🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_48
-نمی دونم والا ولی ما بش میگیم دست.
-هر هر یعنی چه مرگت شده؟
-کوری؟
-شکسته؟
-نه ترقوه ام مو برده.
-تصادف کردی؟
-نه از پله سقوط کردم.
-واسه چی؟
-آنی بی خیال. سر صبی نکیر منکر می پرسه.
کلافه پا شدم رفتم تو کلاس. ردیف دوم نشستم رو صندلیم.آنی کشونکشون اومد دنبالم
-باز چته اول صبی پاچه می گیری.
کولیمو زدم به صندلی جلویی و گفتم:
-طبق معمول. بابام گیر داده این بارم لپ تاپم و توقف کرده.
آنی دست به سینه نگام می کرد. تکیه دادم و پاهامو گذاشتم روی صندلی جلویی.
-نکن خاکی میشه حوصله نق نقای رویا رو ندارم.
-بذار اینقدر غر بزنه تا جونش بالا بیاد.
بعد مخصوصا کف کفشمو مالیدم رو صندلیش.
-ترنج بنال ببینم چه مرگته!
لپامو باد کردم و گفتم:
-آنی!هوم؟توچه جوری میشه که می فهمی از یه پسری خوشت اومده؟
-بله بله چی شد؟ ترنج خانم خبرایه؟
بی حال نگاش کردم و گفتم
-اگه بخوای این ادها رو در بیاری نمی پرسم.
آنی تکیه داد و گفت:اوه ه ه ه چه امروز بداخلاق شدی. تو نیشت تا بنا گوش باز بود
همیشه.
-آنی یه امروز و بی خیال من شو.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻