eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
665 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
یا غریب الغربا: ﷽ چشم های دل من در پی دلداری نیست درفراق تو بجز گریه مرا کاری نیست سوختن درطلب یوسف زهرا عشق ست بنازم به چنین عشق که تکراری نیست 🌸🍃 ‌‌‌
آمادگی برای استقبال از امام زمان (عج) و ورود حضرت به کشور روایات ظهور، حاکی از آن هستند که حضرت ولی عصر (عج) پس از ظهور، وارد مصر خواهند شد و برای مردم آن دیار سخن خواهند گفت. نقل شده که امیر مومنان (ع) در خطبه ای در باب حوادث آخر الزمان فرمود: ثُمَّ یَسِیرُ إِلَى مِصْرَ فَیَصْعَدُ مِنْبَرَهُ فَیَخْطُبُ النَّاسَ. (بحار الأنوار، ج 53، ص 85) سپس (مهدى و یارانش) به سوى مصر رهسپار مى شوند و حضرت از منبر آنجا بالا مى رود و مردم را مخاطب قرار می دهد و برایشان سخن مى گوید. ✅از این روایت استفاده می شود که مصر در دوران حکومت جهانی حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تبدیل به پایگاه تبلیغاتی ایشان خواهد شد و این بدون آمادگی مردم انقلابی این دیار صورت نخواهد پذیرفت. این روایت، گویای آن است که ورود امام به مصر در شرایطی هماهنگ و بستری آماده از سوی مردم برای استقبال از حضرت صورت می گیرد. چرا که در این روایت هیچ سخنی از فتح و پیروزی به میان نیامده است. ➖➖➖➖➖➖➖
🔴حتما بخون و حداقل برای یکنفر بفرست🔴 ⭕️اربابی مهمون داشت، سرسفره غلامش میخواست غذا بیاره هی خرابکاری می کرد ارباب هم سرزنشش می کرد از طرفی پشت سر غلامش پیش مهمونا هی بدی غلامشو می گفت، حین غذا خوردن بودن که شنیدن از توی کوچه سر و صدا میاد 🔸ارباب بلند شد گفت شما میل کنین من میام بعد دقایقی ارباب اومد مهمونا پرسیدن چیشده؟ گفت تو کوچه داشتن غلاممو می زدن رفتم نجاتش دادم فلان فلان شده ها😡 ☢بهش گفتن بابا همین چند دقیقه پیش که داشتی بدیشو می گفتی چیشده حالا میری نجاتش میدی 👈اربابه گفت درسته ولی خب غلامه کسی رو غیر من نداره 😔خدایا شاید هیچی این اربابه به تو نرفته باشه تو هیچ موقع پیش مهمونات بد ما رو نمیگی تازه یک پرده ضخیمی هم میندازی روی خطاهامون که گاهی تا زنده ایم و حتی بعد مرگ هم کسی غلط کاری هامونو نفهمه😔 خدایا تو مولای منی منم تنهام واقعا بگیر دستمو
درمحضرحضرت دوست
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصت‌وپنج 👈این داستان⇦《 ساعت ۱۰ دقیقه به... 》 ــــــــ
🔻 👈این داستان⇦《 بی تو می‌میرم 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎ضربان قلبم به شدت تند شد ... تمام بدنم می‌لرزید ... به حدی که حتی نمی‌تونستم ... علامت سبز رنگ پاسخ رو بکشم ... - بفرمایید ... - کجایی مهران‌❓ ... 🔸بغضم ترکید ... صدای سید عبدالکریم بود ... از بین همهمه عزاداران ... - چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...😭 🔹سرم گیج رفت ... قلبم یکی در میون می‌زد ... گوشی از دستم افتاد ...📞 دویدم سمت در ... در رو باز کردم ... پله‌ها رو یکی دو تا می‌پریدم ... آخری‌ها را سُر خوردم و با سر رفتم پایین ...🤕 🔻از در زدم بیرون ... بدون کفش ... روی اون زمین سرد و بارون زده ... مثل دیوانه‌ها دویدم سمت خیابون اصلی ... حس کربلایی رو داشتم که داشتم ازش جا می‌موندم ... و این صدا توی سرم می‌پیچید ... - کجایی مهران❓ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...😭 🔹خیابون سوت و کور بود ... نه ماشینی، نه اتوبوسی ... انگار آخر دنیا شده بود ... دیگه نمی‌تونستم بایستم ... دویدم ... تمام مسیر رو ... تا حرم ...🍃✨ 🔸رسیدم به شلوغی‌ها ... و هنوز مردمی که بین راه ... و برای پیوستن به جمعیت، می‌رفتن ... بین جمعیت بودم ... که صدای اذان بلند شد ... و من هنوز، حتی به میدان توحید نرسیده بودم ... چه برسه به شهدا ...😳😭🌷 🔻دیگه پاهام نگهم نداشت ... محکم، دو زانو رفتم روی آسفالت ... اشک‌هام، دیگه اشک نبود ... ضجه و ناله بود ... بدتر از عزیز از دست داده‌ها موقع تدفین ... گریه می‌کردم...😭 چند نفر سریع زیر بغلم رو گرفتن ... و از بین جمعیت کشیدن بیرون ... 🔹سوز سردی می‌اومد ... ساق هر دو شلوارم خیس شده بود... من با یه پیراهن ... و اصلا سرمایی رو حس نمی‌کردم ...💨 🔻کز کردم یه گوشه خلوت ... تا عصر عاشورا ... توی وجود من، قیامت به پا بود ...⚡️⚡️ 🔸- یه عمر میخواستی به کربلا برسی ... کی رسیدی؟ ... وقتی سر امامت رو بریدن؟ ... این بود داد کربلایی بودنت؟ ... این بود اون همه ادعا؟ ... تو به توحید هم نرسیدی ...😳😭 💢اون لحظات ... دیگه اینها واسم اسامی خیابان نبود ... میدان توحید، شهدا، حرم ... برای رسیدن باید به توحید رسید ... و در خیل شهدا به امام ملحق شد ... 🔻تمام دنیای من ... روی سرم خراب شده بود ... حتی حر نبودم که بعد از توبه ... از راه شهدا به امامم برسم ... 🔹عصر عاشورا تمام شد ... و روانم بدتر از کوهها ... که در قیامت ... چون پنبه زده شده از هم متلاشی می‌شن ... 🔸پام سمت حرم نمی‌رفت ... رویی برای رفتن نداشتم ... حس اونهایی رو داشتم که ظهر عاشورا، امام رو تنها گذاشتن... من تا صبح توی خیمه امام بودم ... اما بعد ... 🔻رفتم سمت حسینیه ... چند تا از بچه‌ها اونجا بودن ... داشتن برای شام غریبان حاضر می‌شدن ... قدرتی برای حرف زدن و پاسخ به هیچ سوالی رو نداشتم ... آشفته‌تر از کسی که عزیزی رو دفن کرده باشه ... یه گوشه خودم را قایم کردم ...😔😔 💢تا آروم می‌شدم ... دوباره وجودم آتش🔥 می‌گرفت ... من ... امامم رو تنها گذاشته بودم ...😭😭 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
🔻 👈این داستان⇦《 عطش 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎همیشه تا ۱۰ روز بعد از عاشورا ... توی حسینیه کوچکمون مراسم داشتیم ... روز سوم بود ... توی این سه روز ... قوت من اشک بود ... حتی زمانی که سر نماز می‌ایستادم ...😭 🔹نه یک لقمه غذا ... نه یک لیوان آب ... هیچ کدوم از گلوم پایین نمی‌رفت ... تا چیزی رو نزدیک دهنم می‌آوردم دوباره بغضم می‌شکست ...😭😭 🔸- تو از کدوم گروهی؟ ... از اونهایی که نامه فدایت شوم می‌نویسن و نمیرن؟ ... از اونهایی که نامه فدایت شوم می‌نویسن ولی ... یا از اونهایی که ...😔 🔻روز سوم بود ... و هنوز این درد و آتش بین قلبم، وجودم رو می‌سوزوند ... ظهر نشده بود ... سر در گریبان ... زانوهام رو توی بغلم گرفته بودم ... تکیه داده به دیوار ... برای خودم روضه می‌خوندم ... روضه حسرت ...😭 که بچه ها ریختن توی حسینیه ... دسته جمعی دوره‌ام کردن ... که به زور من رو ببرن بیرون ... زیر دست و بغلم رو گرفته بودن ... 🔹نه انرژی و قدرتی داشتم ... نه مهر سکوتم شکسته می‌شد ... توان صحبت کردن یا فریاد زدن یا حتی گفتن اینکه ... "ولم کنید" ... رو نداشتم ... آخرین تلاش‌هام برای موندن ... و چشمـهام سیاهی رفت... دیگه هیچ چیز نفهمیدم ...🤒😑 🔸چشمهام رو که باز کردم ... تشنه با لب‌های خشک ... وسط بیایان سوزانی گیر کرده بودم ... به هر طرف که می‌دویدم جز عطش ... هیچ چیز نصیبم نمی‌شد ... زبانم بسته بود و حرکت نمی‌کرد ... 🔻توان و امیدم رو از دست داده بودم ... آخرین قدرتم رو جمع کردم و با تمام وجود فریاد زدم ... - خدا ...🍃✨ 🔸مهر زبانم شکسته بود ... بی رمق به اطراف نگاه می‌کردم که در دور دست ... هاله شخصی رو بالای یک بلندی دیدم... امید تازه‌ای وجودم رو پر کرد ... بلند شدم و شروع به دویدن کردم ... هر لحظه قدم‌هام تندتر می‌شد ... سراب و خیال نبود ... جوانی بالای بلندی ایستاده بود ...😳 🔹با لبخند به چهره خراب و خسته‌ام نگاه کرد ... - سلام ... خوش آمدید ...😊🍃 🔹نگاه کردن به چهره‌اش هم وجود آشفته‌ام رو آرام می‌کرد... و جملاتش، آب روی آتش بود ... سلامش رو پاسخ دادم... و پاهای بی حسم به زمین افتاد ... - تشنه ام ... خیلی ...😓😞 🔻با آرامش نگاهم کرد ... - تشنه آب؟ ... یا دیدار❓ ... 💢صورتم خیس شد ... فکر می‌کردم چشم‌هام خشک شدن و دیگه اشکی باقی نمونده ... - آب که نداریم ... اما امام توی خیمه منتظر شماست ...🍃✨ 🍀و با دست به یکی از خیمه‌ها اشاره کرد ... تا اون لحظه، هیچ کدوم رو ندیده بودم ... مرده‌ای بودم که جان در بدنم دمیده بود ... پاهای بی جانم، جان گرفت ... سراسیمه از روی تپه به پایین دویدم ...🏃 از بین خیمه‌ها ... و تمام افرادی که اونجا بودن ... چشم‌هام جز خیمه امام، هیچ چیز رو نمی‌دید ...🍃✨ 🌺پشت در خیمه ایستادم ... تمام وجودم شوق بود ... و سلام دادم ... همون صدای آشنا بود ... همون که گفت ... حسین فاطمه‌ام ... دستی شونه‌ام رو محکم تکان می‌داد ... - مهران ... مهران ... خوبی‌❓ ... 🔹چشمهام رو که باز کردم ... دوباره صدای ضجه‌ام بلند شد... ضجه بود یا فریاد ...😲 🔸خوب بودم ... خوب بودم تا قبل از اینکه صدام کنن ... تا قبل از اینکه صدام کنن همه چیز خوب بود ...🍃 🔸توی درمانگاه، همه با تحیر بهم خیره شده بودن ... و بچه ها سعی می‌کردن آرومم کنن ... ولی آیا مرهمی ... قادر به آرام کردن و تسکین اون درد بود❓ ...😳😔😔 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
غروب که می‌شود به دور دست‌ها نگاه می‌کنم به خط افق خیره می‌شوم و آرزوی همیشگیم را زمزمه می‌کنم ... باز به انتظار تو جمعه غروب می‌کند اللهم عجل لولیک الفرج 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
1_89056078.mp3
1.92M
غیبت امام زمان علیه‌السلام به معنای نبود نیست! باید با امام ارتباط داشت! هدایت دل‌ها به دست امام است... 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
💦🌹💦🌹💦🌹💦 هر صبح روزمان را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرک کنیم.🌹 ❤️بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ❤️ ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ و رحمة الله و بركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علي بن ابي طالب و رحمة الله و بركاته ❣️السلام علیکِ یا فاطمةَﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀو رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ و رحمة الله و بركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها الشهيد و رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦِ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ و رحمة الله وبركاته ❣️السلا‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ایّها ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ایّها ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ایّها ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ و رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ايّها ﺍﻟﺮﺿَﺎ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ و رحمة الله وبركاته ❣️السلاﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ايّها ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ و رحمة الله وبركاته ❣️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی و یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن اِمامَ الاِنسُ و الجّانّ و رحمة الله وبركاته. 🌷السلام عليكم جميعاً ورحمة الله و بركاته🌷 💦🌹💦🌹💦🌹💦🌹💦🌹 التماس دعا
─═ঊ 🌹 ✶[﷽]✶ 🌹ঊ═─ امام زمانــــــــــــم .. ما پی نبرده ایم تورا آن چنان که هست کاری نکرده ایم به قدر توان که هست کاری برای آمدن تو نکرده ایم اما برای نذر قدوم تو جان که هست.. 🍃ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🍃
... 💠 تازه از سفر رسیده بود، نشانی خانه ای که می خواست را همه می دانستند و راهنمایی اش می کردند، آفتاب که به مغرب رسید می خواست از اسب پیاده شود و حاجتش را بگوید... شنیده‌بودصاحبخانه‌ ... هنوز از اسب پیاده نشده بود که امام حسن علیه السلام یک کیسه نقره به او داد و گفت حاجتت را نگفته می دانم... حالا پیش خودم می گویم 💠 آقای من حاجت من را هم که نگفته می دانی آقاجان میشود مستجابش کنی؟ 🙏خدا کند آقایم بیاید... 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
تلگرام نمونه - @doaykomeil.mp3
639.9K
•﷽• 🎙 علی فانی.. العجل مولا مولا ... جان عالم بر لب آمد ای خدا مهدی نیامد 😔 🌸 ➖➖➖➖➖➖➖
💥💥حوادث قبل از خروج 💥💥 🌟ترتیب "حوادث قبل از خروج سفیانی"، از کتاب الغیبۀ نعمانی به نقل از امام علی و امام باقر، چنین خواهد بود: ⭐️1. اختلاف و جنگ بین دو پرچم و دو تفکر در منطقه شام و سوریه (اختلف الرمحان بالشام) ⭐️2. صوت با پیروزی در پایتخت منطقه شام، دمشق (یجیئکم صوت من ناحیۀ دمشق بالفتح) و رجفۀ با رحمت برای مومنین و عذاب برای کافرین در سوریه (رجفۀ تکون بالشام یهلک فیها اکثر من مائۀ الف، یجعلها الله رحمۀ للمومنین و عذابا للکافرین) ⭐️ 3. ورود ادوات نظامی پیشرفته به سوریه (اصحاب البراذین الشهب المحذوفۀ) ⭐️ 4. ورود پرچم های زرد رنگ از غرب سوریه به این کشور (الرایات الصفر تقبل من المغرب حتی تحل بالشام) ⭐️ 5. خسف و زلزله دمشق در محور جابیه- حرستا (تخسف قریۀ من قری الشام تسمی الجابیۀ) ⭐️6. بخشی های از مسجد اموی دمشق، فرو می ریزد (تسقط طائفۀ من مسجد دمشق الایمن) ⭐️ 7. ادعای انفصال کردها از حاکمیت منطقه شام و سوریه (مارقۀ تمرق من ناحیۀ الترک) ⭐️ 8. حمله ترک ها به مناطق کردنشین سوریه (سیقبل اخوان الترک حتی ینزلوا الجزیرۀ) ⭐️9. بعد از این حوادث، منطقه شام و سوریه، واقعا تخریب می شود (اول ارض تخرب، ارض الشام) ⭐️ 10. غربی ها ، خود از اختلاف و اضطراب و چه بسا جنگ جهانی، رنج می برند (هرج الروم) ⭐️11. غربی ها در دفاع از یهودیان، وارد رمله، میناء اشدود در فلسطین، می شوند (و ستقبل مارقۀ الروم حتی ینزلوا الرملۀ) ⭐️بنابراین، اگر حوادث منطقه شام و فعلی سوریه در زمان معاصر، به "ترتیب" ذکر شده در حدیث فوق و به فاصله "زمانی معین"، رخ دهد، شاید به این معنا خواهد بود که وارد "تحولات عصر ظهور" در سوریه، شده ایم. (ان شاءالله ) 🌤 انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا 🌤 ➖➖➖➖➖
⭕️ 🔹 اگر چه در منابع اسلامی اطلاعات دقیقی درباره‌ یهود پیش از در دست نیست، ولی با توجه به ویژگی‌های بیان شده یهود در قرآن از جمله نژادپرستی و خودبرتربینی، پیامبری را که دلخواه آنها نباشد، نمی‌پذیرند. ⭕️ دشمنی شدید آن‌ها با مسلمانان سبب خواهد شد تا در عصر پیش از ظهور و در حین ظهور موضع منفی و واکنش سلبی از خودشان نشان دهند و پیش بینی‌های لازم را در جهت رویارویی با (علیه السلام) داشته باشند. ➕از سویی یکی از پایه‌های اساسی و اصول مهم یهود، ایمان به آمدن و دوره نجات (گئولا) است.آنان معتقدند که این آرمان موهوم با سیطره یهود بر سرزمین موعود همراه خواهد بود آنچنان که در کتاب مقدس آنان آمده است: «به اخلاف تو [ابراهیم] این سرزمین را از رود مصر تا شط بزرگ، شط فرات، عطا می‌کنیم». بر این اساس یهودیان با توهم تحقق به وعده الهی بر مسلط شدند. این در حالی است که این وعده به فرض صحت، دلالتی بر تحقق آن در زمان منجی موعود ندارد. چرا که در قرآن به این موضوع اشاره شده است.
♻️آیا سفیانی نماد است یا حقیقت⁉️ ♦️سمبلیک و نماد دانستن سفیانی با روایات متعددی سازگاری ندارد!  ♦️️ در برخی روایات، نام سفیانی و نَسَبش ذکر شده و در برخی روایات حتی از وضعیت ظاهری و جسمانی او سخن به میان آمده است. ♦️در برخی روایات به دین او و یا به مکان و زمان قیامش اشاره شده، و در برخی روایات نیز از حمله او به عراق، مدینه و مکه گفته شده و یا از کشته شدنش … ♦️کنایه گرفتن تمامی این روایات، مورد تایید بزرگان نیست؛ لذا باید سفیانی را یک انسان بدانیم، نه واژه ای سمبلیک و نمادین!
✔️ برای دیدن ما رمل و اسطرلاب نیازی نیست، مانند این پیر مرد باشید! 💠 حضرت آیت الله مظاهری مدظله: 🔸يک می‌خواست با رمل، امام زمان سلام الله علیه را پيدا کند. در حجره‌ای از حجرات صحن اباعبدالله علیه السلام بود و رمل او گفت امام زمان در صحن مطهر است. - اين دويد در صحن و کسی را ديد و بدنش به لرزه افتاد و گنگ شد و نتوانست سلام کند. ⭕️ آقا امام زمان ارواحنا له الفداء فرمودند: نمی‌خواهد با رمل و اسطرلاب مرا پيدا کنید! بلکه کاری کن مثل اين پيرمرد، که من خودم بيايم... 🔍 اين طلبه می‌گويد: من دو سه روز اين پيرمرد را کنترل کردم و ديدم اين پيرمرد بساط‌ انداز است. 👈🏼 اما با انصاف و قانع و مقيد است. موقع هم به دنبال نماز و جماعت و زيارت می‌رود. 🔹بعد از دو سه روز به او گفتم: اين که نزد تو می‌آيد کيست؟! گفت: نمی‌دانم بعضی اوقات می‌آيد و حرف‌های خوبی برايم دارد... - و بعضی اوقات برايم می‌خواند و هم خودش و هم من گريه می‌کنيم. 📎 منبع: به نقل از پایگاه اینترنتی شفقنا
امام سجاد علیه السلام می‌فرمایند: اهل زمان او که قائل به امامت او و منتظر او باشند، برتر از مردمان هر زمان دیگر می­‌باشند، زیرا خدای تبارک و تعالی به آنها آن قدر عقل، فهم و شناخت عطا فرموده است که غیبت امام در پیش آنها چون زمان حضور شده است. خداوند اهل آن زمان را همانند مجاهدانی قرار داده که در محضر رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ شمشیر بزنند، آنها مخلصان حقیقی و شیعیان واقعی و دعوت کنندگان به دین خدا در آشکار و نهان می­‌باشند. 📚بحارالانوار جلد ۵۲ ، صفحه ۱۲۲ 📚منتخب الاثر صفحه 244
4_5985767037056583450.mp3
1.01M
🎧 تاحالاچندنفرراآوردم‌درخونه امام‌زمان‌علیه‌السلام 🎤استاد معاونیان ای‌امام‌زمان،تویارمنی♡ پیشنهادویژه👌👌
درمحضرحضرت دوست
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصت‌وهفت 👈این داستان⇦《 عطش 》 ــــــــــــــــــــــــ
🔻 👈این داستان⇦《 جاده کربلا 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎کابووس‌های من شروع شده بود ... یکی دو ساعت بعد از اینکه خوابم می‌برد ... با وحشت از خواب می‌پریدم ... پیشانی و سر و صورتم، خیس از عرق ...😓 🔹بارها سعید با وحشت از خواب بیدارم کرد ... - مهران پاشو ... چرا توی خواب، ناله می‌کنی❓ ... 🔸با چشمهای خیسم، چند لحظه بهش نگاه می‌کردم ... - چیزی نیست داداش ... شما بخواب ...😭 🔻و دوباره چشمهام رو می‌بستم ... اما این کابووس‌ها تمومی نداشت ... شب دیگه ... و کابووس دیگه ... و من، هر شب جا می‌موندم ... هر بار که چشمم رو می‌بستم ... هر دفعه، متفاوت از قبل ...😔😔 💢هر بار خبر ظهور می‌پیچید ... شهدا برمی‌گشتند ... کاروان‌ها جمع می‌شدند ... جوانها از هم سبقت می‌گرفتند ... و من ... هر بار جا می‌موندم ... هر بار اتوبوس‌ها مقابل چشمان من حرکت می‌کردن ... و فریادهای من به گوش کسی نمی‌رسید ... با تمام وجود فریاد می‌زدم ...😵😵 🔸دنبال اتوبوس‌ها می‌دویدم و بین راه گم می‌شدم ... من یک بار در بیداری جا مونده بودم ... تقصیر خودم بود ... اشتباه خودم بودم ... و حالا این خواب‌ها ... کابووس‌های من بود؟ ... یا زنگ خطر❓🚨... 🔻هر چه بود ... نرسیدن ... تنها وحشت تمام زندگی من شد... وحشتی که با تمام سلول‌های وجودم گره خورد ... و هرگز رهام نکرد ... حتی امروز ...😔 علی‌الخصوص اون روزها که اصلا حال و روز خوشی هم نداشتم ... 🔹مسجد، با بچه‌ها مشغول بودیم که گوشیم زنگ زد 📱... ابالفضل بود ... مهران می‌خوایم اردوی راهیان ... کاروان ببریم غرب ... پایه‌ای بیای❓ ... 🔸بعد از مدت‌ها ... این بهترین پیشنهاد و اتفاق بود ... منم از خدا خواسته ... - چرا که نه ... با سر میام ... هزینه‌اش چقدر میشه❓ ... 🔹- ای بابا ... هزینه رو مهمون ما باش ...جان ما اذیت نکن ... من بار اولمه میرم غرب ... بزار توی حال و هوای خودم باشم ...😍 🔻خندید ... - از خدات هم باشه اسمت رو واسه نوکری شهدا نوشتیم ...🍃✨ 🔻ناخودآگاه خندیدم ... حرف حق، جواب نداشت ... شدم مسئول فرهنگی و هماهنگی اتوبوس‌ها ... و چند روز بعد، کاروان حرکت کرد ... 🔸تمام راه مشغول و درگیر ... نهار ... شام ... هماهنگ رفتن اتوبوس‌ها ... به موقع رسیدن به نقاط توقف و نماز ... اتوبوس شماره فلان عقب افتاد ... اینجا یه مورد پیش اومده ... توی اتوبوس شماره ۲ ... حال یکی بهم خورده ... و ... 💢مشهد تا ایلام ... هیچی از مسیر نفهمیدم ... بقیه پای صحبت راوی ... توی حال خودشون یا ... من تا فرصت استراحت پیدا می‌کردم ... یا گوشیم زنگ می‌زد📱 ... یا یکی دیگه صدام می‌کرد ... اونقدر که هر دفعه می‌خواستم بخوابم ... علی خنده‌اش می‌گرفت ...😂 جون ما نخواب ... الان دوباره یه اتفاقی می‌افته ... 🔹حرکت سمت مهران بود و راوی مشغول صحبت ... و من بالاخره در آرامش ... غرق خواب ... که اتوبوس ایستاد ... کمی هشیار شدم ... اما دلم نمی‌خواست چشمم رو باز کنم ... که یهو علی تکانم داد ... - مهران پاشو ... جاده کربلاست ...🍃✨ ✔️پ.ن: علت انتخاب نام مستعار مهران، برای شخصیت اول داستان ... براساس حضور در منطقه عملیاتی مهران ... و وقایع پس از آن است ...🌸 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
🔻 👈این داستان⇦《 تشنه لبیک 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎سریع، چشم‌های خمار خوابم رو باز کردم و ... نگاهم افتاد به خیابان مستقیمی که واردش شدیم ... بغض راه نفسم رو بست ...😞 🔹خواب و وقایع آخرین عاشورا ... درست از مقابل چشمهام عبور می‌کرد ... جاده‌های منتهی به کربلا ... من و کربلا ... من و موندن پشت در خیمه ... و اون صدا ...😳 🔸چفیه رو انداختم روی سرم و کشیدم توی صورتم ... اشک امانم رو بریده بود ...😭😭 🔻- آقا جون ... این همه ساله می‌خوام بیام ... حالا داری تشنه ... من بی لیاقت رو از کنار جاده کربلا کجا می‌بری؟... هر کی تشنه یه چیزیه ... شما تشنه لبیک بودی ... و من تشنه گفتنش ...🍃✨ 💢وارد منطقه جنگی مهران شده بودیم ... اما حال و هوای دل من، کربلا بود ... - این بار چقدر با خیمه تو فاصله دارم، پسر فاطمه❓... 🔹از جمع جدا شدم ... چفیه توی صورت ... کفشم رو در آوردم و خودم رو بین خاکها گم کردم ... ضجه می‌زدم و حرف میزدم ... - خوش به حالتون ... شما مهر سربازی امام زمان توی کارنامتون خورده ... من بدبخت چی❓ ... من چی که سهم من از دنیا فقط جا موندنه❓... لبیک شما رو مهدی فاطمه قبول کرد ... یه کاری به حال دل من بینوا بکنید ... منی که چشمهام کوره ... منی که تشنه لبیکم ... منی که هر بار جا می‌مونم ...😔😭 🔸به حدی غرق شده بودم که گذر زمان رو اصلا نفهمیدم ... توی حال خودم بودم ... سر به سجده و غرق خاک ... گریه می‌کردم که دست ابالفضل ... از پشت اومد روی شونه‌ام... چی کار می کنی پسر❓ ... همه جا رو دنبالت گشتم ...😳 🔻کندن از خاک مهران ... کار راحتی نبود ... داشتم نزدیکترین جا به کربلا ... داغ دلم رو فریاد می‌زدم ...😵 💢بلند شدم ... در حالی که روحی در بدنم نبود ... جان و قلبم توی مهران جا مونده بود ...❤️ 🔸چشم ابالفضل که بهم افتاد ... بقیه حرفش رو خورد ... دیگه هیچی نگفت ... بقیه هم که به سمتم می‌اومدن ... با دیدنم ساکت می‌شدن ...😐 🔹از پله ها اومدم بالا ... سکوت فضا رو پر کرد ... همهمه جای خودش رو به آرامش داد ... - علی داداش ... پاشو برگشت رو من بشینم کنار پنجره ... 🔻دوباره چفیه رو کشیدم روی سرم ... و محو وجب به وجب خاک مهران شدم ... حال، حال خودم نبود ... که علی زد روی شونه‌ام ... صورت خیس از اشکم چرخید سمتش ... یه لحظه کپ کرد ...😳 - بچه‌ها ... می‌خواستن یه چیزی بخونی ... اگه حالشو داری ... 🔻جملات بریده بریده علی تموم شد ... چند ثانیه به صورتش نگاه کردم ... و میکروفون رو گرفتم ... نگاهم دوباره چرخید سمت مهران ...🌷 - بی سر و سامان توئم یا حسین ... تشنه فرمان توئم یا حسین ... آخر از این حسرت تو جان دهم ... کاش که بر دامن تو جان دهم ... کی شود این عشق به سامان شود❓ ... لحظه لبیک من و ، جان شود❓ ... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
❤️ حال ما دنیا نشینان بی تو اصلاً خوب نیست بی تو در دنیای ما جز فتنه و آشوب نیست باغ های این حوالی را همه سرما زده💔 دور از خورشید هرگز حاصلی مرغوب نیست بی تو آداب مسلمانی دگرگون گشته است شیعه ی این روزها چندان به تو منسوب نیست 💔 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
4_5929049842134287866.mp3
11.68M
🔸سخنرانی موضوع امام شناسی کسب معرفت به امام زمان ارواحنا فداه 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani