💚 تشرف حاج شیخ علی #بغدادی خدمت آقا امام زمان (عج)
☘ در اين وقت رسيديم به جوي آبي، كه از شط دجله براي مزارع كشيده اند و از ميان جاده ميگذرد و بعد از آن دو راهي ميشود، كه هر دو راه به كاظمين ميرود، يكي از اين دو راه اسمش راه سلطاني است و راه ديگر به اسم راه سادات معروف است.
💚 آن جناب ميل كرد به راه سادات.
🔸 پس گفتم: بيا از اين راه، يعني راه سلطاني برويم.
💚 فرمود: «نه! از همين راه خود ميرويم.»
💠پس آمديم و چند قديم نرفتيم كه خود را در صحن مقدس كاظمين كنار كفشداري ديديم، هيچ كوچه و بازاري را نديديم.
🔰 پس داخل ايوان شديم از طرف «باب المراد» كه سمت شرقي حرم و طرف پايين پاي مقدس است. آقا بر درِ رواق مطهر، معطل نشد و اذن دخول نخواند و بر درِ حرم ايستاد.
💚 پس فرمود: «زيارت كن!»
🔸 گفتم: من سواد ندارم.
💚 فرمود: «براي تو بخوانم؟»
🔸 گفتم: بلي!
💚 فرمود: «أدخل يا الله السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا اميرالمؤمنين...» و بالاخره بر يك يك از ائمه سلام كرد تا رسيد به حضرت عسكري(عليهالسلام) و فرمود: «السلام عليك يا ابا محمدالحسن العسكري.»
💚 بعد از آن به من فرمود: «امام زمانت را ميشناسي؟»
🔸 گفتم: چطور نميشناسم.
💚 فرمود: «به او سلام كن.»
🔸 گفتم: «السلام عليك يا حجةالله يا صاحب الزمان يابن الحسن.»
💚 آقا تبسمي كرد و فرمود: «عليك السلام و رحمةالله و بركاته.»
🌼 پس داخل حرم شديم و خود را به ضريح مقدس چسبانديم و ضريح را بوسيديم
💚 به من فرمود: «زيارت بخوان.»
🔸 گفتم: سواد ندارم.
💚 فرمود: «من براي تو زيارت بخوانم؟»
🔸 گفتم: بله.
💚 فرمود: «كدام زيارت را ميخواهي؟»
🔸 گفتم: هر زيارتي كه افضل است.
💚 فرمود: «زيارت امين الله افضل است»، سپس مشغول زيارت امين الله شد...
🌸 در اين هنگام شمع هاي حرم را روشن كردند، ولي ديدم حرم روشني ديگري هم دارد، نوري مانند نور آفتاب در حرم مي درخشند و شمع ها مثل چراغي بودند كه در آفتاب روشن باشد...
◼️ و آن چنان مرا غفلت گرفته بود كه به هيچ وجه متوجه اين همه از آيات و نشانه ها نميشدم.
🌺 وقتي زيارتمان تمام شد، از طرف پايين پا به طرف پشت سر يعني به طرف شرقي حرم مطهر آمديم،
💚 آقا به من فرمودند: آيا مايلي جدم حسين بن علي(عليهماالسلام) را هم زيارت كني؟»
🔸 گفتم: بله شب جمعه است زيارت ميكنم.
💚 آقا برايم زيارت وارث را خواندند، در اين وقت مؤذن ها از اذان مغرب فارغ شدند. به من فرمودند: «به جماعت ملحق شو و نماز بخوان.»
🌹 ما با هم به مسجدي كه پشت سر قبر مقدس است رفتيم آنجا نماز جماعت اقامه شده بود،
💚 خود ايشان فرادا در طرف راست امام جماعت مشغول نماز شد و من در صف اول ايستادم و نماز خواندم، وقتي نمازم تمام شد، نگاه كردم ديدم او نيست با عجله از مسجد بيرون آمدم
🔰 و در ميان حرم گشتم، او را نديدم، البته قصد داشتم او را پيدا كنم و چند قِراني به او بدهم و شب او را مهمان كنم و از او نگهداري نمايم.
💥ناگهان از خواب غفلت بيدار شدم، با خودم گفتم: اين سيد كه بود؟
💥 اين همه معجزات و كرامات! كه در محضر او انجام شد...
💥 من امر او را اطاعت كردم! از ميان راه برگشتم! و حال آن كه به هيچ قيمتي برنميگشتم!
💥و اسم مرا ميدانست! با آن كه او را نديده بودم!
💥 جريان شهادت او و اطلاع از خطورات دل من! و ديدن درخت ها!
💥 و آب جاري در غير فصل! و جواب سلام من وقتي به امام زمان(عليهالسلام) سلام عرض كردم! و غيره...!!
⚪️ با بهت به كفشداري آمدم و پرسيدم: آقايي كه با من مشرف شد كجا رفت؟
گفتند: بيرون رفت، اين سيد رفيق تو بود؟
گفتم: بله.
🍃 خلاصه او را پيدا نكردم و با حالی مبهوت و غیر قابل توصیف بیرون آمدم...
📗- نجم الثاقب، ص 484، حكايت 31/ 📕بحارالانوار، ج 53، ص 317.