🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_459
-می دونی کی عاشقت شدم؟
ترنج ناگهان برگشت و به ارشیا که به گل دستش خیره شده بود نگاه کرد.
-اون شب که تصادف کرده بودی. وقتی اون حرف احمقانه از دهنم پرید و اشکتو در اوردم. موقعی که داشتی گریه می کردی.
همون موقع فهمیدم واقعا عاشقت شدم.
می دونی چرا؟چون شناختم توی همون لحظه از تو کامل شد. تا قبل از اون
نمی شناختمت. اینقدر توی غرور خودم دست و پا میزدم که اصلا جز ظاهر چیزی از تو نمی دیدم.اولین ضربه همون
اولین بار بود که دیدمت.
شوکه شدم. چادر پوشیده بودی. مشتاق شدم بشناسمت.
ضربه بعدی رو وقتی زدی که فهمیدم نگام نمی کنی. بد مجازاتی بود.گرافیک خوندی تا ثابت کنی اگه بخوای می تونی هر کاری بکنی.تو
خوشنویسی اینقدر عالی کار کردی که نشون دادی می فهمی هنر یعنی چی.
ضربه بعد دفاع اون شبت درباره حجاب
بود...از اینکه اینقدر پای اعتقاداتت وایساده بودی اونم توی اون جمع که کسی مثل تو نبود حض کردم. اون شب
احساسم عوض شد فهمیدم می خوام مال خودم باشی بعد اون روز توی شرکت که ماکان برات صبحانه خریده بود
وتو بین همه تقسیم کردی.
و اون شبی که تصادف کردی و زخم دستت و از مامانت پنهون کردی فهمیدم چقدر دیگران برات مهمن.
همون شب عاشقت شدم. برای همین رفتم که با خوم کنار بیام که ببینم احساسم یه چیز
ظاهری و سر سری نباشه.
و این آخری که از ماکان شنیدم. کاری که برای مهربان کردی
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻