eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
675 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 دلش نمی خواست به افکارش اجازه جولان بدهد. بعضی چیز ها اینقدر واضح بودکه نمی توانست از آنها چشم پوشی کند. فردا از شرکت با خانه مهرابی تماس گرفت. حرفهای مهرناز خانم بیشتر آشفته اش کرد: -فردای همون شبی که ترنج تصادف کرده بود رفته. شبش هیچی نگفت. صبح یه یادداشت برا من گذاشته بود و رفته بود. ماکان حیران از این رفتار ارشیا دست و دلش به کار نمی رفت. وضع ترنج هم تعریفی نداشت. ماکان به او هم گفته بود که مهرنازخانم چه گفته. آشفتگی ترنج ماکان را هر چه بیشتر به حدسش نزدیک تر میکرد. خیلی دلش می خواست ارشیا زودتر پیداش شود و او را از این آشفتگی فکری رها کند. سه شنبه بود و ترنج خسته و بی حوصله توی اتاقش نشسته بود که موبایلش زنگ زد: -بله؟ -بله و بلا معلوم هست کجایی؟ ترنج با شنیدن صدای شاد الهه خنید و گفت: - چطوری الی خانم؟ خوب. نمی آی این ورا دلمون تنگ شده. ترنج لبش را گاز گرفت و گفت: -روم نمیشه حقیقتش. -برا چی. خانواده من مگه چه فرقی کردن. -لوس نشو خودت می دونی چی میگم. -نه از اون لحاظ خیالت راحت. اگه بخاطر امیر می گی. گرچه خورده تو ذوق بچه ولی آدم با جنبه ای 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻