eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
665 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _می خواستم ببینمت. ماکان با تعجب گفت: _الان؟ _آره دیگه. فردا کلی کار دارم نمی رسم ازت خداحافظی کنم. گفتم الان بیای ببینمت. ماکان نگاهی به ساعتش انداخت می توانست یک ساعتی را با شهرزاد بگذاراند خیلی هم واجب نبود که سر وقت برسد عروسی مگر او چکاره بود که اول از همه توی مجلس باشد؟ _کجایی؟ _با چند تا از دوستام اومدیم بیرون. _من خیلی نمی تونم بمونم. _ اِ ماکان خسیس بازی در نیار. یه شبه دیگه. _بابا جایی دعوتم. شهرزاد دلخور گفت: _کجا؟ _عروسی یکی از اقوم. _خیلی خوب بیا هر وقت خواستی برو. _باشه کجا بیام. _رستوران.... _اومدم. ماکان موبایلش را توی جیبش برگرداند و در حالی که توی آینه نگاه می کرد راهنما زد و دور زد. همان رستوران دفعه قبل بود. از در وارد نشده شهرزاد را کمی دور تر دید که برایش دست تکان می دهد. با خودش گفت: چقدر از دفعه قبل تا حالا با هم صمیمی شدیم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 لبخند همیشگی اش را به لب آورد و رفت طرف میز شهرزاد. شهرزاد باز هم غوغا کرده بود. مانتویش سرخ بود و شالش سفید شلوار تنگ سفیدی هم پایش بود. چقدر قرمز به او می آمد. آرایشش کمی بیشتر از همیشه بود و لبهایش را هم سرخ کرده بود. ماکان باز هم با لذت سرتاپای او را برانداز کرد و خدا را شکر کرد که داشت می رفت عروسی و حسابی به خودش رسیده بود. کت و شلوارش نوک مدادی بود پیراهن مشکی و کراوتش یکی دو درجه از کتش تیره تر بود. رنگی بین پیراهن و کتش. شهرزاد هم با لذت سرتا پای ماکان را برانداز کرد و از اینکه مردی به جذابی ماکان در کنارش بود از خوشی نزدیک به ذوق مرگ شدن بود. پنج شش نفر دیگر هم دور میز حضور داشتند. همه سرها به طرف ماکان برگشت. شهرزاد با عشوه ظریفی که جزئی از حرکاتش بود به سمت ماکان رفت و گفت: _چقدر دیر کردی؟ _ببخشید خیابونا شلوغ بود. یک مدتم داشتم دنبال جای پارک می گشتم. و لبخندش را به چهره او پاشید. شهرزاد بدون هیچ حرف دیگری دست انداخت و زیر بازوی ماکان را گرفت و برد سمت میز. ابروهای ماکان فنری بالا پرید. این چه ریلکس شد یهو. شهرزاد رو به بقیه گفت: _اینم ماکان عزیز من! ماکان توی دلش تکرار کرد: ماکان عزیز من؟؟؟؟ از کی تا حالا اونوقت؟ چرا که نه.کی بدش مال همچین پری رویی باشه. ژستش را به هم نزد. خیلی مودبانه به چهار دختر و دو پسری که اطراف میز را اشغال کرده بودند سلام کرد و با همه دست داد. بعد هم صندلی را برای شهرزاد نگه داشت تا بنشیدند. چشم ها مثل دستگاه های اسکن در حال تخمین زدن سر تاپای ماکان بودند. یکی از دخترها رو به شهرزاد گفت: _شهرزاد رو نکرده بودی؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بقیه هم با سر تائید کردند. شهرزاد که از خوشی در حال مردن بود، خانه خراب کن ترین نگاهی که داشت را به ماکان انداخت و گفت: _خوب دیگه همه چیز و که همه جا رو نمی کنن. ماکان دست به سینه و با لبخند داشت مکالمه آنها را گوش می داد. یکی دیگر از جمع گفت: -نمی خوای ما رو معرفی کنی شهرزاد جان.؟ شهرزاد که از حضور ماکان واقعا خوشحال بود. دوباره بازوی او را گرفت و خودش را آویزان ماکان کرد و گفت: -ماکان دوستای من. سمیرا. نسترن. روژان. سحر. و آقایون. امیر و هادی. ماکان سری برای بقیه تکان داد و اظهار خوشبختی کرد. جمع صمیمی و راحتی بودند و خیلی زود با امیر و هادی گرم گرفت و زمان از دستش در رفت. در طول صحبت هایشان هم شهرزاد مدام از او پذیرائی می کرد. شهرزاد شام را هم سفارش داده بود. میز از چند مدل غذا و سالاد پر شده بود.ماکان اگر تلفنش زنگ نخورده بود. کلا عروسی را به فراموشی می سپرد. ترنج بود. ناخودآگاه گفت: اوخ. شهرزاد مشکوک نگاهش کرد: -کیه؟ ماکان فقط گفت: -ترنج! و بعد توی گوشی با لحن آرامی گفت: -جانم؟ صدای گله مند ترنج توی گوشش پیچید: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
💚السَّلامُ عَلیڪَ ایُّهَا المُقَدَّمُ المَامول 💚السَّلامُ عَلَیڪَ بِجَوامِعِ السَّلام 🔸سلام بر تو ای کسی که اوّلین آرزوی همه هستی 🔸همه سلامها و درودها نثار تو باد بر قطب عالم امکان امام زمان عج 🌹🍃🌹🍃
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ « رفاقت با امام زمان» 👤 استادعالی 🔸 ماجرای دیدار علامه مجلسی با امام زمان... 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ «نقش ما در ظهور» 👤 استاد رائفی پور 🔸 با اطلاعات درست دادن به مردم می‌تونید ظهور رو نزدیک کنید... 🤲 
⭕️ دو محبت در یک قلب! 💚 وقتی به حضرت مریم (سلام اللّه علیها ) خطاب شد: درخت را حرکت بده تا خرمای تازه از آن بریزد و بخوری. 🌸 در این هنگام حضرت مریم (سلام اللّه علیها ) سؤال کرد که: خدایا! قبلا خودت روزی مرا در محراب حاضر می کردی، حالا می گویی درخت را تکان بده؟ 🌼 خطاب آمد: قبلا بچه نداشتی تمام افکارت پیش ما بود لذا ما هم تمام حوائج و خواسته های تو را می دادیم، 🍀 ولی الآن گوشه ای از دلت متوجه این فرزندت شده است، لذا ما هم به همان اندازه که دلت از یاد ما جدا شده، امرت را به خودت واگذاشتیم و گفتیم درخت را تکان بده تا خرما بریزد و از آن بخوری.. 🌹اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا ✍ البته دلبستگی های دنیوی نکوهش نشده است منتها نباید با عبودیت و سیر الی الله تداخل ایجاد کند و خدای نکرده ما را از یاد و راه خدا دور کند بلکه حتی باید راه و یاد خدا و هزینه کردن این محبت ها و دلبستگی ها برای خدا باید بیشتر هم شود مثلاً در روز عاشورا اینکه می فرمایند در شهادت علی اکبر و قمر منیر بنی هاشم کمر حضرت سیدالشهدا شکست نشانه شدت دلبستگی آقا سیدالشهدا به فرزند و برادر دلبندش را دارد منتها این دلبستگی های سیدالشهدا در تعارض با یاد خدا و راه خدا قرار نداشت و بلکه آقا سیدالشهدا همه این دلبستگی ها را هم در راه خدا در جهت سیر الی الله و احیای کلمه توحید فدا کرد به همین خاطر است که حضرت زینب کبری آن شیرزن کربلا در مقابل شماتت ابن زیاد لعین که گفت ببین که خدا با شما چه کرد آن بانوی دو سرا فرمود ما به جز زیبایی چیزی ندیدیم حضرت زینب کبری همه دلبستگی ها و محبت هایش را هم در راه خدا فدا کرده بود و برای همین بود که فرمود و ما رایت الی جمیلا وگرنه عشق و محبت و دلبستگی آن بانوی مخدره به حضرت سیدالشهدا و سایر عزیزانش قابل وصف نپود 📚منابع بحارالانوار ،14/95 تفسیر اثنی عشر 8/169
💚 یکی از ویژگی‌های مهم یاران امام زمان ولایت‌مداری و ولایت‌پذیری است. یاران حضرت، ایشان را به شایستگی می‌شناسند و به او اعتقاد دارند 💜 امام سجاد می‌فرماید: «اَلْقائِلینِ بِاِمامَتِّهِ آنان قائل به امامت امام مهدى هستند.»*۱ 🌸 البته این معرفت، فقط شناخت شناسنامه‌ای نیست بلکه معرفت به حق ولایت است. 👈 نمونهٔ بارز ولایت‌مداری را می‌توان در سپاه حسین بن علی در روز عاشورا دید. وقتی حبيب بن مظاهر در لحظات آخر عمرِ مسلم بن عوسجه به کنار او آمد، مسلم به او وصیت کرد كه دست از امام برندارد تا در راه او كشته شود.*۲ ياران امام زمان نيز عاشق مولای خود هستند و به فرمودهٔ پيامبر اكرم در پيروی از مولای خود، تلاش‌گر و كوشایند.*۳ 🌼 آنان بازوان پُرتوان امام و مطیع محض او هستند. تمام تلاششان اجرای فرامین امام است. «مُجِدُّونَ فُی طاعَةِ اللّهِ وَ طاعَتِهِ؛ تلاش‌كننده در طاعت خدا و طاعت او هستند.»*۴ دستور و خواست امام، محور تمام حرکات آنان است؛ در مسیر کمک به اهداف او قدم بر می‌دارند و با انگشت اشارهٔ او حرکت می‌کنند. 🍀 اگر به تو بگویم که یکی از خواسته‌های مهم امام زمان از شیعیانش، گناه نکردن است، آیا حاضری به خاطر خواست و شادی امامت گناهانی که مانع ظهور اوست را ترک کنی؟ این یکی از آزمون‌های ولایت پذیریست. 📚 ۱. منتخب الاثر، ص ۲۴۴ ۲. سید بن طاووس، لهوف، ص۱۳۳ ۳. عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج۱، ص ۶۳ ۴. يوم الخلاص، ص ۲۱۳
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _داداش. هیچ معلوم هست کجایی؟ ماکان نگاهی به جمع انداخت و گفت: _حالا چرا اینقدر حرص می خوری؟ _مامان نزدیکه سکته کنه. مدام غر می زنه چرا ماکان نمی اد. ماکان بلند شد و کمی از میز فاصله گرفت ولی همه به وضوح صدایش را می شنیدند کسی هم اصلا تظاهر نمی کرد که به حرف های او گوش نمی دهد. _دیگه دارم میام. جیغ ترنج هوا رفت: _هنوز دااااااری می ای؟ ماکان تا نیم ساعت دیگه می خوان شام و بیارن. صدای ترنج حسابی دلخور بود: _ارشیا از دستت کلی ناراحته. ماکان دستی به پیشانی اش کشید و گفت: _خیلی خوب تو حرص نخور من اومدم. _باشه. زود اومدی ها. ترنج می خواست خداحافظی کند که ماکان گفت: _ترنج! _جانم؟ _خودت یه جوری درستش کن این سوری جون امشب بی خیال من بشه. _ای خدا از دست تو. من نمی تونم دروغ بگم. _من کی گفتم دروغ بگو.بپیچونش دیگه. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _باشه ولی جواب ارشیا رو خودت باید بدی. _باشه. دندم نرم منتشو می کشم خوبه؟ حالا تو هم صداتو اینجوری نکن دل آدم می گیره. _باشه زبون بریز من که تو رو می بینم بالاخره. _حاضرم شرط ببندم الان عین پرتقال خونی شدی. ترنج دیگر نتوانست نخندد و ماکان هم پیروزمندانه خندید و گفت: _اومدم. خداحافظ. به طرف میز که برگشت چهره ها همه پر از سوال کنجکاوی و فضولی بود. ماکان لبخند بدجنسی زد و گفت: _شرمنده احضار شدم. من به شهرزاد جان گفتم امشب جایی دعوتم ولی خوب دلم هم نیومد دلش و بشکنم. نیش شهرزاد باز شد ولی نمی توانست اسم هایی مونثی که از زبان ماکان شنیده بود فراموش کند ان هم با ان لحن حرف زدنش. ماکان با اینکه دلش می خواست کمی بقیه را اذیت کند ولی در آخر تصمیم گرفت موضوع را روشن کند: _امشب عروسی خواهر شوهر آبجی کوچیکه اس برای همین زنگ زده منو ترور کرده. جمع خنده کوتاهی کرد و گفت: _بد بختانه شوهرشم رفیق گرمابه و گلستان بنده اس که اونم کلی تهدید کرده. سحر که انگار داشت فیلم مهیجی را تماشا می کرد گفت: _پس سوری کیه؟ هادی دوستش با آرنج به پهلوی او زد که یعنی به تو چه ولی ماکان با خنده گفت: _خوب می بینم اصلا به خودتون زحمت ندادین گوش ندین. نمایش رادیویی بود. نه؟ باز جمع خندید و ماکان گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _سوری خانم تاج سر بنده هستند و نگاهی به شهرزاد که یکی دو درجه رنگش تیره شد بود انداخت و با لبخند و چشمکی گفت: _سوری خانم مامانمه. رنگ شهرزاد به حالت طبیعی برگشت و یکی از آن لبخند های اغوا کننده اش را به ماکان جایزه داد. ماکان با خنده از همه خداحافظی کرد. شهرزاد دست او را گرفت و تا کنار ماشینش همراهی اش کرد. _چیزی نمی خوای از اون ور بیارم برات؟ _نه مرسی. _تعارف نکنی با من ها. ماکان جمله شهرزاد را به خودش تحویل داد. _من که با تو تعارف ندارم. بعد سمت ماشین رفت و گفت: _خوب من دیگه برم که امشب خونم حلال شده. شهرزاد مثل بچه ها لب برچید و گفت: _نمی خوای از من خداحافظی کنی؟ ماکان سریع برگشت طرف شهرزاد و دستش را به طرف او دراز کرد: _ اِ یادم رفت. کاری نداری؟ شهرزاد دستی به کمر زد و با آن یکی دستش به دست ماکان اشاره کرد و گفت: _اینجوری؟ ماکان گیج به دستش نگاه کرد و با خودش گفت: پس چه جوری؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
❤️ ❤️ به دنبال تو میگردم نمی یابم نشانت را بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست بیابان تا بیابان جسته ام، در نشانت را 🌹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹 💞اَلَّلهُمـ ّعجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💞 ♥️تعجیل درفرج پنج صلوات♥️ 🌹🍃🌹