالا به این اتاق کوچک که ترنج عزیزش صاحب ان بود.
کنار در ایستاد و به چهره او نگاه کرد.
سرش حسابی توی کارش بود و توجهی به اطراف نداشت.
سر تا پا مشکی پوشیده بود چقدر توی رنگ های تیره کوچک و خواستنی بود.آرام به در زد:
ترنج سرش را برداشت و با دیدن ارشیا لبخندی روی صورتش شکل گرفت.
از پشت میزی بلند شد و به سمت او
آمد.
-سلام فکر نمی کردم بیای اینجا.
ارشیا با لذت داشت سر تا پای ترنج را بررسی می کرد.
مانتوی مشکی اش کوتاه شاید بیست سانتی بالای زانویش ایستاده بود.
کمر و بالاتنه تنگی داشت و کمر باریک و اندام کوچک او را قاب گرفته بود.
شلوارش هم مشکی از زانو کمی گشاد شده بود.
چهره اش توی ان مقعنه مشکی واقعا کودکانه بود.
ارشیا نگاهی توی راهر و رانداخت و سریع وارد اتاق شد و با یک حرکت ترنج را در آغوش گرفت و از روی مقنعه سرش را بوسید.
ترنج مشتی یه سینه او کوبید و گفت:
-ارشیا به خدا زشته یکی می بینه.
ارشیا دست دور کمر ترنج انداخت و گفت:
-فعلا که کسی نیست.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_557
درست همان موقع صدای صاف کردن گلویی ان دو تا از هم جدا کرد.
منشی ماکان در حالی که سعی می کرد نشان
دهد چیزی ندیده با سرعت گفت:
-سلام جناب مهرابی. آقای اقبال با ترنج کار دارن.
و بدون هیچ حرف دیگری جیم شد.
ترنج از خجالت کبود شده بود ولی ارشیا با این حرکت خانم دیبا خنده اش گرفت و گفت:
-این چرا این طوری کرد.
ترنج رفت سمت چوب لباسی و چادرش را برداشت و گفت:
-آبرو برام نذاشتی. گفتم نکن.
بعد چادرش را سر کرد و به طرف در چرخید که باز با ارشیا سینه یه سینه شد.
-ارشیا تو رو خدا بسه زشته.
ارشیا با خنده دست هایش را توی هوا گرفت وگفت:
- من چکار کردم تو خودت پریدی تو بغل من.
ترنج خنده اش را کنترل کرد و سعی کرد مشت محکم تری به بازوی ارشیا بکوبد که برای ارشیا بیشتر حکم نوازش
را داشت.
بعد هم دست او را گرفت و برد طرف اتاق ماکان.
ترنج چشم غره ای به ارشیا رفت و دستش را از دست های او بیرون کشید و گفت:
-می گم نکن. چقدر شیطونی می کنی.
ارشیا زیر زیرکی خندید و با ترنج پشت در اتاق ماکان ایستادند.
خانم دیبا بدون اینکه به چشم های ان دو نگاه کند
در حالی سعی می کرد خنده اش را پنهان کند گفت:
-آقای اقبال مهمون دارن.
ترنج در زد و وقتی صدای ماکان را شنید وارد اتاق شد. سرش را داخل برد و گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
#سلام_امام_زمانم 💚
طلوع کن ای آفتاب عالم تاب
ای نوربخش روزهای تاریک زمین
ای آرام دلهای بیقرار
ای امام مهربان
طلوع کن و رخ بنما
تا این روزهای سخت
اندکی روی آرامش ببینیم
و قرار گیرد زمین و زمان
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃
#السلامعلیکیامولایمن♥
و... تو...
هماناڪسیرآرامبخش زمینی؛
ڪهسالهاست،آنرابرمدارش،آرامنگه داشتهای!
میدانی؛
زمینشیفتهنگاهتوست...
ڪههرصبحوشام،
دورسرتمےگردد!
#یاایهاالعزیز✨
#اللھمعجݪالـولیڪاݪـفࢪج...🌼
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJethpgN3ZwHUiFyMOvaXqhToD88wmAACkQsAAn2HKVH9aPJqobvyYSIE.mp3
7.37M
⭕️صوت_مهدوی
👤استاد عالی
🔰حضور امام زمان عجل الله در زندگی ما....
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
4_5850714564982737812.mp3
4.23M
⭕️صوت_مهدوی
📝 پادکست زیبای «راز داستان حضرت یوسف»
👤 استاد پناهیان
🔺 شما هم میتونید معشوق امام زمان باشید.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کلیپ «اعلام خطر!»
🛑 سالهاست دنیا در وضعیت قرمز بهسر میبرد،
⁉️آیا وقت آن نرسیده است که از این وضعیت بیرون بیاییم؟
📌(شمارش سالها از شروع غیبت کبری حساب شده است.)
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️کلیپ
🔰 «راههای بُرون رفت از فتنه»
👤 استاد رائفی پور
🔥 در آخرالزمان فتنه را ناخوشایند ندانید زیرا منافقان را نابود میسازد.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_558
-سلام ارشیا هم هست.
ماکان لبخندی زد و گفت:
-بیاید تو.
هر دو وارد شدند و به دختری که پشت به در رو به میز ماکان نشسته بود نگاه کردند.
ترنج از همان نگاه اول متوجه شد طرف چه کسی هست.
برای همین ناخودآگاه اخم هایش توی هم رفت. ماکان با دست به هر دو اشاره کرد:
-ترنج جان جناب مهرابی بفرما.
ارشیا با این لحن ماکان ابرویی باال انداخت و فهمید دختری که رو به روی ماکان نشسته توجهش را جلب کرده.
می دانست ماکان در اینجور مواقع چه فیلمی بازی می کند. ولی ترنج بی خبر از هم جا در کنار ارشیا روی مبل دو نفره
رو به پنجره نشستند.
ترنج نگاهش به دست هایش بود و شهرزاد با چشمانی ریز شده مشغول برانداز کردن ترنج بود و دنبال رابطه این
سه نفر با هم می گشت.
ماکان سکوت را شکست و گفت:
-خانم شهرزاد از طرح شما راضی نبودن ترنج.
ترنج نگاه متعجبی به ماکان انداخت این لحن ماکان برایش ناآشنا بود.
فکری کرد و این مدل حرف زدن او را به رسمی بودنش ربط داد.
ترنج خودش را برای دفاع کردن از کارش اماده کرده بود:
-شما مشکلی می بینی تو کار من؟
-در واقع خانم شهرزاد با طیف رنگ های به کار رفته در تابلو مشکل دارن.
ترنج درک نمی کرد ماکان که خودش این کاره بود. برای همین با همان اخم گفت:
-ببینید ایشون یک طرح به من سفارش دادن. اینجا خیاطی که نیست رنگ و مدل لباس انتخاب کننن. اینم یک
تخصصه باید اصول داشته باشه. وقتی تابلو مال فروشگاه صنایع چوبیه رنگ صورتی میشه بکار برد؟
کارد می زدنی خون شهرزاد در نمی امد. با حالت عصبی گفت:
-شما باید رضایت مشتری رو جلب کنید.
ترنج هم خصمانه به او نگاه کرد و گفت:
-اگه از طرح من ناراضی هستید می تونید به جای دیگه سفارش بدین خسارتتون و هم میدم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻