فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچه گُفت، شُد.
سخرانی سال ۹۳
درمحضرحضرت دوست
✔️قسمت ۳۹ و ۴۰ سرم را پایین می اندازم . نگاهم را روی مانتویم میچرخانم. در دلم خدارا شکر میکنم که ما
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی
قسمت ۴۱ و ۴۲
_چرا نمیای پس ؟
لب هایم را به زور به لبخند میکشم
+ببخشید الان میام .
سوگل به سمت در میرود.سریع میخوانمش.
+سوگل
برمیگردد .
_بله ؟
نمیدانم سوالم را بپرسم یا نه . سوگل که سکوتم را میبیند میپرسد
_چیزی میخوای بگی ؟
بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم بالاخره دل به دریا میزنم و سوالم را میپرسم
+سوگل تو گفتی تا قبل از اینکه بیای کسی نمیاد ولی چرا آقا سجاد اومد ؟
این سوال را پرسیدم تا از جواب سوگل بفهمم سجاد چیزی به سوگل گفته یا نه .
سوگل سری به نشانه ی تایید تکان میدهد
_آره . اتفاقا سجاد گفت ازت عذر خواهی کنم. قرار بود کسی نیاد خونه ولی سجاد کارش زود تموم شد بود برای همین زود اومد. سجاد گفت اگه میدونست نمیومد که تو اذیت نشی . البته تقصیر اون هم نیست چون من بهش نگفته بودم که تو میای چون فکر نمیکردم کارش زودتر تموم بشه. سجاد گفت وقتی اومد خونه دید تو هستی دوباره از خونه اومد بیرون .
میخندد و با خنده ادامه میدهد
_کلی هم منو دعوا کرد که چرا بهش نگفتم که تو میای . در هر صورت از طرف خودم و سجاد ازت معذرت میخوام
لبخند تصنعی میزنم
+این چه حرفیه. شما باید ببخشید .
از حرف های سوگل معلوم است که سجاد چیزی درباره اتفاقات عصر به سوگل نگفته است اما هنوز مطمئن نیستم.
چادرم را از روی جالباسی برمیدارم و روی سرم می اندازم ، و همراه با سوگل از اتاق خارج میشوم .
سعی میکنم پله های را آرام طی کنم .
ترس بدی در جانم افتاده است. از تصور صحنه ای که قرار است با سجاد چشم در چشم شوم تن و بدنم میلرزد.
وقتی وارد هال میشوم با ترس سرم را بلند میکنم . نگاهم را دور تا دور هال میچرخانم ولی اثری از سجاد نیست.
ممکن است داخل اتاقش باشد. دلم میخواهد از سوگل بپرسم سجاد کجاست ولی میترسم فکر بدی بکند .
عمو محمود روی مبل نشسته و مجله ای در دست دارد . خاله شیرین هم رو به روی عمو محمود دارد کانال های تلویزیون را بالا و پایین میکند .
بلند سلام میکنم. خاله شیرین و عمومحمود که تازه متوجه حضورم شده اند به نشانه ی احترام می ایستند . با قدمهای بلند نزدیکشان میشوم
+تورو خدا بشینید راضی به زحمت نیستم
خاله شیرین لبخند ملیحی میزند
_نه عزیزم چه زحمتی
آرام مرا در آغوش میکشد و ادامه میدهد
_تو ببخش عزیزم زحمت رو ما بهت دادیم
از آغوشش بیرون می آیم و با لحن گرمی میگویم
_چه زحمتی من عاشق بچه ها هستم شایان هم ماشاالله خیلی شیرین و بامزست .
بوسه ای بر پیشانی ام میزند
_قربونت برم .
زیر لب ( خدا نکنه ) ای میگویم و کنار عمو محمود میایستم. عمو محمود روی سرم را میبوسد
_سلام نورا خانم گل ، خوبی عمو جان ؟
بامحبتی بیریا میگویم
+خیلی ممنون شما خوبید
_وقتی تو خوبی منم خوبم
از این همه محبت و مهربانیشان حبه حبه در دلم قند آب میشود . سوگل آرام بازویم را نیشگون میگیرد و زیر گوشم زمزمه میکند
_انقدر چاپلوسی میکنی مامان بابام بیشتر از من به تو محبت میکنن
ریز ریز میخندم
+خب تو هم بیا پیش من آموزش ببین
و بعد هر دو قهقهه میزنیم . از همان قهقهه هایی که به قول خانم جان گوش فلک را کر میکند .
خاله شیرین میگوید
_خنده بسه پاشید بیاید آشپزخونه کمک من. نورا جان تو هم چادرتو در بیار سجاد نیست .
هردو خنده یمان را جمع میکنیم .
سوگل با تعجب می پرسد
_سجاد که همین الان خونه بود برای چی رفت ؟
خاله شیرین شانه بالا میاندازد
+نمیدونم گفت یه کار مهم دارم باید برم. هر چقدر اصرارش کردم بعد حداقل شام بره قبول نکرد
به احتمال زیاد بخاطر من رفته است . یا از دست من ناراحت است و یا بخاطر اینکه من خجالت نکشم رقته است .
از اینکه با او رو به رو نشدم خوشحالم . بی اختیار لبخند میزنم اما قبل از اینکه کسی لبخندم را ببیند جمع و جورش میکنم .
به اصرار خاله شیرین شام را در خانه یشان میخورم و بعد عمو محمود مرا به خانه میرساند .
«شده دردی به دلت افتد و تو آب شوی؟
همه شب با غم دلتنگی خوی خواب شوی؟»
پروانه حسینی
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد》
علی صفری
قسمت ۴۳ و ۴۴
با شنیدن صدای زنگ به اتاقم میروم، کنار میز می ایستم و موبایل را از روی آن بر میدارم. اسمی که روی صفحه نمایان شده را زیر لب میخوانم .
+سوگل
ابرو بالا می اندازم و تماس را وصل میکنم .
صدای سرحال سوگل در تلفن میپیچد
_سلام خانم خانما . یه وقت یادی از ما نکنیا میترسم پول تلفنت زیاد میشه !
با خنده میگویم
+علیک سلام . همین اول کاری منو به رگبار بستی . تو که ماشاالله هر روز زنگ میزنی دیگه نوبت به من نمیرسه . حالا چرا نقدر کِیفِت کوکه ؟
با صدایی که هیجان در آن موج میزند میگوید
_راستی اینو میخواستم بهت بگم ، یادته دوست بابام یه باغ داشت وقتی بچه بودیم هر چند وقت ازش قرض میگرفتیم همه با هم میرفتیم اونجا ؟ همون که کلی توش بازی میکردیم ؟
+آره یادمه چطور مگه ؟
_امروز بابام زنگ زد به همون دوستش ازش باغ رو قرض گرفت تا همه با هم بریم اونجا خاطره هامون زنده بشه .
ذوق زده میگویم
+وای جدی میگی ؟
_آره
+حالا کی قراره بریم ؟
_ نمیدونم باید بابام با عمو محسن و بابات صحبت کنه بعد روزش رو با هم تعیین کنن
با شنیدن نام عمو محسن لبخند روی لبم می ماستد. فکر میکردم فقط خانواده ما و عمو محمود هستند....
بی حوصله میگویم
+باشه پس هر وقت خبری شد به من بگو . من باید برم خدافظ .
و بدون اینکه منتظر جوابی از سوگل باشم تماس را قطع میکنم. بخاطر وجود خانواده عمو محسن تمام شور و هیجانم از بین رفت .
میخواهم از اتاق خارج شوم که صدای زنگ موبایل دوباره بلند میشود .تماس مجدد از سوگل است . حتما متوجه حال گرفته ام شده که دوباره زنگ زده...نمیتوانم به سوگل چیزی بگویم پس موبایل را سایلنت میکنم و از اتاق خارج میشوم .
.
.
.
از ماشین پیاده میشویم و همراه وسایل حرکت میکنیم .چشم میچرخانم و دنبال سوگل میگردم . سوگل را از دور میبینم . دست تکان میدهد و به سمتمان میدود . با رویی خندان با پدر و مادرم سلام و احوالپرسی میکند و بعد کنار من می ایستد .
مانتوی طوسی رنگ بلندی همراه با شلوار و روسری زرشکی به تن کرده است . چند تا از وسایل ها را از دستم میگیرد و با مهربانی میگوید
_سلام نورا چطوری ؟ چقدر دیر کردید
+ببخشید توی ترافیک گیر کرده بودیم .
سر تکان میدهد و به راهمان ادامه میدهیم . سوگل در باغ را برایمان باز میکند و ما را راهنمایی میکند .
بلاخره به مکان مورد نظر میرسیم .
حصیر سبز رنگی روی زمین پهن شده و وسایل پیک نیک روی آن چینده شده است. خاله شیرین گوشه ای از حصیر نشسته و وسایل را آماده میکند .کمی آن طرف تر عمو محمود و سجاد بدمینتون بازی میکنند.آنقدر غرق بازی شده اند که متوجه ورود ما نشدند . سجاد سوییشرت و شلوار ورزشی مشکی رنگی به تن دارد . کلاه لب دار کپ و کتانی مشکی اش سِت ورزشی و تیره اش را تکمیل کرده است . بخاطر هیجان و تحرک زیاد گونه هایش به سرخی میزنند . ته ریش هایش از دفعه قبل بلندتر شدهاند .
در مقابلش عمو محمود درست عین لباس های سجاد را پوشیده با این تفاوت که رنگ لباسهای او سفید است درست رنگ متضاد مشکی.
لبخند کوچکی میزنم و با خاله شیرین سلام و احوالپرسی میکنم . میخواهم با عمو محمود و سجاد هم سلام و احوالپرسی کنم اما دلم نمی آید بازیشان را خراب کنم ، اما خاله شیرین برعکس من بلند سجاد را صدا میزند.سجاد تاره به خودش می آید و سرش را برمیگرداند . تازه متوجه حضور ما شده است .میخواهد به سمت ما بیاید اما در همین هِین توپ بدمینتون کنار پای سجاد فرود می آید .
عمو محمود با خوشحالی میگوید
_یک/هیچ ، به نفع من .
از این همه ذوق و خوشحالی عمو محمود خنده ام میگیرد . سجاد دوباره به سمت عمو محمود بر میگردد
+نه این رو حساب نمیکنیم چون مامان حواسمو پرت کرد وگرنه میگرفتمش .
بعد از بگو مگوی کوتاهی هر دو به سمت ما می آیند و سلام و احوال پرسی میکنند .بعد از سلام و احوالپرسی مینشینیم و غرق صحبت میشویم
«از داغ بزرگی که نگاهت به دلم دوخت
یک شهر به حال من دیوانه دلش سوخت»
روزبه بمانی
«ماه شبگرد کجا صورت ماه تو کجا
شب بی نور کجا زلف سیاه تو کجا»
محمد سلطانی
.
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
#مهدےجان_مولاےمن♥️
هزار و یکصد و هشتاد سال است
که میداند که مولا در چه حال است؟
فدای غربتش یاور ندارد
به این غربت کسی باور ندارد
از او مظلومتر در این جهان کیست
زکُنه غربتش کس باخبر نیست
به غیبت سوز و اشک و آه دارد
چو جد خویش سر در چاه دارد
توی گویی خار در چشمش نشسته
دلش از غفلت شیعه شکسته
قسم بر صورت زهرا که نیلیست
به رخساری که آزرده ز سیلیست
در این غم اشک آل الله جاریست
حدیث قرنها چشم انتظاری ست
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
⭕️ حضور پیامبران الهی در بین ۳۱۳ نفر
🌕 محمد بن زید الکوفی البراز، از امام صادق علیه السلام پرسید: ... یا بن رسول الله‼️
سیصد و سیزده مرد چگونه باشند و از کجا باشند⁉️
حضرت فرمودند: چهارتن از پیغمبران باشند؛
اول عیسی بن مریم
دوم ادریس
سوم خضر
چهارم الیاس
و چهارتن از فرزندان حسن بن علی و دوازده تن از فرزندان حسین؛ (علیهم السلام اجمعین)
#امام_زمان
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ رهبر انقلاب: رژیم غاصب صهیونیستی، رفتنی است
#طوفان_الاقصی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
52.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️پست ویژه
✍ روایت کامل ظهور از قیام سفیانی تا ظهور امام مهدی علیهالسلام
🔸️خروج سفیانی
🔸️خروج یمانی
🔸️صیحه آسمانی
🔸️خسف بیدا
🔸️کشته شدن نفس زکیه
#فلسطین #الله_اکبر #طوفان_الاقصی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🟩 آخرین مرحله قبل ظهور
✍🏻 هرگاه جنگ محور مقاومت شیعی (ایران، حزب الله) با اسرائیل، شروع شود، مرحله بعد، ظهور امام عصر عج خواهد بود ان شاءالله، شک نکنید.
☑️ مستند حدیثی:
▪️آخرین مرحله قبل سفیانی در فتنه شام[۱]، حضور «مارقه الروم[۲]» در فلسطین برای دفاع از یهود اسرائیل است[۳] که وارد جنگ با محور شیعی شده است.
▪️بنابراین باید حوادثی همچون: خسف دمشق[۴]، هرج الروم[۵]، حمله ترکها به سوریه، مارقه الروم رخ بدهد آنگاه حکومت سفیانی بر شام و سپس «ظهور امام زمان ارواحنافدا».
➕ برای آگاهی بیشتر:
کتاب «خاورمیانه عصر ظهور، اثر مصطفی امیری»، فصل «ایران» و «فلسطین».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه
وقایع آخرالزمان و علائم آن
#امام_زمان #حاج_قاسم
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
📡❓قدس، شاه کلید ظهور
چرا آزادسازی قدس انقدر مهمه؟
درمحضرحضرت دوست
قسمت ۴۳ و ۴۴ با شنیدن صدای زنگ به اتاقم میروم، کنار میز می ایستم و موبایل را از روی آن بر میدارم. ا
🌱قسمت ۴۵ و ۴۶
بعد از سلام و احوالپرسی مینشینیم و غرق صحبت میشویم . با شیطنت رو به عمو محمود میگویم
+عمو چه تیپی به هم زدی
بلند میخندد و در جواب میگوید
_خواستم یکم مثل جوونا لباس بپوشم
ابرو بالا می اندازم
+شما که خودتون هنوز جوونید
_نه دیگه عمو جان از ما گذشته
صدای خنده ی جمع بلند میشود .
بعد از کمی سر به سر گزاشتن و شوخی و خنده ، سوگل از من میخواهد که به آن طرف باغ برویم تا خاطراتمان را زنده کنیم .
بعد از مرور خاطرات در گوشه دنجی دور از بقیه مینشینیم .
رو به سوگل میگویم
+چرا عمو محسن اینا هنوز نیومدن ؟
_یه کاری برای عمو محسن پیش اومد دیرتر میان . فکر کنم تا یک ساعت دیگه برسن . چطور مگه ؟
دلم میگویم : برای اینکه بفهمم چقدر دیگه میتوانم از نبود شهروز لذت ببرم .
اما برای حفظ ظاهر میگویم
+دلم برای شهریار تنگ شده میخوام زودتر ببینمش .
البته دروغ هم نگفتم واقعا دلتنگ شهریارم اما میزان تنفری که از شهروز دارم بر دلتنگیام غلبه کرده است .
سوگل دنگاه پر حسرتی به صورتم میاندازد و بعد سرش را پایین میاندازد. دلیل نگاهش را نمیفهمم ولی چیزی نمیگویم .
انگار میخواهد چیزی بگوید ولی دو دل است. برا گفتن حرفش کمکش میکنم
+سوگل چیزی میخوای بگی ؟
دوباره نگاه کوتاهی به من میکند و بعد سریع نگاهش را میدزدد . حس کنجکاوی ام دارد اذیتم میکند .
بالاخره لب به سخن باز میکند
_نورا یه چیزی میخوام بهت بگم ولی قول بده به کسی نگی. من این چیزی که میخوام بهت بگمو به هیچکس نگفتم .
سری به نشانه ی تایید تکان میدهم .
بعد از مکث کوتاهی ادامه میدهد
_راستشو بخوای من ،،،،،عاشق شدم .
بی اختیار میزنم زیر خنده. سریع خنده ام را جمع میکنم . سوگل که انگار از این رفتارم ناراحت شده با دلخوری میگوید
_چرا میخندی ؟
با حالت پشیمانی میگویم
+ببخشید . آخه همین چند وقت پیش یکی از دوستام عاشق شده بود داشت قصهی عاشقیشو برام تعریف میکرد یه لحظه یاد اون افتادم خندم گرفت .
سوگل انگار هنوز قانع نشده است اما چیزی نمیگوید .نگاهش را به چشم هایم میدوزد
_نمیخوای بدونی عاشق کی شدم ؟
+آشناس ؟
_آره
با کنجکاوی میگویم
+خب کیه ؟
سریع میگوید
_شهریار
با بهت نگاهش میکنم
+شهریار ؟
دوباره نگاهش را از من میدوزد
_آره عاشق شهری،،،،،،،،آقا شهریار شدم .
شهریار پسری است که دل هر دختری را میبیرد. جدا از زیبایی ها و جذابیت های ظاهرش ، بسیار خوش اخلاق و با محبت است .میدانم که اهل دود و دم و الکل نیست . این را هم میدانم که از رفاقت با دخترها خوشش نمی آید اما دلم میخواهد بهتر از این باشد . نگاهم را به سوگل میدوزم
+سوگل شهریار اهل نماز و روزه ........
میان کلامم میپرد
_میدونم ، خودم همه ی این هارو میدونم ولی عشق که این حرفا سرش نمیشه . میدونم عشقم بی ثمره . احتمالش خیلی کمه که منو شهریار به هم برسیم . شاید با خودت بگی از کجا معلوم شهریار هم منو دوست داشته باشه ؟ آره واقعا نمیدونم که شهریار منو دوست داره یا نه ولی چیکار کنم خودم که نخواستم عاشقش بشم . اصلا نفهمیدم چطوری شد که ازش خوشم اومد .
خیلی با خودم کلنجار رفتم ، خیلی با خودم فکر کردم ، ولی نمیتونم کنار بزارمش ، نمیتونم از ذهنم بیرونش کنم .
نگاهش میکنم . بغض کرده است .
سریع میگویم
_من نمیخواستم ناراحتت کنم
+تقصیر تو نیست . تقصیر هیچکس نیست .
دوباره نگاهم میکند . این بار نگاهش پر از حرف است . با حسرت میگوید
_میدونی نورا ، بهت حسودیم میشه . کاش حداقل شهریار برادر من بود . میدونی ، شهریار تورو خیلی دوست داره .
+از کجا میدونی که منو دوست داره ؟
_میفهمم . از نگاهش میفهمم . همیشه وقتی تو رو نگاه میکنه چشماش میخندن و برق میزنن ، انگار داره به یه گوهر نایاب نگاه میکنه
برای اینکه جو را عوض کنم با خنده میگویم
+مگه من گوهر نایاب نیستم ؟
میخندد
_نه منظورم این نبود
دستش را میگیرم
+همه چیز رو به خدا بسپار . هر چی که صلاحه پیش میاد
«ابر و خورشید و فلک در کارند
عاقبت داغ تو را بر دل من بگذارند»
امیر نقدی
«دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمان زندان من است»
مولانا
ادامه دارد
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
⚘﷽⚘
سلام حضرت زندگے
سلام مهدے جان
این اعجاز نام معطر توست که در هجمه هاے سنگین آخرالزمان
قلب هایمان را اینچنین آرام کرده است
و جان هایمان را با امید و ایمان ، پیوند داده است ...
یاد تو که مےوزد
حوالے دلهاے ما پر از عطر اطلسےهاےانتظار میشود
انتظارے آمیخته با صبر و پویایے و آرامش...
شکر خدا که تو را داریم آقاجان...😍
در افق آرزوهایم
تنها«أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج»را میبینم...
#مولاےمهربانغزلهاےمنسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «بیشرفترین انسانها»
👤 استاد #رائفی_پور
⭐️ صهیونیستها خودشان را قوم برگزیده میدانند و بقیه حیوانی هستند که به شکل آدم آفریده شدهاند...
🇵🇸 فلسطین کلید رمزآلود ظهوره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اظهارات جالب کارشناسان ضد ایرانی اینترنشنال از تحولات در سرزمینهای اشغالی؛ نابودی اسرائیل مقدمهای است برای استقرار جهانی و ظهور امام زمان(عج)
‼️مهدی خلجی، کارشناس پای ثابت اینترنشنال:
✅اسرائیل توان آسیبزنی به ایران را ندارد؛ در نظامهایی مثل جمهوری اسلامی هیچ وقت دروغ نمیگویند؛ اگر آقای خامنهای میگوید که اسرائیل به پایان خودش خواهد رسید، یعنی ما تلاش میکنیم اسرائیل را به پایان خودش برسانیم.
2_144188856422693649.mp3
5.92M
⭕️ حوادث فلسطین، برای کسانی که احوالات آخرالزمان را میشناسند؛ یک بشارت است!
👤 رهبر انقلاب
🔰هیچ کس نمیتواند بگوید؛ ظهور نزدیک نیست!
#طوفان_الأقصى
#فلسطین
#حاج_قاسم
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘بهشتی که بعد از ظهور روی زمین ایجاد میشه...
#امام_زمان ♥️
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️چگونه علاقه ام را به امام زمان بیشتر کنم؟
🔵 دستورالعمل مشترک آیت الله بهجت و آیت الله اراکی رحمة الله
👤حجت_الاسلام_راجی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️چطور بفهمیم آماده ظهوریم؟؟
👤استاد شجاعی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
درمحضرحضرت دوست
🌱قسمت ۴۵ و ۴۶ بعد از سلام و احوالپرسی مینشینیم و غرق صحبت میشویم . با شیطنت رو به عمو محمود میگویم
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی
قسمت ۴۷ و ۴۸
بلند میشوم و ادامه میدهم
+پاشو بریم . بقیه منتظرن .
سوگل هم بلند میشود و با هم به راه می افتیم. چقدر سوگل مظلوم شده است.وقتی با او شوخی کردم مثل قبل سر به سرم نگذاشت، انگار در حال خودش نبود .درست مثل کودکی ۵ ساله است که مادرش را گم کرده است ، سرگردان و پریشان .نزدیک بقیه میشویم اما در جمع خبری از سجاد نیست. سوگل هم متوجه نبود او میشود و میپرسد
_پس سجاد کو ؟
خاله شیرین در پاسخ میگوید
_آقا محسن و خانوادش اومدن ، سجاد رفته راه رو نشونشون بده و درو براشون باز کنه .
کلافه نفسم را فوت میکنم . ترجیح میدهم کمی دیرتر شهروز را ببینم .
رو به مادرم میگویم
+مامان من میرم بیرون باغ یکم بگردم دوباره میام
مادر سر تکان میدهد
_زیاد دور نرو . تا قبل از ناهار هم برگرد
+باشه
سوگل دستش را پشت کمرم میگذارد
_مگه نمیخواستی آقا شهریارو ببینی ؟
+حالا ۱۰ دقیقه این ور و اون ور که فرقی نداره
_میخوای منم باهات بیام ؟
+نه نیازی نیست
انگار سوگل متوجه شده که برای رفتنم دلیل دارم اما به روی خودش نمی آورد . به سمت در باغ میروم ، پشت یکی از درختهای نزدیک (در) ، دور از دید بقیه منتظر میمانم تا عمو محسن و خانواده اش بروند . بعد از رفتن آنها از در خارج میشوم . کمی دور و اطراف را دید میزنم تا جای مناسب و ساکتی برای نشستن پیدا کنم .
نزدیک مغازه تپه ی بلندی قرار دارد که منظره ی خوبی هم دارد.بالای تپه مینشینم و غرق در افکار درهمم میشوم . به سوگل و شهریار ، به هستی و سبحان و به شهروز که از هر فرصتی استفاده میکند تا به من آسیب بزند . آنقدر فکر میکنم که دوباره زمان را فراموش میکنم .
با صدای زنگ موبایل رشته افکارم پاره میشود . با دیدن نام مادرم سریع تماس را وصل میکنم
+الو
_سلام مادر کجایی ؟
+سلام ببخشید اصلا حواسم به ساعت نبود
_عیب نداره .نیم ساعت دیگه میخوایم ناهار بخوریم تا اون موقع بیا
+من ۲۰ دقیقه ی دیگه راه میوفتم بیام باغ
_باشه مادر خدافظ
+خدافظ
بلند میشوم تا کمی دیگر گشت و گذار کنم و بعد به باغ بروم . چادرم را میتکانم و حرکت میکنم اما به محض اینکه قدم اول را برمیدارم روی زمین سُر میخورم .
قبل از اینکه بتوانم تعادلم را حفظ کنم از تپه پرت میشوم پایین و با زانو زمین میخورم . جیغ بلندی میکشم . میخواهم بلند شوم که درد شدیدی در زانویم راستم احساس میکنم . سریع روی زمین دراز میکشم . نمیتوانم پای راستم را تکان بدهم . از شدت درد مدام جیغ میکشم . کسی نیست که کمکم کند . نه این پایین را کسی میبیند و نه در این اطراف کسی هست .
از شدت درد به خودم میپیچم و در دل از خدا کمک میخواهم .صدای پایی از دور میشنوم . صدا آرام آرام نزدیک میشود . در دلم امیدوار میشوم . با صدای بلندی میگویم
+کسی اونجاست ؟
کمی سرم را بالا می آورم تا بهتر ببینم .
آن شخص به بالاس تپه میرسد . بلاخره چهره اش معلوم میشود .با دیدن سجاد جا میخورم. آنقدر خوشحالم که دردم را فراموش کردم . سجاد هم انگار از دیدن من تعجب کرده است . آرام از تپه پایین می آید .
انگار تازه پایم را دیده است . رنگش به وضوح میپرد و چشم هایش میترسند اما سعی میکند خودش را خونسرد نشان بدهد .با خونسردی ساختگی میگوید
_چی شده ؟
بی توجه به سوالش میپرسم
+چطوری منو پیدا کردید ؟
ابرو هایش را درهم میکشد
_شما اول جواب سوال منو بده
+از تپه افتادم
نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکند . دوباره نگاهش را به پاهایم میدوزد . انگار ترسیده است .از درد عرق سرد کرده ام . بی خیال سوال قبلی ام میشوم و میپرسم
+پام چی شده ؟
زیر چشمی نگاهم میکند
_چیزی نشده فقط یکم زخمی شده
میدانم که دروغ میگوید . یعنی مطمئنم که دروغ میگوید . این حرف ها را میزند که من را نگران نکند .سرم را بلند میکنم که پایم را ببینم اما سجاد سریع صدایم میزند
_نورا خانم
«مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم»
حافظ
«حاضرم در عوض دست کشیدن ز بهشت
تو فقط قسمت من باشی و من قسمت تو»
مهدی مجیدی
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
بيا اے بهترين درمان قلبـ💔ـم
مداوا ڪن غم پنهان قلبـ💔ـم
قسم بر خالق دلـ💚ــهاے عاشق
تو هستے آخرين سلطان قلبـ💔ـم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام صبحت بخیر نفسم