2808148.mp3
43.29M
🌹برای امام زمانم چه کنم؟🌹
#دعای_ندبه
با نوای حاج #میثم_مطیعی
✨اللهم عجل لولیک الفرج
بحق حضرت زینب سلام الله علیها
التماس دعای ظهور 🤲🤲
جمعه به جمعه منتظرم_۲۰۲۱_۱۱_۱۲_۱۵_۵۱_۲۵_۳۳۱.mp3
5.78M
جمعه به جمعه واسه تو منتظرم
"اَینَ الحسن اَینَ الحسین"ذکرلبم
🎤کربلایی سید رضا_نریمانی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
💠آیت الله بهجت رحمةالله علیه:
🔰مردم تا زمان نزدیک به ظهور تصفیه می شوند.
بعد از بازگشت بیشتر کسانی که به امامت او اعتقاد دارند، قیام می کنند.
📚بحارالانوار/ج51/ص30
🔰قهرا کسانی که از ابتلائات و آزمایش های الهی در آمده اند، الطافی ویژه از ناحیه آن حضرت شاملشان می گردد.
📚در محضر بهجت/ج1/ص102
#مرگ_بر_منافق
28.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ فتنه های آخرالزمانی و ضرورت مقابله با این فتنه ها
╭
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_677
ولی قبل از اینکه سرش را بالا بیاورد.
گرمی لب های نرم شهرزاد را روی گونه اش احساس کرد. و بعد هم تماس
بدنش با او. برای یک لحظه برق از کله اش پرید:
"این دیونه داره چکار میکنه."
درست که با دخترهای زیادی مراوده داشت ولی از یک حدی جلوتر نرفته بود.
دست شان را می گرفت کنارشان می نشست و در همین حد.
نه خودش پا را از حدش فراتر گذاشته بود و نه انها چنین اجازه ای به او داده بودند.
ولی مثل اینکه شهرزاد با همه آنها فرق داشت.
شهرزاد عقب کشید و موذیانه نگاهش کرد.
_اینجوری خداحافظی می کنند عزیزم.
ماکان دست و پایش را جمع کرد.
نمی فهمید چرا ضربان قلبش بالا رفته.
شهرزاد بی توجه به حال او دستی برایش تکان داد و دور شد.
ماکان مثل مجسمه ای به اندام شهرزاد که پیچ و تاب خوران از او دور می شد نگاه کرد و با
حرص سوار ماشینش شد.
ماشین به سرعت از جا کنده شدو از آنجا دور شد و شهرزاد با لبخندی پیروزمندانه وارد رستوران شد.
*
راه افتاد سمت آشپزخانه و از توی یخچال دو تا تخم مرغ برداشت.
بازم باید تنهایی شام بخورم. اه
ماهیتابه رابرداشت و رفت سمت اتاق.
_بچه ها بفرما.
_مرسی ما خوردیم.
مهتاب شامش را خورد و نمازش را خواند ساعت ده نشده بود که بی هوش شد.
ترنج با حرص در ورودی را می پائید.
عرق تا روی گردنش کش امده بود توی آن شال داشت خفه می شد.
سالن بزرگ خانه از جمعیت در حال انفجار بود. ترنج کمی خودش را باد زد و گفت:
مجبور بودن تا هفتاد پشتشون و دعوت کنن. اه.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_678
دست ارشیا به بازویش خورد:
_ترنج خوبی؟
_نه دارم از گرما می میرم.
حالم هم داره بد میشه. این ماکانم که اعصاب برام نذاشته.
_چرا زودتر نگفتی.
بعد دست او را گرفت و دنبالش کشید.
_بیا بریم اتاق من.
_نه زشته.
ارشیا جدی گفت:
_اصلانم زشت نیست. بعد از اون تو لازم نیست حرص اون داداش بی فکر مسخره الاغ بی شعورت و بخوری.
دلخوری ارشیا از توی صدایش معلوم بود.
و ترنج به خوبی آن را از الفاظی که پشت هم ردیف می کرد می فهمید.
حتی حال نداشت لبخند بزند. تمام طول شب را مجبور شده بود نگاه های پرکنایه اطرافیانش را تحمل کند.
همه کسانی که توقع داشتند ارشیا دختر یکی از انها را انتخاب کند.
از جوان تر ها فقط او حجاب داشت و بقیه اگر حجاب داشتند مادربزرگ و زن های مسن بودند.
ترنج نگاه پر از پوزخند بقیه را تحمل کرده بود گرچه مهرناز خانم همه جا مثل شیر پشتش بود و ارشیا هم یک دقیقه او را تنها
نگذاشته بود ولی باز هم کم گوشه و کنایه نشنیده بود.
با این حال سکوت کرده بود و حرفی نمی زد دلش نمی خواست ارشیا را دلخور کند.
چند تا از حرف های مهمانان خیلی اذیتش کرده بود:
"این بچه زن ارشیاست."
"ارشیا خیلی سر تره."
"من نمی دونم رو چه حسابی اینو گرفته."
ترنج اصلا پیش بینی نکرده بود که قرار است از این دست حرفها بشنود.
همه تعجب می کردند سوری خانم مادر ترنج بود. و تفاوت مادر و دختر برای بقیه قابل درک نبود.
دخترهای جوان فکر می کردند که ترنج برای به دست
آوردن دل او خودش را همر نگ ارشیا کرده است کاری که هیچ کدام حاضر نبودند انجام بدهند.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_679
بعضی مادرها به دختر هایشان نق می زدند:
"نگفتم. می مردی تو دو تا مهمونی یه چیزی می انداختی سرت بعد که همه چی تمام میشد اونوقت هر غلطی دلت می خواست می کردی."
ارشیا ترنج را توی اتاقش برد و خودش شالش را باز کرد:
_اینو در بیار یه کم خنک شی.
ترنج بی حال روی تخت ارشیا نشست. ارشیا پاهای او بلند کرد و روی تخت گذاشت و گفت:
_دراز بکش.
ترنج با اینکه سر گیجه داشت گفت:
_وای نه یکی میاد زشته.
_هیچ کس این بالا نمی اد خیالت راحت.
ترنج رنگش کمی پریده بود و صورتش عرق کرده بود. آرایش خیلی زیادی نداشت که با عرق کردن به هم بریزد.
ارشیا به چهره رنگ پریده او نگاه کرد و گفت:
_من می رم پائین تو با خیال راحت و بدون استرس دراز بکش. خودم برای شام صدات می کنم.
بعد بوسه ای به پیشانی او زد و رفت سمت در که ترنج صدایش کرد:
_ارشیا!
_جانم؟
_ماکان اومد منو خبر کن
_باشه عزیزم تو استراحت کن.
بعد کلید اتاقش را برداشت و کلید ها را از هم جدا کرد و یکش را گذاشت روی میز کنار ترنج و گفت:
من در و قفل می کنم که خیالت راحت باشه کسی نمی اد. اینم کلیدش.
یک کلیدم برا خودم می برم هر وقت خواستم
می ام تو.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
💚🌹💚
هر روز صبح بہ یادت هستم
سلام بر پدر همہ عالم
صبح بخیر امام مهربانم
دستے بہ روے سینہ
و دستے بہ سوے تو
روے لبم گــل مےڪند
آقا سـلام از دور
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
💚سلام صبحت بخیر سلطانم❤️
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️آیت الله #شوشتری:
🔸از امام زمان علیه السلام بخواهید سیم دلتان را تعمیر کند بگویید:
💥یابن الحسن به ما گفته اند:
شما اولا مهدی (هدایت شده) هستید به هدایت های خداوند
و سپس هادی (هدایت کننده) هستید به اذن خداوند
«سیم دل من خراب شده درستش کنید»
📌این خانواده اینقدر کریم هستند که اگر صدق را مشاهده کردند قبل از اینکه دعایی را در خواست کنید به شما می دهند.
ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم!!
گوش این طائفه آواز گدا نشنیده است!!
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ استاد شجاعی
💚 تو میتونی امام زمان رو ببینی
4_6025948169802615432.mp3
11.69M
#پرواز_در_آسمان_رجب۳
فایل اول
❣داستان رجب، داستان دلداگی است؛ دلدادگی بین عاشق و معشوق، حبیب و محبوب...
راز این دلدادگی در این است که بدانیم؛ ↓
- " اهلِ رجب " بودن به چه معناست؟
- در این رحم زمانی یک ماهه چه سری نهفته است که انسان را دهها سال بالا میبرد؟
#استاد_شجاعی
#حجتالسلام_حسینی_قمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 تفاوت یاران امام زمان با یاران امام حسین چیست؟
پناهیان
۹بهمن ماه ، #سالروز_شهادت #شهید_عبدالمجید_بقایی گرامی باد . 🥀
#مجید_بقایی
«فرمانده قرارگاه کربلا»
🗓 ولادت : ۱ اسفند ۱۳۳۷ (خوزستان، شهرستان بهبهان)
🗓 شهادت : ۹ بهمن ۱۳۶۱
🔹 اصابت ترکش و موج در اثر انفجار گلوله خمپاره در سنگر شناسایی
🔹 قبل از عملیات #والفجر_مقدماتی
🔹منطقه : #فکه، ارتفاعات «جبل فوقی»
📍مزار: تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا (سلام الله علیها)
درمحضرحضرت دوست
۹بهمن ماه ، #سالروز_شهادت #شهید_عبدالمجید_بقایی گرامی باد . 🥀 #مجید_بقایی «فرمانده قرارگاه کربلا»
#زندگینامه
#شهید_مجید_بقایی
در اسفندماه سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان به دنیا آمد. از کودکی به محافل مذهبی و مسجد علاقهمند بود و این علاقه را با تکبیر گفتن در مسجد محل آغاز کرد و تا آخر عمر از مسیر اسلام و پیروی از روحانیت متعهد خارج نشد. چند سال قبل از ا ینکه به سن تکلیف برسد، نماز میخواند و روزه میگرفت و به طور فعال در جلسات قرائت قرآن شرکت میکرد. توجه زیادی به دعا و زیارت ائمه اطهار (ع) داشت. آنقدر برای ذکر مصائب اهل بیت (ع) اهمیت قائل بود که میگفت: همین مراسم روضهخوانی ما را نگه داشته است. همواره تلاش میکرد در نماز جماعت شرکت کند.
هوش سرشار و استعداد بالایش باعث شد تا تحصیلات کلاس پنجم و ششم( نظام قدیم ) را در عرض یکسال در یکی از مدارس بهبهان بگذراند و سپس رشته ریاضی را برای ادامه تحصیل در دبیرستان انتخاب کند.
پس از سپری کردن تحصیلات دبیرستان و گذراندن کنکور، در رشته مهندسی شیمی دانشگاه اهواز پذیرفته شد اما این رشته نظرش را تامین نکرد و گفت: من باید کاری را به عهده بگیرم که واقعاً بتوانم به مردم خدمت بکنم. به همین دلیل سال آخر دبیرستان را مجددا گذراند و دیپلم رشته طبیعی گرفت و این بار پس از شرکت در کنکور ، در رشته فیزیوتراپی دانشگاه اهواز قبول شد.
با پیروزی انقلاب به#کار_فرهنگی پرداخت تا کشور را از فرهنگ غربی و شرقی در امان دارد.
🌱وارد سپاه پاسداران شد و مردم #خوزستان را از غائله خلق عرب نجات داد. و سرانجام با آغاز جنگ، فرمانده شد و نیروهای صدامی را که قصد داشتند از راه شوش و بهبهان وارد خوزستان شوند، بیرون کرد.