⭕️#اهمیت_نشانه_های_ظهور(۵)
تعیین وقت ظهور، آری یا خیر؟
🔹در کنار، حوادث و مقدمات نشانه های حتمی ظهور، که باید مجموعا و در کنار هم، بررسی شوند و نگاه تجزیه گرایانه، مستقل و منفصل آنها، از نظر علمی، صحیح نمیباشد، اما #تطبیق_اشتباه، نیز خسارت زیانباری است که با ایجاد هیجان و احساس کاذب در منتظران ظهور امام عصر، ممکن است تبعات ناگواری، به دنبال خود داشته باشد. از اینرو، راه صحیح و میانه، به دستور ائمه معصومین، این میباشد که باید همواره ظهور را نزدیک دانست و در عین حال، ضمن پرهیز از تعیین وقت قطعی برای ظهور، همچنین از عجله و استعجال در امر ظهور و درخواست زودتر از موعد، قبل از وقوع نشانه های حتمی ظهور همچون قیام سفیانی و یمانی، بویژه وقوع ندای آسمانی (که در ماه رمضان رخ میدهد و تمام جهانیان میشنوند)، پرهیز کرد.
🔹چنانچه، در احادیث منقول از اهل بیت، بر این موضوع، تاکید شده است:
[١]کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ وَ هَلَکَ الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ نَجَا الْمُسَلِّمُونَ.
وقت تعیین کنندگان برای امر ظهور، را تکذیب کنید، تعجیل کنندگان در امر ظهور، هلاک میشوند و تسلیم شوندگان (و آنان که در انتظار وقوع نشانه های حتمی ظهور، میباشند)، نجات مییایند.
[٢]هَلَکَتِ الْمَحَاضِیرُ قَالَ قُلْتُ وَ مَا الْمَحَاضِیرُ قَالَ الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ نَجَا الْمُقَرَّبُونَ.
تعجیل کنندگان در امر ظهور (بدون وقوع علائم و نشانه های ذکر شده در احادیث معتبر)، هلاک میشوند و آنانی که ظهور را نزدیک میپندارند، نجات مییابند.
📘١ . نعمانی، الغیبۀ، ص 294. مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 104.
📙٢ . نعمانی، الغیبۀ، ص 197. مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 138.
🔺
✴️#کار_مهدوی
🔷 #کلام_استاد رائفی پور
🔮 حوزه ی کار برای امام زمان منت نداره❗️
☝🏻 خدا منت رو سرت میذاره برای امام زمان کار بکنی!
نه، ظاهرا توجیح نیستی...
من هی میگم امام زمان نمیدونی من چی میگم...❗
ببین عزیز من فقط 3 تا روایت از 3 تا امام میگم؛
☀ 1. امام صادق(ع):
ای کاش من حجت را درک میکردم تا تمام مدت عمرم خدمتش کنم.
☀ 2. امام رضا(ع) در قنوت:
سید من و مولای من ای که دوری تو خواب را از چشمان من ربوده است.
☀ 3.آقا امام هادی(ع) در حالت جان دادن:
امام حسن عسکری بالای سرشون بوده میدونی چی وصیت میکنه به امام حسن عسکری بغض کرده بوده اشکش یهو سرازیر میشه امام هادی میگه سلام مرا به بچه ام برسون یعنی نوه ام بگو بابا بزرگت خیلی دوست داشت چهره ی چون ماه تو رو ببینه.
فکر کردی اهل بیت بدهکار کسی میمونن؟ هزار تومان بزاری ، ده هزار تومان میفرسته به زور تو جیبت ، این خاندان بدهکار کسی نمیمونن.
هر چقدر کار کردید که حتی یک ثانیه ظهور جلو بیفته ، یه ثانیه ، اسمت رو مینویسن قاطی کسایی که در تعجیل ظهور کوشید
✅ امام زمان یعنی این...
میگه منت سرت میذارم برای امام زمان کار کنی بیچاره
🌎 تو دنیا هفت میلیارد جمعیت درگیر شکم و زیر شکم هستن من منت سر تو میذارم که تو جمعه صبح پاشی بیای دعای ندبه بخونی،تو صبحت دعای عهد بخونی...چند درصد جمعیت کره ی زمین این کارن،منت سرت گذاشتم غر هم میزنی؟❗
☀ آقا امیرالمومنین پای امام زمان خودش آقا رسول الله، وایساد یا نه⁉️
⚔ 90 تا زخم برداشت...
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الفرج
#درسهای_مکتب_عاشورا
🔘برای رسیدن به امام زمانمان باید همّت داشته باشیم.
❓امام زمانِ ما کجاست؟
شاید بهظاهر جمعهها در مجالس مینشینیم و «أَيْنَ بَقِیّةُ اللَّه» میگوییم، ولی عملاً اینرا در زندگیمان پیاده نکردهایم.
‼️کی و کجا دنبال امام زمان ارواحنافداه گشتیم؟
نشستیم و گفتیم: «أَيْنَ بَقِیّةُ اللَّهِ».
«أَيْنَ بَقِیّةُ اللَّه» را باید بایستیم و بگوییم.
❓اگر یکجایی مغایرت پیش آمد، بین راهمان، بین دنیا و امام زمانمان تضاد ایجاد شد، اینقدر همّت داریم که دست از دنیا بکِشیم؟ دل از دنیا بکَنیم و بگوییم: خدایا، من زندگی بدون امام زمانمان را نمیخواهم؟
✔️عاشورا چکار کردند؟ یک تعدادی ایستادند و گفتند: یا حسین! اگر ما را هزار بار بکُشند دست از شما برنمیداریم. اصلاً زندگی و عُمر ما شما هستید. لذّت ما، بهشت ما شما هستید. شما را اینجا بگذاریم کجا برویم؟!
یک عدّه هم شیعه بودند، شب عاشورا دیدند که آقا فرمود: اینجا دیگر آخر خطّ است، آخرِ خطّ دنیاست. گفتند: آقا ما زندگی داریم. یکی میگفت: زن من چشمانتظار من است. یکی میگفت: میدانيد آقا من خانه دارم کشاورزی دارم ...
راهشان را از امام زمانشان جدا کردند و رفتند.
آنها هم زبانی مثل ما میگفتند. امام زمانشان را امام حسین علیهالصّلاةوالسّلام را میشناختند ولی بر این گفته نایستادند، صادق نبودند.
☑️ما هم همینطور، نشستهایم سرمان به کار و زندگی خودمان است، داریم زندگی خودمان را میکنیم، اهل دنیا هستیم و جمعهتاجمعه مینشینیم «أَيْنَ بَقِیّةُ اللَّهِ» میگوییم!
منتها اگر همّت داری، بلند شو بایست!
⚪️استاد حاج آقا زعفری زاده
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الفرج
5872_1569419166.mp3
1.31M
|⇦•این چنین بر دلم افتاد..
#مناجات و توسل با امام زمان روحی له الفدا
حاج محمد رضا طاهری •✾•
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂
🍂
✔️#تولی و #تبری در زمان غیبت
🔴 حفظ #حب و #بغض در زمان غیبت امام زمان علیهالسلام
☑️ به امام صادق (ع) عرض كردند :
هرگاه روز را صبح و شام بر من بیاید و امامى را كه از او پیروى كنم نبینم #چه_كنم؟
♥️حضرت فرمودند :
♦️آنكه را باید دوست داشته باشى دوست بدار
♦️و آنكه را باید دشمن بدارى دشمن بدار
🔰[تولى و تبرى را از دست مده وبر آن ثابت قدم باش]
وهر صبح وشام (چشم به راه مولا و) منتظر فرج باش تا خداى عزوجل او را ظاهر كند.
📚 منابع:
🔸 بحارالأنوار ج۵۲ ص۱۴۸
🔸الغیبة، نعمانی ص۱۶۱
🔸کافی ج۱ ص۳۴۲
🔸 کمال الدین ص۳۴۸
⭕️ اقلیت ها در حکومت حضرت
🔹 در حکومت جهانی حضرت مهدی، حقوق تمام اقلیت ها به طور کامل مراعات خواهد شد. از امام صادق پرسیدند: امام زمان با اهل زمّه چه خواهد کرد؟ حضرت فرمودند: «مانند پیامبر اکرم با آنان پیمان میبندد. آنان هم با کمال خضوع، با دست خودشان جزیه می پردازند»
🔸 امام باقر میفرمایند: «وقتی که اهل بیت قیام کند، تورات و سایر کتاب های آسمانی را از غاری که در انطاکیه واقع شده، استخراج مینماید. بین اهل تورات با تورات، بین اهل انجیل با انجیل، بین اهل زبور با زبور و بین اهل قرآن با قرآن قضاوت خواهد کرد»
📚 بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۷۶ و ۳۸۱
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و یکم
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد. یه خونه دوبلکس، بزرگ و دلباز، با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی. ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی. تمام وسایلش شیک و مرتب؟
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود. همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز، حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه. اما به شدت اشتباه می کردن.
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود. برای مادرم، خواهر و برادرهام. من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم. قبل از رفتن، توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده. خودم اینجا بودم، دلم جا مونده بود. با یه علامت سوال بزرگ،
- بابا، چرا من رو فرستادی اینجا؟
دوره تخصصی زبان تموم شد و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود.
اگر دقت می کردی، مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن. تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد.
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود. همه چیز، حتی علاقه رنگی من، این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود.
از چینش و انتخاب وسائل منزل، تا ترکیب رنگی محیط و... . گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد.
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری، چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت.
هر چی جلوتر می رفتم، حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد. فقط یه چیز از ذهنم می گذشت،
- چرا بابا؟ چرا؟
توی دانشگاه و بخش، مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم. بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید. اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان.
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید، تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم. رختکن جدا بود، اما...
آستین لباس کوتاه بود، یقه هفت. ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی.
چند لحظه توی ورودی ایستادم و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم.
حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد، مرد بود.
برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن. حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم،
- اونها که مسلمان نیستن. تو یه پزشکی. این حرف ها و فکرها چیه؟ برای چی تردید کردی؟ حالا مگه چه اتفاقی می افته؟ اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد. خواست خدا این بوده که بیای اینجا. اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد. خدا که می دونست تو یه پزشکی. ولی اگر الان نری توی اتاق عمل، می دونی چی میشه؟ چه عواقبی در برداره؟ این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده.
شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود. حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم. سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم،
- بابا، من رو کجا فرستادی؟ تو، یه مسلمان شهید، دختر مسلمان محجبه ات رو...
آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود، وحشتناک شعله می کشید. چشم هام رو بستم،
_ خدایا! توکل به خودت. یازهرا، دستم رو بگیر.
از جا بلند شدم و رفتم بیرون؟ از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم.
پرستار از داخل گوشی رو برداشت؟ از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم، شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست و...
از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود. اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست، از راه غلط جلو برم. حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن، مهم نبود به چه قیمتی. چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت.
ماجرا بدجور بالا گرفته بود. همه چیز به بدترین شکل ممکن، دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه. دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم. اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت. نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن.
دانشگاه و بیمارستان، هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم.
هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم، فایده ای نداشت. چند هفته توی این شرایط گیر افتادم. شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و دوم
وقتی برمی گشتم خونه، تازه جنگ دیگه ای شروع می شد. مثل مرده ها روی تخت می افتادم. حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم. تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد و بدتر از همه شیطان، کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد. در دو جبهه می جنگیدم. درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد. نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون، سخت تر و وحشتناک بود. یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت. دنیا هم با تمام جلوه اش، جلوی چشمم بالا و پایین می رفت. می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع میکردم.
حدود ساعت 9، باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم.
پشت در ایستادم، چند لحظه چشم هام رو بستم،
_بسم الله الرحمن الرحیم، خدایا به فضل و امید تو.
در رو باز کردم و رفتم تو. گوش تا گوش، کل سالن کنفرانس پر از آدم بود. جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط.
رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت.
پشت سر هم حرف می زدن. یکی تندتر، یکی نرم تر، یکی فشار وارد می کرد، یکی چراغ سبز نشون می داد، همه شون با هم بهم حمله کرده بودن و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود. وسوسه و فشار، پشت وسوسه و فشار. و هر لحظه شدیدتر از قبل.
پلیس خوب و بد شده بودن و همه با یه هدف، یا باید از اینجا بری یا باید شرایط رو بپذیری.
من ساکت بودم. اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم.
به پشتی صندلی تکیه دادم،
- زینب، این کربلای توئه. چی کار می کنی؟ کربلائی میشی یا تسلیم؟
چشم هام رو بستم، بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا،
- خدایا، به این بنده کوچیکت کمک کن. نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه. نزار حق در چشم من، باطل و باطل در نظرم حق جلوه کنه. خدایا، راضیم به رضای تو.
با دیدن من توی اون حالت، با اون چشم های بسته و غرق فکر، همه شون ساکت شدن. سکوت کل سالن رو پر کرد.
خدایا، به امید تو. بسم الله الرحمن الرحیم،
و خیلی آروم و شمرده، شروع به صحبت کردم،
- این همه امکانات بهم دادید، که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید. حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم یا باید برم؟
امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید. فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ چند روز بعد هم، لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم.
چشم هام رو باز کردم
- همیشه، همه چیز، با رفتن روی اون پله اول شروع میشه.
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود. چند لحظه مکث کردم،
- یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم. شما از روز اول دیدید. من یه دختر مسلمان و محجبه ام و شما چنین آدمی رو دعوت کردید. حالا هم این مشکل شماست، نه من و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید، کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره، من نیستم.
و از جا بلند شدم. همه خشک شون زده بود. یه عده مبهوت. یه عده عصبانی. فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود.
به ساعتم نگاه کردم،
- این جلسه خیلی طولانی شده. حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره. هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید. با کمال میل برمی گردم ایران.
نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد،
- دکتر حسینی؟ واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم، با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟
- این چیزی بود که شما باید همون روز اول بهش فکر می کردید.
جمله اش تا تموم شد، جوابش رو دادم. می ترسیدم با کوچک ترین مکثی، دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه.
این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم. پاهام حس نداشت. از شدت فشار، تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
روضه کوتاه است اما سنگین:
زینبی که نه قامتش را نامحرم دیده،
نه صدایش را بیگانهای شنیده،
حالا آوردهاند سر بازار شام ...
مولای غريبم
حق دارید اگر هر صبح و شام،
برای این روضه، خون گریه میکنید؛
حق دارید اگر فرمودید:
خدا را به عمه جانتان قسم دهید
تا #فرج مرا نزدیک گرداند ...
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
1_5174672479070716021.mp3
10.16M
#فایل_صوتی 🎙
✅ یه کاری کن برای #امام_زمان (عج)
#استاد_دانشمند 🌹
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
🍃🌺🍃💠🍃🌺🍃
پر برکت میکنیم روزمان را با:
✨سلام برگلهای هستی✨
👋سلام بر
🌹محمد"ص"
🌹علی"ع"
🌹فاطمه"س"
🌹حسن"ع"
🌹 حسین"ع"
💠پنج گل باغ نبی💠
💐💐💐
👋سلام بر
🌹سجاد"ع"
🌹باقر"ع"
🌹صادق"ع"
💐گلهای خوشبوی بقیع
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹رضا"ع"
❤قلب ایران وایرانی،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹کاظم"ع"
🌹تقی"ع"
☀خورشیدهای کاظمین،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹نقی"ع"
🌹عسکری"ع"
☀خورشید های سامرا
🍃🌺🍃
و
👋سلام بر
🌻مهدی"عج"
🌼قطب عالم امکان،
🌼امام عصر و زمان،
که سلام و درود خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
💐💐💐🌺💐💐💐
خدایا به حق این ۱۴ گل عترت
ایام را برا ی ما پر خیر و برکت وبدون گناه بگردان
آمین یا رب العالمین
🌿
🌾
💐🌾🍀🌼🌷🍃
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🏕خیمہ زدے بہ #چادر خاکے ِ مادرٺ
تا #درس نوکرے بدهے بر تبار ما
🏕اے #ڪاش با دعاے 🤲شما تا خدا رویم همراه تو زیارٺ #ڪربلا رویم
🌻تعجیل درفرج #پنج صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹
روضه کوتاه است اما سنگین:
زینبی که نه قامتش را نامحرم دیده،
نه صدایش را بیگانهای شنیده،
حالا آوردهاند سر بازار شام ...
مولای غريبم
حق دارید اگر هر صبح و شام،
برای این روضه، خون گریه میکنید؛
حق دارید اگر فرمودید:
خدا را به عمه جانتان قسم دهید
تا #فرج مرا نزدیک گرداند ...
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
⁉️ کدام دعا نقش مهمی در ظهور امام زمان (عج) دارد؟ دعای «اللهم کن لولیک...»یا دعای دیگر؟
🔹 باید از خداوند بخواهیم که در ظهور حضرت تعجیل فرماید. اشتباه مهم ما این است که از خود امام زمان می خواهیم که تشریف بیاورند؛ در حالی که ظهور به خواست خداوند متعال بستگی دارد. نباید به خداوند دستور بدهیم که چکار کند و چه کار نکند و به خدا اعتراض کنیم؛ بلکه باید به درگاه الهی دعا، التماس و زاری کرد. ما باید در هرحال راضی به رضای الهی باشیم که او بهتر مصلحت ما را می داند و فرج امام زمان را از خدا بخواهیم، نه از خودشان.
🔸 درباره حضرت مهدی دعاهای زیادی سفارش شده است که اهل بیت هم آن را می خواندند. مانند زیارت ها و دعاهای زیر که میتواند ما را به حضرت نزدیک، و معرفت ایشان را در دل ما زیاد کند و باعث ظهور ایشان شود:
- دعای غریق: «یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک»
- دعای فرج: « الهی عظم البلاء و ...»
- دعای «اللهم کن لولیک...»
- زیارت آل یس
- دعای ندبه
- دعای عههد
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#علائم_آخرالزمان
💢 حماسههای آخرالزمان، پذیرش محدودیتها در اوج اقتدار است!
#استاد_پناهیان
☑️غربت حجت بن الحسن (ع)
▪️غربت امام زمان از غربت امام رضا و امام حسين نيز بيشتر است.
➖اگر حسين بن علي(ع) به دليل کمی ياران و اعوان، غريب بود، فرزندش مهدی از او نيز غريبتر است.
چراکه همان هفتاد و دو يارِ حسين، در محشر عاشورا تا پای جان، امام خويش را نصرت کردند؛
➖اما بيش از هزار سال است که امام زمان، در رسيدن به سيصد و سيزده ياور مخلص، انتظار میکشد.[۱]
🚩اگر تنهایی و دوری از خانه و کاشانه و اهل و عيال، غربت است، چگونه يوسف زهرا غريب نباشد، وقتی امام کاظم(ع) در وصف او چنين می فرمايند:
✨"او همان طرد شدهی تنهای غريبِ پنهان از خاندانش است؟"[۲]
▪️آری! امام زمان غريب است، نه در ميان خِيل گرگان درنده در صحرای کربلا يا در کاخ مأمون؛ بلکه در ميان محبّان و شيعيانش.
📓منابع:
📓۱ -کمالالدين، ج 2، ص 378.
📓۲- "هو الطريد الوحيد الغريب الغايب 📓عن اهله": بحارالانوار، ج 51، ص 151.
نکته => در این ایام دعا و صدقه جهت تسلای قلب نازنین آقا صاحب الزمان.عج. فراموش نشود ...
🔘ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🔘
⭕️#مدعیان_دروغین
در حال حاضر به طور عمده با سه گروه از مدعیان مهدویت مواجه هستیم:
1⃣دستهی اول کسانیاند که خودشان را به مهدی بودن، معرفی کردهاند. این دسته، اغلب از میان اهلسنت بودهاند.
2⃣دستهی دوم، کسانیاند که خودشان را مهدی معرفی نکرده و دیگران ایشان را مهدی دانستهاند، اما آنها در مقابل این تفکر ساکت بوده و اعتراضی به آن نداشتهاند. این دسته، غالباً از بین شیعیان ـ البته از بین شیعیان ۱۲ امامی چنین افرادی کم بودهاند و اکثر آنها از میان فرقههای انحرافی شیعه ـ بودهاند.
3⃣دستهی سوم، کسانیاند که نه ادعای مهدی بودن داشتهاند و نه دیگران آنها را مهدی پنداشتهاند، بلکه اینها ـ با عناوینی همچون سید حسنی، یمانی، سید خراسانی و مدعیان بابیت و زمینهسازی ـ ادعای زمینهسازی فرهنگی و نظامی برای ظهور امام زمان(عج) را داشتهاند. از بین اهلسنت و شیعیان، افراد فراوانی هستند که متعلق به دستهی سوم میباشند.
👈 دستهی سوم، غالباً جریانساز بوده و فضا را برای مدعیان مهدویت، فراهم ساخته و منتسبین به آن، نسبت به دو دستهی دیگر، موفقتر بودهاند، زیرا میدانستند فضای ذهنی شیعه، متأثر از فضای ذهنی اهلسنت، به گونهای است که ما را به زمینهسازی ترغیب میکند.
👈. ویژگی منتسبین به دستهی سوم این است که اولاً توانستهاند مردم را به صرف یک ادعا بفریبند، زیرا نیازی به معجزه و علم ندارند و در روایات هم ویژگی خاصی برایشان بیان نشده است، و ثانیاً برخی از آنها، در ادعاهایشان، سیر صعودی داشتهاند و از ادعای نیابت به نبوت و یا حتی الوهیت صعود کردهاند که از جملهی اینها احمد اسماعیل بصری، معروف به احمدالحسن است.
⭕️#مدعیان_دروغین(2)
🔴ادعاهای احمد الحسن کذاب در چهار حوزهی #سیاسی، #فقهی، #اجتماعی و #اعتقادی قابل دستهبندی است.
❌👈 او در حوزهی «سیاسی» ادعا میکند ما هیچ اعتقادی به دموکراسی و انتخابات نداریم و حکومت باید بهدست ولی خدا اداره شود و ولی خدا، باید وصی پیامبر(ص) بوده باشد و من، همان وصی پیامبر(ص) هستم. از همینرو نامههایی را به سران کشورهای اسلامی ـ از جمله ایران ـ نوشت و گفت باید حکومت را تسلیم نمایید. ذیل هدف سیاسی این جریان لازم به ذکر است که این فرقهی انحرافی از اغتشاشات اخیر بصره حمایت کرد و لذا حساسیت دولت عراق نسبت به این جریان برانگیخته شد و موکبهای این جریان در مسیر پیادهروی اربعین، توسط دولت، جمعآوری گردید.
❌👈 ذیل مدعای «اجتماعی» میگوید من همان مهدی هستم که خروج خواهم کرد و طبق حدیث پیامبر(ص)، زمین را در حالیکه پر از ظلم و جور شده است، از عدل پر میکنم .
❌👈همچنین ذیل مدعای «فقهی» ادعای نسخ شریعت را دارد، از جمله نسخهای ایشان این است که اگر به اندازهی یک عمر نماز قضا به عهدهتان باشد، میتوانید در شب ۲۳ رمضان تا میتوانید نماز قضا بخوانید و خدا، سایر نمازهای قضا را بر شما خواهد بخشید. از دیگر نسخها میتوان به جواز سرقت از مخالفین، بهمنظور کمک به انصار احمد الحسن اشاره کرد.
❌👈 ذیل مدعای «اعتقادی» نیز خود را #یمانی، سفیر امام زمان(عج)، نبی، قائم و دارای مقام الوهیت میداند.
#حرف_حساب
🌷شهید حججی میگفت:
یه وقتایی دل کندن از یه سری چیزای خوب باعث میشه یه چیزای بهتری بدست بیاریم...
⁉️ما برای رسیدن به امام زمان(عج) از چی دل کندیم؟!
#ماملت_شهادتیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💽 امام زمان(عج) 1180 ساله هر روز داره میگه #کسی هست مرایاری کند❓
🎙واعظ: #استاد_شجاعی
👌فوق العاده
#کلیپ_صوت_مهدوی
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
🔆 مهدی جان!
اوایل برایت دلنوشته مینوشتم اما حالا دیگر دلم خودش مینویسد.
🔹 خواستم از «دردم» بنویسم اما دلم میگوید دردِ شما، خودِ «من»ام. خواستم از «بیکسی»ام بنویسم اما دلم میگوید تنهاتر از شما در عالم نیست. خواستم بنویسم «دلم از روزگار گرفته»
اما دلم میگوید خودم در خون به دل کردنِ شما کم نگذاشتهام.
✒️ قلم کم آورد، از دستم افتاد. به راستی که وسعت مظلومیت شما قابل نوشتن نیست.
🌸 #دلنوشته_مهدوی
الّٰلهُمَعَجِلِوَلیڪالفَرَج
#ماملت_شهادتیم
درمحضرحضرت دوست
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و دوم وقتی برمی گشتم خونه، تازه جنگ دیگه ای شروع می ش
❤️#داستان_واقعی_بی_تو_هرگز
قسمت_بیست وسوم_و_بیست و چهارم👇👇👇
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و سوم
وضو گرفتم و ایستادم به نماز، با یه وجود خسته و شکسته. اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا.
خیلی چیزها یاد گرفته بودم، اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم، مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور.
توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد،
- دکتر حسینی، لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی.
در زدم و وارد شدم. با دیدن من، لبخند معناداری زد. از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی،
- شما با وجود سن تون، واقعا شخصیت خاصی دارید.
- مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید.
خنده اش گرفت،
- دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه، اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید.
ناخودآگاه خنده ام گرفت،
- اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید، تحویلم گرفتید، اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم، هم نمی خواید من رو از دست بدید و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید، تا راضی به انجام خواسته تون بشم.
چند لحظه مکث کردم،
- لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید، برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن، اصلا دزدهای زرنگی نیستن.
این رو گفتم و از جا بلند شدم. با صدای بلند خندید،
- دزد؟ از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟
- کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه، چه اسمی میشه روش گذاشت؟ هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن، بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم.
از جاش بلند شد،
- تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن، هر چند، فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه.
نفس عمیقی کشیدم،
- چرا، من به اجبار اومدم، به اجبار پدرم.
و از اتاق خارج شدم.
برگشتم خونه، خسته تر از همیشه، دل تنگ مادر و خانواده، دل شکسته از شرایط و فشارها.
از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته، هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم. سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه. اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم. به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم. از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه.
حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم. رفتم بالا توی اتاق و روی تخت ولو شدم،
- بابا، می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم. اما، من، یه نفره و تنها، بی یار و یاور، وسط این همه مکر و حیله و فشار، می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام. کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم، توی مسیر حق باشم. بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم.
همون طور که دراز کشیده بودم، با پدرم حرف می زدم و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد.
درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم. باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران.
هر چند، حق داشتن. نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن، گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد. اونقدر قوی که ته دلم می لرزید!
زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم. اول که فکر کرد برای دیدار میام، خیلی خوشحال شد، اما وقتی فهمید برای همیشه است، حالت صداش تغییر کرد. توضیح برام سخت بود.
- چرا مادر؟ اتفاقی افتاده؟
- اتفاق که نمیشه گفت، اما شرایط برای من مناسب نیست. منم تصمیم گرفتم برگردم. خدا برای من، شیرین تر از خرماست.
- اما علی که گفت...
پریدم وسط حرفش. بغض گلوم رو گرفت.
- من نمی دونم چرا بابا گفت بیام، فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم. بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم.
گریه ام گرفت.
_مامان نمی دونی چی کشیدم. من، تک و تنها، له شدم.
توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم، دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست، چه می کنم. و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم.
چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم،
- چطور تونستی بگی تک و تنها. اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟
غرق در افکار مختلف، داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد. دکتر دایسون، رئیس تیم جراحی عمومی بود خودش شخصا تمماس گرفته بود تا بگه، دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده.
برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد. اما یه چیزی ته دلم می گفت، اینقدر خوشحال نباش. همه چیز به این راحتی تموم نمیشه.. و حق، با حس دوم بود.
برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها، شیفت های من، از همه طولانی تر شد. نه تنها طولانی، پشت سر هم و فشرده. فشار درس و کار به شدت شدید شده بود.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و چهارم
گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم. از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم. به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد.
سخت تر از همه، رمضان از راه رسید. حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم. عمل پشت عمل.
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره. اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود.
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم. کل شب بیدار. از شدت خستگی خوابم نمی برد. بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک. رفتم توی حیاط، هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد. توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد و با لبخند بهم سلام کرد،
- امشب هم شیفت هستید؟
- بله
- واقعا هوای دلپذیری شده
با لبخند، بله دیگه ای گفتم و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره . بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم. اون هم سر چنین موضوعاتی.
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم. اومدم برم که دوباره صدام کرد،
- خانم حسینی؟ من به شما علاقه مند شدم و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه، می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم.
برای چند لحظه واقعا بریدم،
- خدایا، بهم رحم کن. حالا جوابش رو چی بدم؟
توی این دو سال، دکتر دایسون، جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد. از طرفی هم، ارشد من و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده.
- دکتر حسینی، مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما، کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت. پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده. نه رئیس تیم جراحی.
چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه،
- دکتر دایسون، من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی، احترام زیادی قائلم. علی الخصوص که بیان کردید این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه. اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم و روابطی که اینجا وجود داره، بین ما تعریفی نداره. اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن. حتی بچه دار بشن و این رفتارها هم طبیعی باشه. ولی بین مردم من، نه. ما برای خانواده حرمت قائلیم و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم. با کمال احترامی که برای شما قائلم، پاسخ من منفیه.
این رو گفتم و سریع از اونجا دور شدم. در حالی که ته دلم، از صمیم قلب به خدا التماس می کردم، یه بلای جدید سرم نیاد.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
🍃🌺🍃💠🍃🌺🍃
پر برکت میکنیم روزمان را با:
✨سلام برگلهای هستی✨
👋سلام بر
🌹محمد"ص"
🌹علی"ع"
🌹فاطمه"س"
🌹حسن"ع"
🌹 حسین"ع"
💠پنج گل باغ نبی💠
💐💐💐
👋سلام بر
🌹سجاد"ع"
🌹باقر"ع"
🌹صادق"ع"
💐گلهای خوشبوی بقیع
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹رضا"ع"
❤قلب ایران وایرانی،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹کاظم"ع"
🌹تقی"ع"
☀خورشیدهای کاظمین،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹نقی"ع"
🌹عسکری"ع"
☀خورشید های سامرا
🍃🌺🍃
و
👋سلام بر
🌻مهدی"عج"
🌼قطب عالم امکان،
🌼امام عصر و زمان،
که سلام و درود خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
💐💐💐🌺💐💐💐
خدایا به حق این ۱۴ گل عترت
ایام را برا ی ما پر خیر و برکت وبدون گناه بگردان
آمین یا رب العالمین
🌿
🌾
💐🌾🍀🌼🌷🍃