💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
ای کاش کسی میآمد و غم را از قلبِ
اهالی زمین بر میداشت . . .🌱🤍
مهدی جان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوای_مهدوی
#امام_زمان
💔 این حالِ منِ بی توست...
🔻اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبة ولینا...
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام فرمانده در اسرائیل 😂
صهیونسیم جهانی.mp3
8.94M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
✘ ضرورت شناخت #صهیونیسم_جهانی برای استقامت در فتنههای آخرالزمان!
واجبترین کار ما، شناخت جهانبینی و محورهای تفکر صهیون است.
تمرکز صهیونیستها در اسرائیل نیست، تفکر صهیون در تمام جهان نفوذ کرده و طرفداران (قربانیان) خود را گرفته است.
درمحضرحضرت دوست
✔️قسمت ۷۷ و ۷۸ سعی میکنم خودم را آرام نشان بدهم و تعجبم را به روی خودم نیاورم .معلوم نیست دوباره چه
💥قسمت ۷۹ و ۸۰
در دل به حرف هایش میخندم .خدا میداند چقدر تا بحال از او ترسیده ام اما اگر به همچین آدم هایی نقطه ضعف نشان بدهی نابودت میکنند ، اگر بفهمند از آنها میترسی دیگر نباید امید به پیروزی بر آنها داشته باشی .
نفس عمیقی میکشم و با آرامش میگویم
+ولی گفتین این کارها رو کردین چون دوستم دارین ؟!
سر تکان میدهد
_بخاطر همین جسارتت دوست دارم . تو تنها کسی بودی که انقدر با من شاخ تو شاخ شدی بخاطر همین ازت خوشم اومد
زبانش یک چیز میگوید اما چشم هایش چیز دیگری میگوید .چشم هایش صداقت را نشان نمیدهند .سعی میکنم بحث را منحرف کنم
+سکوت در برابر ناحقی و ظلم اشتباهه
خنده ای از روی تمسخر میکند
_یه جوری میگی ناحقی و ظلم انگار داری از شمر و معاویه حرف میزنی
دلم میخواهد بگویم دست کمی از شمر و معاویه نداری اما در دل به شیطان لعنت میفرستم و سکوت میکنم
.
.
.
نگاهم را به در میدوزم و منتظر برای آمدن شهریار میایستم . چقدر دلتنگش هستم .
هرچقدر که از شهروز متنفرم به همان اندازه شهریار را دوست دارم؛ هرچقدر شهروز پر از کینه و بدی و نفرت است بجایش شهریار سرشار از خوبی و عشق و محبت است .
گاهی اوقات فکر میکنم شهریار بعد از تولد در بیمارستان با کودک دیگری عوض شده اما شباهت زیادش به عمو محمود نشان میدهد که متعلق به همین خانواده است .
با ورود شهریار لبخند ملیحی میزنم
+سلام
شهریار متقابلا لبخند میزند
_به به سلام ببین کی اومده استقبالم
درست مثل کودکی ۳ ساله شده ام که بعد از مدت ها عروسک مورد علاقه اش را بدست آورده .بی توجه به حرفش با غرور میگویم
+دیدی بلاخره مال ما شدی ؟
بعد هر دو میخندیم . ۲ روز پیش پدر بهاره سکته کرد و به همین دلیل خانواده عمو محسن امروز به ایتالیا رفتند تا قبل از اینکه اتفاقی برای پدر بهاره بیافتد اورا ببینند .
شهریار که تمایلی به رفتن نداشت به قرار شد بماند و به اصرار ما قبول کرد که این یک هفته را در خانه ی ما بماند . پدر و مادرم وارد حیاط میشوند تا از شهریار استقبال کنند .
مادرم گره روسری اش را کمی محکم میکند و با لبخند به ما نزدیک میشود .هنوز هم بعد از ۲ ماه مادرم با روسری جلوی شهریار میاید، من هم اول ها مثل مادرم بودم اما بعد از مدتی به اصرار سوگل قبول کردم روسری را از سرم بردارم اما هنوز هم وقتی شهریار هست لباس های بلند و پوشیده به تن میکنم .
کوله پشتی بزرگ و مشکی رنگش را از دستش میگیرم
+تا تو با مامان بابا سلام احوال پرسی میکنی اینو برات میذارم تو اتاق
_نمیخواد خودم میبرم سنگینه
لبخند ملیحی میزنم
+نه بابا تهش ۴ تا دونه لباس گذاشتی توش دیگه
و بعد با شادی به سمت در ورودی حرکت میکنم . سریع به اتاق مهمان میروم و کوله را کنار تخت میگذارم .
دیروز اتاق مهمان را برای شهریار آماده کردم؛ این اتاق مخصوص مهمان هاییست که شب را در خانه ی ما میخوابند .
رو به روی در تخت شیری رنگی و در سمت چپ کمد به چشم میخورد . در سمت راست هم میز و پاتختی همرنگ با تخت وسایل اتاق را تکمیل میکند .
با لبخند از اتاق خارج میشوم تا برای شهریار شربت آماده کنم .
.
.
.
از اتاقم خارج میشوم و با استرس به سمت اتاق شهریار میروم ؛ آهسته در میزنم اما پاسخی نمیگیرم .
دوباره و سه باره این کار را تکرار میکنم اما باز هم جوابی دریافت نمیکنم . ممکن است خواب باشد !دستگیره ی در را به آرامی میفشارم و وارد اتاق میشوم . چیزی که میبینم را باور نمیکنم . با تعجب به شهریار خیره میشوم .
شهریار رو به روی جانماز کوچک طوسی رنگی ایستاده و مشغول نماز خواندن است .چند بار پلک میزنم تا مطمئن شوم که درست میبینم .
سریع نگاه خیره ام را از او میگیرم تا مبادا زیر نگاه سنگینم خجالت زده شود .نمیدانم خوشحال باشم یا متعجب . دیدن این صحنه برایم آرزو بود ، دلم میخواهد از خوشحالی گریه کنم
با صدای شهریار به خودم می آیم
_نورا ؟ خوبی ؟
دوباره نگاهش میکنم ، سعی میکنم تعجبم را بروز ندهم .همانطور که به سمت تخت میروم با مهربانی میگویم
+قبول باشه
لبخند شیرینی میزند
_قبول حق . کاری داشتی ؟
با حرف شهریار تازه به یاد می آورم که برای چه به اتاقش آماده بودم اما بهتر است فعلا راجب چیز دیگری حرف بزنیم .وقتی سکوتم را میبیند میپرسد
_خیلی تعجب کردی ؟
لبخند میزنم و سعی میکنم عادی برخورد کنم
+از چی تعجب کردم ؟
نگاهش را از من میدزدد
_خودت میدونی دارم راجب چی حرف میزنم .
«دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند»
باباطاهر
ادامه دارد....
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
#سلام_امام_زمانم
دنیا با همه زرق و برق هایش،
بدون شما،
مثل ویرانه ای است
که گرد مرگ روی دیوارهایش پاشیده اند
همانقدر بی روح...
همانقدر عذاب آور...
کاش زودتر بیایی تا دوباره حیات
در رگهای خشکیده جهان جاری شود...
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ
⭕️ وقایعآخرالزمان
قیام حضرت مهدی (عج)، سخت است یا آسان⁉️
❌ سالهای اولیه قیام حضرت مقرون به سختیهای فراوان است. چون باید قدرت را از مدعیان دروغین و سرسخت پس بگیرد.
به حدی سخت و جانفرساست که امام باقر (علیه السلام) در جواب «بشر بن أبي أراكه نبّال» که آرزوی سهولت قیام را مینمود فرمود:
⚠️ «چنين نيست، بلکه تا جايي كه ما و شما در عرق و خون غرق شويم..
👤 بشر عرض کرد: «اما مردم ميگويند چون مهدي (عج) قيام كند، كارها خود به خود درست ميشود و به اندازه حجامتي خون نميريزد‼️
💜 امام فرمود: هرگز چنين نيست. به خداي جان آفرين سوگند ميخورم، اگر قرار بود كار براي كسي خود به خود درست شود، براي پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) درست ميشد، هنگامي كه دندانش شكست و صورتش شكافت...
🔹 هرگز چنين نيست كه كار خود به خود درست شود.كار درست نخواهد شد تا اين كه ما و شما در عرق و خون غرق شويم...
📒منبع
ابن ابی زینب، محمد ابن ابراهیم الغیبة (للنعمانی)،1جلد نشر صدوق-تهران، چاپ اول
#غزه #مقاومت
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ توضیحات دکتر کریس هیور یک محقق مسیحی انگلیسی درمورد امام زمان عجل الله فرجه؛
❌دنیا بدون امام نابود خواهد شد
#امام_زمان
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️حواست به اتفاقاتی که داره میفته باشه!
الآن باید با همه وجودت بیای وسط...
وگرنه همهی عمرت و تلف کردی.
👤استاد_شجاعی
#فلسطین
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَ
درمحضرحضرت دوست
💥قسمت ۷۹ و ۸۰ در دل به حرف هایش میخندم .خدا میداند چقدر تا بحال از او ترسیده ام اما اگر به همچین آ
🌱رمان جذاب و خواهر برادری #لبخندبهشتی
✔️قسمت ۸۱ و ۸۲
_خودت میدونی دارم راجب چی صحبت میکنم
سر تکان میدهم
+هم تعجب کردم هم خیلی خوشحالم
دوباره آبی چشم هایش را به چشم هایم میدوزد و لبخند کوچکی محزونی میزند
_حق داری ، من تو خانواده ای بزرگ شدم که حتی تو خونشون قرآن پیدا نمیشه
و بعد پوزخندی میزند
سعی میکنم آرامش کنم
+چرا از یه دید دیگه بهش نگاه نمیکنی . تو انقدر آدم خوبی بودی حتی با وجود همچین خانواده ای خدا این توفیق رو بهت داده که بتونی راه درست رو انتخاب کنی .
سکوت میکند و به فکر فرو میرود .سعی میکنم بحث را عوض کنم
+میتونم بپرسم چند وقته نماز میخونی ؟
_خیلی وقت نیست، ۸ روزه
لبخندی از سر شادی میزنم
+پس الان خیلی پاکی برای من حتما دعا کن
سرش را پایین می اندازد
ادامه میدهم
+وقتی انسان توبه میکنه همه ی گناهانش پاک میشه عین بچه ای که تازه متولد شده
_میدونی نورا دلم میخواد عوض بشم ، دلم میخواهد مثل شهدا باشم
+میشی . اگه خودت بخوای میشی
قطره ی اشکی از گوشه ی چشم سر میخورد اما سریع با پشت دست پاکش میکند .چقدر این لحظه ها برایم شیرین است با احتیاط میپرسم
+خانوادت میدونن ؟
_نه ؛ فعلا بهتره ندونن .
دلم برایش میسوزد . اگر شهروز بفهمد دمان از روزگارش درمیآورد .
+چطوری تا الان نفهمیدن ؟
_چون کل این ۸ روز رو تو مسجد نماز خوندم
با تعجب نگاهش میکنم .
ادامه میدهد
_اگه میخواستم هم نمیتونستم تو خونمون نماز بخونم چون پولی که باهاش این خونه رو خریدم نزدیک ۲ سال تو بانک بود و #خمس ندادس بخاطر همین نماز توی خونه ی ما #باطله
ابرو بالا می اندازم
+پس خود عمو محسن و بهاره خانم چطوری تو خونتون نماز میخونن؟؟
با لحنی تاسف بار میگوید
_مامان بابام که یکی در میون نماز میخونن ولی همونایی هم که میخونن باطله!!!
دلم برایش میسوزد . مظلوم تر از چیزیست که فکرش را میکردم .
+میخوای با مامان بابای من صحبت کنی ؟ حتما میتونن کمکت کنن
لبخند پر محبتی به صورتم میپاشد
_عمو محمد و خاله میدونن
اخم تصنعی میکنم و با دلخوری میگویم
+مامان بابام میدونن ؟ پس فقط من اضافه بودم که بهم نگفتی
بلند میخندد
_شما که تاج سری . حالا که فهمیدی دیگه از چی ناراحتی ؟
شانه بالا می اندازم و بعد از کمی مکث میگویم
+راستی چی شد که یهویی تصمیم گرفتی عوض بشی ؟
_راستشو بخوای خیلیم یهویی نبود بعد از چند وقت تحقیق این تصمیمو گرفتم ولی ماجراش مفصله بعدا برات تعریف میکنم اما فعلا در همین حد بدون که سجاد باعث و بانیش بوده
پس بخاطر همین شهریار و سجاد مدام پیش هم بودند و با هم صمیمی شده بودند .
شهریار بعد از کمی مکث و من و من کردن میگوید
_نورا من خیلی وقته میخوام ازت عذرخواهی کنم ؛ فکر کنم الان بهترین موقعیته
ابرو بالا می اندازم
+بابت ؟
سرش را پایین می اندازد و به تسبیح در دستش خیره میشود
_بابت اون روزی که فهمیدیم به هم محرمیم. میدونی.........باید مراعات میکردم ولی من چون خانوادم حساسیت نداشتم رو این موضوعات نمیدونستم کار اشتباهی تازه الان دارم متوجه میشم
لبخند میزنم و سر تکان میدهم
+میفهمم ؛ گذشته ها گذشته دیگه بهش فکر نکن ، کاری هم که کردی گناه نبود که بخوای خودتو بخاطرش سرزنش کنی
لبخند خجولی میزند و چیزی نمیگوید .
بعد از چند دقیقه تصمیم میگیرم موضوعی را که بخاطرش به اتاق شهریار آمدم را بیان کنم با احتیاط میگویم
+شهریار یه خواهشی ازت دارم لطفا نه نیار
نگاه پرسشگرش را به صورتم میدوزد
_بستگی داره خواستت چی باشه
با حالت خواهشگرانه ای میگویم
+ازت میخوام دیگه پیگیر ماجرای نازنین نشی
ابرو هایش را در هم میکشد
_متاسفم ولی نمیتونم باید پیداش کنم
+ازت خواهش کردم شهریار
«شنیدم مصرعی شیوا ، کی شیرین بود مضمونش
منم مجنون آن لیلا، که صد لیلاست مجنونش»
فریدون مشیری
«غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی»
احسان نصری
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
آقــا دلم برای شـــما تـنـگ میشود
وقتی که آسمان ز غمت رنگ میشود
مولا برای دیدن یک لحظه ی رخت
دستم به ریسمان دعا چنگ میشود
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «صلاة در قرآن»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 مقام امامت اصلا درک نشد، توسط بشریت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه
بشارت امام خامنه ای : ملت ایران به ظهور امام زمان عج خواهد رسید ...
#امام_زمان #غزه
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
4_5818863023091092251.mp3
5.72M
⭕️چرا امام زمان نمیآید..!؟
کارکرد یاران امام زمان با یاران امام حسین فرق دارد...
#امام_زمان ♥️
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ما كاری برای معرفی امام زمان نكرديم،
❗️برای توجه مردم به حضرت بقية الله كاری نكرديم.
✅انسان بايد كار كند، آقايش را ياری كند، آن هم آقایی كه مايه افتخار همه عالم بشريت است؛ مسيحی ها به او افتخار می كنند، زرتشتی ها به او افتخار می كنند، يهودی ها به او افتخار می كنند؛ آن وقت اين آقا متعلق به ما شدهاست، پس كوتاهی نكنيم.
✅هر جای اين مملكت اسلامی هستيم ترويج نام مقدس امام عصر را بر خود واجب بدانيم و مردم را برای ظهور مهيا كنيم.
#امام_زمان
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم کسی را میخواهد که بگوید...
درمحضرحضرت دوست
🌱رمان جذاب و خواهر برادری #لبخندبهشتی ✔️قسمت ۸۱ و ۸۲ _خودت میدونی دارم راجب چی صحبت میکنم سر ت
🌱قسمت ۸۳ و ۸۴
+ازت خواهش کردم شهریار
اخمش غلیظ تر میشود
_خودم هیچی، عمو محمد و چیکار کنم؟ بهش قول دادم تا همین الانشم به اصرار تو صبر کردم
+خیلی خب پس فقط ۱ هفته دیگه بهم وقت بده
_برای چی ؟
+فعلا نمیتونم بگم اما هروقت کارم تموم شد بهت میگم
اخمش را باز میکند و نفسش را با شدت بیرون میدهد
_یک هفته بهت وقت میدم ولی شرط داره
لبخندی از سر شادی میزنم
+هرچی باشه نشنیده قبول میکنم
_اول اینکه خودت با عمو محمد صحبت کنی و بهش بگی . دوم اینکه بعد از یک هفته هرچی فهمیدی رو به میگی و کامل برام توضیح میدی که چرا هِی از من مهلت میخوای
لبخند میزنم و سری به نشانه ی تایید تکان میدهم
.
.
.
نگاهی به در سبز رنگ زنگ زدیشان می اندازم . به آن لباس های شیک و مارکدار نمیخورد که در همچین جایی زندگی کند .
دیروز عصر به آموزشگاه هنر رفتم و بعد از یک ساعت معطلی و آوردن دلیل و برهان توانستم بلاخره آدرس خانه ی نازنین را از مدیر آموزشگاه بگیرم اما وقتی به محله مورد نظر رفتم گفتند خانواده نازنین چند ماه پیش از این محله رفته اند و آدرسی هم به کسی نداده اند .
اما من نامید نشدم و بعد از پرس و جو در کل محل ، توانستم آدرس خانه ی جدید را از یکی از اهالی محل بگیرم و حالا آمده ام تا با نازنین صحبت کنم بلکه شاید بفهمم هدف و قصد اصلی شهروز از آزار و اذیت من چیست .
چند قدمی نزدیکتر میشوم و محکم به در ضربه میزنم .خانه آنقدر قدیمیست که حتی آیفون هم ندارد !بعد از چند لحظه صدای زنی سالخورده از پشت در می آید
_کیه ؟
+ببخشید مادر جان میشه در و باز کنید
در را به آرامی باز میشود . پیرزنی لاغر با چادر سرمه ای رنگی و صورت پر چین رو به رویم قرار میگیرد .با شک مجدداً نگاهی به پلاک خانه می اندازم ؛ به آن پیرزن نمی آید مادر نازنین باشد .
با لحن مهربانی میگویم
+سلام. ببخشید مزاحم شدم ، من با نازنین احمدی کار دارشتم به من گفتن اینجا زندگی میکنه
پیرزن اخم غلیظی میکند
_چیکارش داری ؟
+من یکی از دوستاشم میخام باهاش راجب یه موضوعی صحبت کنم
با چشم هایش سر تا پایم را میکاود
_بگو من خودم بهش میگم
به زور لبم را به لبخند میکشم
+نمیشه باید حتما ببینمش وگرنه بهش زنگ میزدم و میگفتم
اخم هایش را باز میکند
_بهش بگم تو کی هستی ؟
میدانم اگر اسمم را بگویم نمی آید پس به ناچار میگویم
+منو به اسم نمیشناسه به چهره میشناسه
_صبر کن الان بهش میگم بیاد
چشم غره ای حواله ام میکند و وارد خانه میشود .نفسم را با شدت فوت میکنم
+به خیر گذشت
بعد از چند دقیقه با شنیدن صدای پایی که هر لحظه نزدیک تر نیشود استرس میگیرم .
نازنین همانطور که به زمین گاه میکند در را کمی باز تر میکند
_بله با من کاری.......
با بلند کردن سرش و دیدن من بهت زده و با چشم هایی که از تعجب گشاد شده به من نگاه میکند .به وضوح رنگش میپرد و ترس و استرس در چشم هایش لانه میکنند .سریع در را هل میدهد که ببندد اما قبل از بسته شدن در پایم را میان میان در میگذارم .با تمام توان در را هل میدهد
_پاتو بردار
با آرامش میگویم
+میخوام باهات حرف بزنم
_ولی من نمیخوام
من هم متقابلا در را هل میدهم
+از چی میترسی ؟ من اگه میخواستم اذیتت کنم یا انتقام بگیرم پلیس با خودم میاوردم اینجا یا حداقل کسی رو همراه خودم میاوردم
تن صدایش را بالا میبرد
_از اینجا برو ما تو این محله آبرو داریم
مثل اینکه نمیشود با او با زبان خوش حرف زد
+ببین من کاریت ندارم فقط چند تا سوال دارم . نمیدونم شهروز چقدر بهت گفته اما من یه برادر دارم که در به در داره دنبال تو میگرده ولی من آدرس اینجا رو بهش ندادم اگه به سوالام جواب بدی برادرمو منصرف میکنم وگرنه همین الان زنگ میزنم میگم با پلیس بیاد اینجا اونوقتِ که آبروت
با آوردن اسم پلیس انگار ترسید ، دیگر در را هل نمیدهد . حدس میزدم از حرفم بترسد ؛ البته واقعا قصد انجامش را ندارم فقط در حد تحدید است تا به سوال هایم جواب بدهد
_از کجا معلوم راست میگی ؟ ممکنه بعدا حرفامو بر علیه خودم استفاده کنی .
+من هیچوقت همچین کاری نمیکنم ، اگه واقعا میخواستم به پلیس تحویلت بدم اصلا نمیومدم اینجا چون پلیس مجبورت میکرد جوابه سوالام رو بدی ؛ الانم اگه مجبورم کنی باید پلیس خبر کنم .
«عشق هستی زا و روح افرا بُوَد
هر چه فرمان میدهد زیبا بُوَد»
فریدون مشیری
«من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد»
باباطاهر
🌱قسمت ۸۵ و ۸۶
+من هیچوقت همچین کاری نمیکنم ، اگه واقعا میخواستم به پلیس تحویلت بدم اصلا نمیومدم اینجا چون پلیس مجبورت میکرد جوابه سوالام رو بدی ؛ الانم اگه مجبورم کنی باید پلیس خبر کنم .
با خشم نگاهم میکند
_چی میخوای بدونی ؟
+میخوام راجب شهروز بدونم
باشک نگاهم میکند، انگار دو دل است. نگاهی به سر و ته کوچه می اندازد و بعد با اکراه از جلوی در کنار میرود
_بیا تو
با قدم هایی آهسته وارد حیاط کوچکشان میشوم . همانطور که از ظاهر خانه هم پیدا بود، خانهی خیلی قدیمیای هست. دیوارهای آجری و سنگ فرش های کهنه فضا را دلگیر کرده است. درختی خشکیده کنار در و نیمکت چوبی رنگ و رو رفته ای رو به روی در قرار گرفته است .
نازنین در را میبندد و به نیمکت اشاره میکند .
_بشین تا من برم یه شربت بیارم
+نمیخوام من که اینجا نیومدم مهمونی ، اومدم جواب سوالام رو بگیرم برم
سری به نشانه ی تایید تکان میدهد و باهم روی نیمکت مینشینیم .نازنین با مظلومیت نگاهم میکند. در چهره و رفتارش دیگر خبری از آن دختر مغرور و زورگو نیست . به سختی میگوید
_هر سوالی داری بپرس تا جایی که بتونم جواب میدم فقط یه شرط داره
+چه شرطی ؟
از روی نیمکت بلند میشود و داخل خانه میرود ، بعد از چند لحظه با قران جیبی کوچکی برمیگردد . قران را روبه رویم قرار میدهد
_من اهل نماز و روز نیستم ولی به خدا و قران و اینطور چیزها اعتقاد دارم . ازت میخوام بزنی روی این قران که از حرفام سوءاستفاده نکنی و اون هارو به هیچکس ، تاکید میکنم به هیچکس نگی . مطمئنم تو اعتقاداتت از من قوی تره ، من بهت بد کردم از کارم پشیمونم ولی تو به من بد نکن .
شنیدن این حرف ها از نازنین برایم جالب است . لبخند کوچکی میزنم و دستم را آرام روی قران میزنم
+به همین قران قسم میخورم که نه از حرفات سو استفاده میکنم و نه به کسی میگم ولی از تو هم میخوام که حقیقت رو به من بگی . اگه واقعا اونطور بوده باشه که فکر میکنم خانوادمم از پیگیری شکایت منصرف میکنم .
سرش را پایین می اندازد و با گوشه ی شالش بازی میکند . سراغ سوال هایم میروم
+نازنین شهروز بهت چی داد که حاضر شدی همچین کاری بکنی ؟ اصلا تو شهروز و از کجا میشناسی ؟
نفس عمیقی میکشد
_یه روز داشتم از آموزشگاه هنر برمیگشتم ، دیدم نزدیک آموزشگاه یه آقایی به ماشینش تکیه داده تا من از آموزشگاه اومدم بیرون به من خیره شد و تا وقتی که سوار تاکسی بشم همینجور به من نگاه میکرد.اولش توجه نکردم اما این وضعیت تا یک هفته ادامه داشت .به سر و وضعش نمیخورد اَلاف باشه . تا اینکه یه روز اومد پیشم و گفت اسمش شهروز و چند وقت پیش منو به طور اتفاقی دیده . گفت از من خوشش اومده و چند وقت صبر کرده تا از احساساتش مطمئن بشه . اصرار داشت که آدرس و شماره خونمون رو بدم تا با خانوادش بیاد خواستگاری .همونطور که داری میبینی ما وضع مال خوبی نداریم ، منم وقتی ماشین شهروز رو دیدم فهمیدم خیلی پولدارن بخاطر همین خجالت میکشیدم آدرس خونمون رو بدم . چند بار دیگه هم اومد جلوی در آموزشگاه و ازم خواست آدرس رو بدم ولی قبول نکردم تا اینکه یه روز ازم خواست یه مدت با هم دوست باشیم اگه من ازش خوشم نبومد شهروز میره و دیگه هم نمیاد .
با حرف های نازنین به فکر فرو میروم . معلوم است آزار و اذیت من برای شهروز خیلی مهم است!!! که این طور غرور کاذبش را زیر پا گذاشته و این همه به نازنین خواهش و تمنا کرده و حتی درخواست دوستی داده است .
دوباره به حرف های نازنین گوش میسپارم
_اولش قبول نکردم ولی بعدا که یکم فکر کردم دیدم پیشنهاد بدی هم نیست یه دوستی ساده برای اینکه باهم بیشتر آشنا بشیم،به شهروز هم نمیخورد پسر بدی باشه. تویه مدتی که باهم بودیم هیچی برام کم نزاشت، همش منو میبرد میگردوند، برام خرید میکرد، اون لباس هایی که همیشه آموزشگاه میپوشیدم رو یادته ؟ همشو شهروز برام خریده بود وگرنه ما وضع مالیمون خوب نیست. شهروز اصلانمیذاشت آب تو دلم تکون بخوره، هرچی میگفتم برام میخرید، هر کاری میگفتم برام میکرد.بعد یه مدت بالاخره فهمید ما اوضاع مالیمون بده ولی هیچی بهم نگفت و اصلا تحقیرم نکرد میگفت همه ی کم و کسری های این همه سال رو برات جبران میکنم.من خیلی بهش وابسته شده بودم اونم میگفت عاشقمه، حتی منو یه بار برد تو جمه دوستاش و به عنوان نامزدش معرفی کرد .
کمی مکث میکند ، چشم هایش پر از اشک شده و انگار ادامه دادن این بحث برایش سخت است .😭😞
«چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست»
سعدی
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️