⭕️کار مهدوی
◀️قسمت دوم
🔸اگه به من بگن آقا بیا برو در مورد مهدویت صحبت کن میگم آقا نود درصد این دل باید درست بشه تا بتونم صحبت کنم، مگه میشه تا آدم جهاد اکبر نکنه بیاد توی این عرصهها جولون بده و مردم را به سمت مهدویت بکشونه؟
🔸مثالهایی من دارم از آدم هایی که بدون استاد زدن به خط و الان چپ کردن بدجور. دخترخانمی که خواستگارش رو رد کرده خانوادش تماس گرفتن، آقا ما متوجه شدیم این میگه: خواستگار اصلی من امام زمانه، پسری که پدرش رو با چاقو تیکه تیکه کرد، با این استدلال که پدر من از یاران دجاله و از دشمنان امام زمان( عج).
🔸 اصلاً شیطان شما رو میکشونه به عرصه وهم، چرا؟ چون این طنابی دستش نیست عزیز من، هم استاد اخلاق عرض کردم؛ هم استاد چی؟ متخصص تو حوزه مهدویت.
🔸 فلان منبری سخنران خوبیه، منبری خوبیه اما الزاماً تو حوزه مهدویت ممکنه تخصص نداشته باشهها، برین به متخصص تو حوزه مهدویت رجوع بکنید، باید ارتباط داشته باشید؛ وظیفه این آقایان هم هست که به این مراجعات چیکار بکنند؟ پاسخ بدن، وظیفه حوزه است پاسخ بده، اینا خطره.
🔸این انحرافاتی که من دیدهام از همین جا بوده، شیطان در من و شما وهم به وجود میاره.دوبار برای منِ رائفی پور در ماشین رو ببند و باز بکنند، استاد استاد کنند، دکتر دکتر کنند؛ توهم میزنی به خدا قسم، قاطی میکنی، میگی لابد خبریه.
🔸 نکته دیگهای که میخوام محضر شما بزرگواران عرض بکنم که خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کلیدیه این که آقا امام صادق( علیهالسلام) فرمود: شیطان فقط با شیعیان ما کار داره، از طرفی دیگر تو بحث صراط مستقیم ما داریم روایات که آقا« نَحنُ صِراطُ المُستَقیم» ماییم، اهل بیت میفرمایند.
🔸امیرالمؤمنین میفرماید: أنا صراط مستقیم. شما بیرون این صراط باش هر جایی میخوایی باشی باش و هر کاری میخوای بکنی بکن، شیطان باهات کاری نداره، فهمیدی چی شد؟ بیرون این صراط نماز بخون؛ کاریت نداره برو بخون، بیرون این صراط دور خونه کعبه انقدر بچرخ که سر گیجه بگیری کاریت نداره، اصلا یک جاهایی نماز صبح بیدارت هم میکنه، بیرونم نمیاد.
🔸خُب شیطان هم به اندازه انبیاء صراط مستقیم رو میشناسه، قرآن میگه؛ لَأَقعُدَنَّ عَلی صِراط، لأقعُدَنَ سه تا ترکیب داره دیگه؛ من سر صراط نشستم، پس صراط رو میشناسی نشستی. ببینید اینجوری نشسته گرفته، رد بخوای بشی باید از لای دست و پاش رد بشی، کارتم داره، تجربهام داره؛ همچین تو رو نگات که میکنه تو رو براندازت میکنه میگه: اوه این چقدر شبیه اون بابایی که ۲۳۴۷ سال پیش زدمش زمین. انقدر از این آدمها کله پا کرده تا نگامون میکنه؛ اوه این تمومه کارش، مثلا.
🔸نمیشه از این صراط بی حَبلُ الله مَتین پیش رفت. باید به قول اون شاعر؛ حالا شعره دیگه؛ یک دست جام باده و یک دست زلف یار/ یک دست قرآن و یک دست عترت، رجوع به عالمش و متخصصش و پیش رفتن تو این مسیر وگرنه خراب میکنی.
🔸جایی میرسه که شیطان انقدر استادانه پیش مییاد؛ عرض کردم که نمییاد برای یک آدم امام زمان بگه عرق بخور که، این جا لازمه بمونی مثلا تو مشهد سایتی رو بگردونی یا کانال تلگرامی رو بگردونی که کسایی که دارن میرن اربعین به اون رجوع میکنند کارشون درست بشه، چونان عشق و شوق اربعین میندازه به دلت که بیا و ببین که یک لحظه با خودت بگی منم برم در خیل عظیم این کسانی که پیاده دارن میرن. اینجوری تورو از رده خارج میکنه، خُب این سایته که پرید خُب الحمدالله. تازه شدی شبیه سی میلیون آدمی که اونجا دارن راه میرن، بین دو تا خیر مخیرت میکنه؛ اونجا باید نگاه کنی، ببینید برای تشخیص راه درست، ببینی کدام نور بیشتری داره و نفست کدوم رو کمتر میخواد. متوجه شدی چی شد؟ ببینید؛ دوست داری بری پیاده روی اربعین، فهمیدی چی شد؟ دوست داری یعنی دلت میخواد، میگه اون جا اونی که دلت میخواد رو انجام نده.
#کار_مهدوی
#قسمت_دوم
#استاد_رائفی_پور
#امام_زمان
🔻 @Abbasse_Kardani
⭕️ #نگاهی_به_ولادت_حضرت_مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف
2⃣ #قسمت_دوم
💠ماجرای تولد امام زمان به نقل از شیخ صدوق
✍ شیخ صدوق رحمه الله علیه با سند خود از حکیمه خاتون، (دخت حضرت جواد ـ علیهالسّلام ـ خواهر امام هادی ـ علیهالسّلام ـ و عمّه امام حسن عسکری ـ علیهالسّلام) چنین آورده است که حکیمه خاتون میگوید:
ابو محمد حسن بن علی ـ علیهالسّلام ـ (امام عسکری علیهالسّلام ) مرا نزد خود خواند و فرمود: عمّه جان امشب نزد ما افطار نما. چرا که امشب نیمه شعبان است و خداوند تبارک و تعالی در امشب حجت را آشکار خواهد فرمود، او حجت خدا در زمین خواهد بود.
حکیمه میگوید، عرض کردم: مادر او کیست؟ حضرت عسکری ـ علیهالسّلام ـ فرمود: نرجس.
عرض کردم: فدایت شوم در او نشانی نیست، (1)
حضرت فرمودند: مطلب همان است که به شما گفتم.
🔶 حکیمه میگوید به آنجا رفتم، سلام دادم، نرجس خاتون آمد، در حالی که کفشم را از پایم بیرون میآورد، اینگونه از من احوال پرسی کرد که ای بانوی من و بانوی خانواده، حالتان چطور است؟ من به وی گفتم: تو بانوی من و بانوی خانواده هستی، از این سخن شگفت زده شد و گفت عمّه جان این چه سخنی بود که فرمودی؟حکیمه خاتون گوید: به وی گفتم: دختر جانم، خدای تعالی به تو امشب پسری عنایت خواهد فرمود، که در دنیا و آخرت سیّد و سرور خواهد بود.
🔶 نرجس خاتون شرمگین نشست. وقتی از نماز عشا فارغ شدم، افطار نمودم و بستر خوابم را آماده کرده خوابیدم.
نیمه شب برای نماز شب برخواستم، وقتی از نماز شب فارغ شدم، دیدم نرجس خاتون هنوز خواب است، و هیچ اثری در او نیست. دراز کشیدم و خوابیدم، سپس او برخاست نماز شب گذارد، در این حال به شک و تردید افتادم که حضرت عسکری ـ علیهالسّلام ـ از اطاقش صدا فرمودند: عمّه جان عجله مکن که امر نزدیک است.
بعد از آن، نرجس خاتون، نماز شب را تمام کرده و در نماز «وِتر» بود که نمازش را قطع کرد، و با ناله از اطاق بیرون رفت.
چون برگشت به وی گفتم: آیا آنچه به تو گفتم، چیزی احساس میکنی؟ فرمود: آری عمّه جان امر بزرگی را مییابم و احساس میکنم.
به وی گفتم: با توکل به خدا مطمئن و آرام باش. شبههای به خود راه مده، انشاء الله هیچ بیمی نیست.
🔶همانند یک قابله در کنار او نشستم. آنگاه دستم را گرفت و فشرد و ناله کرد و یک کلمه شهادت را بر زبان جاری ساخت.در آن هنگام حضرت عسکری ـ علیهالسّلام ـ صدا زد که بر وی «انا انزلناه فی لیلة القدر» بخوان به امر حضرت عمل کردم. در این هنگام لحظهای بین من و نرجس خاتون همانند اینکه پردهای افتاد او را ندیدم،حالتی به من دست داد، فریاد زنان به اطاق حضرت عسکری ـ علیهالسّلام ـ رفتم.
🔶حضرت فرمود: عمّه جان برگرد که او را در جای خودش مییابی، برگشتم، طولی نکشید که پرده بین من و او برداشته شد، دیدم که آن چنان نورانیتی در او هویدا است که چشمان مرا خیره ساخت. آن گاه ولی خدا را دیدم که بر بازوی راست او نوشته شده «جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقا». (٢)
🔶آنرا در دامنم گذاشتم در حالی که پاک و پاکیزه بود. حضرت عسکری ـ علیهالسّلام ـ فرمود: ای عمّه فرزندم را نزد من بیاور، من ایشان را نزد حضرت عسکری ـ علیهالسّلام ـ بردم، حضرت دست بر تمام بدن او کشید، حضرت فرمود: ای فرزندم به اذن خدا سخن بگو ای حجت خدا ای بازمانده انبیا و خاتم اوصیا، آن فرزند نورانی!
لب به سخن گشود ابتدا شهادتین بر زبان جاری نمود و سپس اسامی تمام ائمه اطهار ـ علیهمالسّلام ـ را تا پدرش گفت و درود فرستاد.(٣)
📚منابع:
(1) (آثار حمل در او دیده نمیشود)
(٢)(شیخ صدوق، کمال الدین، قم، انتشارات جامعه مدرسین، ۱۴۰۵ ق، ج ۲، ص ۴۲۵ به بعد.)
(٣) ( مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، ج ۵۱، ص ۱۳ ـ ۲۸٫)
🔶🔹🔸 #ادامه_دارد...
________
🌺 #تعجیل_در_ظهورش_صلوات 🌺
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_دوم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
وارد خونه شدم
بابا و مامان ک اروپا بودن
ترنم هم خونه مجردیش بود
تیام با یه اکیپ دختر وپسر رفته بودن شمال ویلامون
سوگل خانم مستخدم خونمون خواب بود
رفتم اتاقم
عکس جنیفر لوپز، ریحانا .....بود
من حنانه معروفی ۱۶سالمه
اسممو پدربزرگم گذاشته البته فقط تو شناسنامه حنانه هستم اما همه ترلان صدام میکنه
ترلان،ترنم، تیام سه تا بچه هستیم
زندگی ما و پدر و مادرمون غرق در سفرهای اروپایی و پارتی و گشت گذار با دوستامون میگذره
مست شراب،سیگار،رابطه با دوستان
عوض کردن مدل به مدل ماشین ها
-سوووووگل
سوووووگگگگگل
سوگل
سوگل نفس نفس زنان :جانم خانم
چیزی شده؟
-منو صبح بیدار نکن نمیرم مدرسه
سوگل:خانم خاک برسرم البته فضولی ها
اگه بازم غیبت کنید
اخراجتون میکنن
لیوانی که دم دستم بود پرت کردم براش
-بتوچه مگه فضولی
برو گمشو ریخت نحستو نبینم
همینم مونده کلفت خونه بهم بگه چیکارکنم
موهامو باز کردم
آرمان میگفت موهات خیلی قشنگه
راستم میگفت موهای من خیلی صاف و بلند بود
ساعت ۴بود که خوابم برد
#ادامه_دارد..
نویسنده :بانو....ش
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📚 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️ #افتاب_در_حجاب
2⃣ #قسمت_دوم
💢وطوفان به قصد شکستن آخرین امید به تکاپو افتاده است. از جا کنده مى شوى، سراسیمه و مضطرب خود را به خیمه #حسین مى رسانى. حسین🚩 در آرامشى بى نظیر پیش روى خیمه نشسته است.
🖤نه، انگار خوابیده است. شمشیر را بر زمین #عمود کرده، دو دست را بر قبضه شمشیر گره زده، پیشانى بر دست و قبضه نهاده و نشسته به خواب رفته است. نه فریاد و هلهله دشمن؛ که آه سنگین تو او را از خواب مى پراند و چشمهاى خسته اش را نگران تو مى کند.
💢 پیش از اینکه برادر به سُنت همیشه خویش، پیش پاى تو برخیزد، تو در مقابل او زانو مى زنى، دو دست بر شانه هاى او مى گذارى و با اضطرابى آشکار مى گویى: مى شنوى برادر⁉️ این صداى هلهله دشمن است که به خیمه هاى ما نزدیک مى شود. فرمانده #مکّارشان فریاد مى زند: اى لشکر خدا بر نشینید و بشارت بهشت را دریابید
🖤 #حسین بازوان تو را به مهر در میان دستهایشان مى فشارد و با آرامشى به وسعت یک اقیانوس، نگاه در نگاه تو مى دوزد و زیر لب آنچنان که تو بشنوى زمزمه مى کند: پیش پاى تو پیامبر آمده بود اینجا، به خواب من. و فرمود که زمان آن قصه فرا رسیده است. همان که تو الان #خوابش را مرور مى کردى و فرمود که به نزد ما مى آیى. به همین #زودى
💢 و تو لحظه اى چشم برهم مى گذارى و حضور بیرحم #طوفان را احساس مى کنى که زیر پایت خالى مى شود و اولین
شکافها بر تنها شاخه دست آویز تو رخ مى نماید و بى اختیار فریاد مى کشى:
واى بر من😭 حسین، دو دستش را بر گونه هاى تو مى گذارد، سرت را به سینه اش مى فشارد و در گوشت زمزمه مى کند:
🖤واى بر تو نیست خواهرم❌ واى بر دشمنان توست. تو غریق دریاى رحمتى. #صبور باش عزیز دلم♥️ چه آرامشى دارد سینه #برادر، چه فتوحى مى بخشد، چه اطمینانى جارى مى کند. انگار در آیینه سینه اش مى بینى که از ازل خدا براى تو #تنهایى را رقم زده است تا تماما به او تعلق پیدا کنى
💢 تا دست از همه بشویى، تا یکه شناس او بشوى. همه تکیه گاههاى تو باید فرو بریزد، همه پیوندهاى تو باید بریده شود، همه دست آویزهاى تو باید بشکند، همه تعلقات تو باید گشوده شود.
🖤تا فقط به او #تکیه کنى، فقط به ریسمان حضور او چنگ بزنى و این دل بى نظیرت را فقط جایگاه او کنى. تا عهدى را که با همه کودکى ات بسته اى، با همه بزرگى ات پایش بایستى:
پدر گفت: بگو یک!
💢و تو تازه زبان باز کرده بودى و پدر به تو اعداد را مى آموخت. کودکانه و شیرین گفتى: یک! و پدر گفت: بگو #نگفتى! پدر تکرار کرد: بگو دو دخترم. #نگفتى! و درپى سومین بار، چشمهاى معصومت را به پدر دوختى و گفتى:
🖤بابا! زبانى که به یک گشوده شد، چگونه مى تواند با دو #دمسازى کند؟
و حالا بناست توبمانى و همان #یک! همان یک جاودانه و #ماندگار. بایست بر سر حرفت "زینب" که این هنوز اول عشق 💖است
#ادامه_دارد......
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
#وقایع_آخرالزمان
#قسمت_دوم
فواید علائم ظهور
علائم و نشانه های ظهور دست کم در این ۲ موضع می توانند ثمر بخش باشند:
١_جایی که مردم به دلیل کم کاری متصدیان امر تبلیغ، یا به دلیل غفلت، از این مسائل بی اطلاع باشند.
۲_آنجایی که به دلیل گرفتار شدن در دام شبهات، جو سازی جبهه باطل و پیچیدگی شرایط، نتوانسته باشند بر اساس معیارهای صحیح به هدایت برسند.
مثلا پیامبر از عمار به عنوان #علامت_جبهه_حق یاد کرد و فرمود:
«بدانید گروهی که عمار را می کشند، جبهه باطل است»
و به مسلمانان فهماند که هرگاه در فضای فتنه، از شناخت حق و باطل ناتوان شدند، با توجه به این علامت، حق و ناحق را بشناسند.
(عیون اخبارالرضا، ج۱، ص۶۸)
⚠️ هشدار!
آنان که می خواهند منتظر بمانند تا سفیانی، یمانی و خراسانی قیام کنند و بعد بفهمند باید چه کنند،
مانند کسانی اند که تا عمار به مسلخ نرود و کشته نشود، حق را تشخیص نمی دهند!
و به راستی چقدر تفاوت است میان کسانی که «پیش از شهادت عمارها با تکیه به دلایل و شاخصه های دین، می دانند علی بر حق است» با آنهایی که «تا خون سرخ عمار بر زمین نریزد، بیدار نمی شوند»!
💐💐💐💐🔶💐💐💐💐
#وقایعآخرالزمان
#منتظرانظهور
#اوخواهدآمد
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#رمان_محمد_مهدی
#قسمت_دوم
💠 نرگس خانم ، نرگس خانم ، کجایی که یه خبر خوش دارم برات...
🔰 دید خانمش به صفحه تلویزیون خیره شده و داره زار زار گریه میکنه، هادی فکر کرد بخاطر منفی شدن آزمایش بارداری هست ، آخه صبح تلفنی بهش خبر داده بود ،
رفت آشپزخانه و یک لیوان آب سرد ریخت و کمی عرق بیدمشک و عرق بهار ریخت داخلش و آورد برای خانمش تا کمی اعصابش آروم بشه
🌀 گفت خانم جان ، چرا گریه می کنی؟ خدا بزرگه ، شاید این بار بشه و اصلا بیا ...
یه مرتبه خانمش با گریه گفت، هادی جان ، عزیز من، گریه من از سر ناراحتی نیست، از سر خوشحالیه ، به خاطر پیدا شدن یک روزنه امید هست ، روزنه ای که شاید ما رو به آرزوی بچه دار شدنمون برسونه
💠 حاج هادی چشم هاش از تعجب گرد شده بود و با نگاهی تعجب آمیز به همسرش گفت : چی گفتی ؟
دقیقا بمن بگو چی گفتی؟
درست شنیدم؟
روزنه امید؟
چی شده؟
👈 خانمش گفت دلم گرفته بود، رفتم تلویزیون رو روشن کنم ببینم چی داره، دیدم پخش مستقیم از حرم شاه عبدالعظیم حاج اقا فلانی داره سخنرانی می کنه، دیدم داره داستان تولد شیخ صدوق (ره) رو میگه، پدرش تا 50 سالگی بچه دار نشد و بعدش با دعا و توسل به امام زمان (عج) صاحب دو پسر شد
هادی جان، تو که الان 40 ساله هم نشدی، پس برای ما هم امیدی هست، بیا و این بار به امام زمان (عج) متوسل بشیم ، شاید این آخرین روزنه امید ما به سرانجام برسه
🌀 حرفش که تمام شد دید هادی سرش رو آورده بالا و داره از چشم هاش اشک سرازیر میشه...
نرگس خانم، من خودم تو مجلس بودم و الان از همون جا دارم میام خونه ، اومدم که با ذوق و شوق بهت بگم اره ، یه راه دیگه برای ما مونده ، اونم توسل به کسی هست که اگه یه اشاره بکنه ، ما بچه دار میشیم.
🔰 حالا هر دو با هم گریه می کردن، هی لا به لای گریه هاشون داد می زدن و تکرار می کردن " یا صاحب الزمان به داد ما برس "
❇️ حاج هادی رفت کتاب " صحیفه مهدیه " رو از کتابخانه منزل برداشت و رفت قسمت نمازهای استغاثه به امام زمان (عج)
داشت دنبال نماز فرج می گشت، آخه قبلا برای حل مشکل خانه دار شدنش این نماز رو خونده بود و مشکلش به طرز عجیبی حل شده بود، این نماز همون نمازی هست که امام عصر (عج) به فردی به نام " ابو بغل " یاد داده بود و معروف شده به " نماز ابوبغل "
به خانمش گفت یک بار با این نماز به آقا توسل کردیم، حاجت گرفتیم، این بار هم می خونم ، اگه شده هر روز می خونم تا به حاجتمون برسیم،
نرگس خانم هم گفت من هم زیارت عاشورا می خونم با صد لعن و صد سلام و هدیه میدم به خانم حضرت نرجس (س) ، آخه هرچی باشه ایشون مادر آقا هستن و اگر چیزی به پسرشون بگن، قطعا جواب رد نمیدن.
🔰 حالا مونده بود یه کار مهم که باید قبل شروع این توسلات انجام می دادن. کاری که خیلی ها حواسشون نیست که قبل چله گرفتن یا توسل کردن انجام بدن...
(ادامه دارد...)
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
🌷مهدی شناسی۲🌷
❓چه باید کرد؟
◀️ﻭﻇﯿﻔﻪﯼ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﻋﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﯾﻦ، ﺧﺪﺍ، ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (عج) ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ...
☝️🏻ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﮐﺲ، ﺩﺭ ﻫﺮ ﺭﺗﺒﻪ ﺍﯼ، ﺍﺩﻋﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﮐﺮﺩ، ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻃﺮﺩ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﮑﻨﯿﻢ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻣﺶ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺤﻮ. ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ، ﻋﯿﻦ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻭ ﺟﺮﯾﺎﻧﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺫﮐﺮ ﺷﺪ، ﻣﻄﻠﻘﺎ ﺑﺎﺯﯼ، ﺩﺭﻭﻍ، ﺗﻮﻫﻢ ﻭ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
〽️ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺳﺮﮔﺮﻣﻤﺎﻥ ﮐﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺳﻮﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺩﯾﺪﯾﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻣﮑﺎﺷﻔﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺭﺥ ﺩﺍﺩ، ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﻫﯿﺪ.
ﺗﮑﻠﯿﻒ ﻭ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﺪ. ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﻦ ﻭ ﻗﺮﺁﻧﺘﺎﻥ ﺷﻮﯾﺪ. ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺧﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ.
🔺ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﭘﯿﺶ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ، ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﺒﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺁﯾﺎ ﺟﺎﯼ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﺷﺪﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ) ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺍﮔﺮ ﻣﻄﻠﺐ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ؟
🔸ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺳﺖ:
"ﺧﻠﻘﺘﻪ ﻟﻨﺎ ﻋﺼﻤﺔ ﻭ ﻣﻼﺫﺍ".
"ﺟﻌﻠﺘﻪ ﻟﻠﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺍﻣﺎﻣﺎ".
🔹ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺳﺖ، ﭼﺮﺍ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﻧﮑﻨﯿﻢ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻧﺮﻭﯾﻢ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭﺵ ﻧﺴﻮﺯﯾﻢ؟ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭﺵ ﺑﯿﺎﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻭﺻﻠﺶ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﯾﺎﺭﯼ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ.
🌷ﮐﻞ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺮ ﮐﻨﺪ.
ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻠﻮﻝ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ "ﻣﻬﺪﯼ" ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﺪ.
ﮐﺪﺍﻡ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻭﺍﺳﻄﻪﯼ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ؟ ﭘﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻮﺳﻞ ﮐﻨﯿﻢ. ﭼﻮﻥ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻈﻬﺮ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺟﻼﻝ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ ﺁﯾﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﻈﻬﺮ ﺻﻔﺎﺕ ﺍﻗﺪﺱ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ. ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺍﻣﺎﻡ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﻫﺪ؟ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺅﯾﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻟﺬﺕ ﺩﻫﺪ؟
💚ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﺭ ﺭﮐﺎﺏ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻭ ﺧﯿﻤﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺑﺪﻫﺪ؟
ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺣﺮﯾﺺ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ؟!
ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﯼ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ! ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﻨﺪﺩ ﻭ ﻫﻤﻪﯼ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ.
✅ﺍﻣﺎ ﺷﺮﻁ ﺩﯾﺪﺍﺭ:
"ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺎ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ."
#مهدی_شناسی
#قسمت_دوم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#رمان_دختر_شینا 🌷🍃
#قسمت_دوم
🔵 بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند.
شب، وقتی ستاره ها همه ی آسمان را پر می کردند،
بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم.
گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم.
بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت.
دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد.
بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید.
💟 :ادامه_دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟