eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
664 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 خانم دیبا جهت قبله را نشان داد و مهتاب هم از او تشکر کرد. در که بسته شد مهتاب به سمت اتاقش برگشت. ساندویچ کتلتی که برای خودش آماده کرده بود از کیفش بیرون آورد و آرام آرام خورد. توی ان تنهایی و سکوت نهار و ان ساندویچ یخ کرده اصلا نچسبید برای همین نصفش را بیشتر نخورد. با این وجود مدتی که گذشت خوابش گرفت. سرش را روی میز گذاشت ولی به دقیقه نرسید گردنش درد گرفت با حرص بلند شد و گفت: "عجب غلطی کردم موندم ها." برای اینکه خوابش را بپراند وضو گرفت و یکی از روزنامه های روی میز جلوی اتاق ماکان برداشت و توی اتاق پهن کرد مهر کوچکی از کیفش بیرون آورد و مشغول نمازش خواندن شد. بعد هم برای خودش چای دم کرد و خورد. تمام این کارها فقط نیم ساعت طول کشید و تازه خوابش هم نپریده بود. کمی توی اتاق ها چرخید و بعد به میز ترنج خیره شد. ترنج لپ تاپ داشت و روی میزش خالی بود. مهتاب نگاهی به میز ترنج انداخت و به سمنش رفت. میز را کمی هل داد تا به میز خودش چسبید. کاغذها و وسایل اضافه را روی صندلی گذاشت. کیفش را روی میز خودش زیر سرش گذاشت و روی میز ترنج خوابید: "وای خدا خیلی خوبه داشتم از خواب می مردم. فقط کاش یک کم گرم تر بود. لعنتی چرا این اتاق شوفاژ نداره. حتما انباری چیزی بوده. تو رو خدا ترنجم رفته اتاق انتخاب کرده. خوب معلومه اتاق و تو تابستون برا خودش درست کرده اگر زمستون بود عمرا اینو بر نمی داشت." دست دراز کرد و کتابش را برداشت: جهت خواب رفتن سریع این کتاب خوندن آی جواب میده خصوصا اگه کتاب درسی باشه. هنوز دو خط نخوانده بود همانجور که خودش گفته بود. چشم هایش بسته شد کتاب را کنار سرش روی میز گذاشت و به خواب رفت. "" ماکان دزد گیر را زد و موبایلش را دست به دست کرد و گفت: -من نمی دونم چرا هر وقت من کار دارم همه چی قاطی می شه. ارشیا از پشت گوشی خندید و گفت: -حالا مگه چی شده؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻