eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
669 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و یکم من رو به خونه ای که گرفته بودن برد. یه خونه دوبلکس، بزرگ و دلباز، با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی. ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی. تمام وسایلش شیک و مرتب؟ فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود. همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز، حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه. اما به شدت اشتباه می کردن. هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود. برای مادرم، خواهر و برادرهام. من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم. قبل از رفتن، توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده. خودم اینجا بودم، دلم جا مونده بود. با یه علامت سوال بزرگ، - بابا، چرا من رو فرستادی اینجا؟ دوره تخصصی زبان تموم شد و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود. اگر دقت می کردی، مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن. تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد. جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود. همه چیز، حتی علاقه رنگی من، این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود. از چینش و انتخاب وسائل منزل، تا ترکیب رنگی محیط و... ‌. گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد. حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری، چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت. هر چی جلوتر می رفتم، حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد. فقط یه چیز از ذهنم می گذشت، - چرا بابا؟ چرا؟ توی دانشگاه و بخش، مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم. بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید. اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان. همه چیز فوق العاده به نظر می رسید، تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم. رختکن جدا بود، اما... آستین لباس کوتاه بود، یقه هفت. ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی. چند لحظه توی ورودی ایستادم و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم. حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد، مرد بود. برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن. حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم، - اونها که مسلمان نیستن. تو یه پزشکی. این حرف ها و فکرها چیه؟ برای چی تردید کردی؟ حالا مگه چه اتفاقی می افته؟ اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد. خواست خدا این بوده که بیای اینجا. اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد. خدا که می دونست تو یه پزشکی. ولی اگر الان نری توی اتاق عمل، می دونی چی میشه؟ چه عواقبی در برداره؟ این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده. شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود. حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم. سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم، - بابا، من رو کجا فرستادی؟ تو، یه مسلمان شهید، دختر مسلمان محجبه ات رو... آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود، وحشتناک شعله می کشید. چشم هام رو بستم، _ خدایا! توکل به خودت. یازهرا، دستم رو بگیر. از جا بلند شدم و رفتم بیرون؟ از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم. پرستار از داخل گوشی رو برداشت؟ از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم، شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست و... از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود. اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست، از راه غلط جلو برم. حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن، مهم نبود به چه قیمتی. چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت. ماجرا بدجور بالا گرفته بود. همه چیز به بدترین شکل ممکن، دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه. دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم. اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت. نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن. دانشگاه و بیمارستان، هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم. هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم، فایده ای نداشت. چند هفته توی این شرایط گیر افتادم. شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت. (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد... 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و دوم وقتی برمی گشتم خونه، تازه جنگ دیگه ای شروع می شد. مثل مرده ها روی تخت می افتادم. حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم. تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد و بدتر از همه شیطان، کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد. در دو جبهه می جنگیدم. درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد. نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون، سخت تر و وحشتناک بود. یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت. دنیا هم با تمام جلوه اش، جلوی چشمم بالا و پایین می رفت. می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع میکردم. حدود ساعت 9، باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم. پشت در ایستادم، چند لحظه چشم هام رو بستم، _بسم الله الرحمن الرحیم، خدایا به فضل و امید تو. در رو باز کردم و رفتم تو. گوش تا گوش، کل سالن کنفرانس پر از آدم بود. جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط. رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت. پشت سر هم حرف می زدن. یکی تندتر، یکی نرم تر، یکی فشار وارد می کرد، یکی چراغ سبز نشون می داد، همه شون با هم بهم حمله کرده بودن و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود. وسوسه و فشار، پشت وسوسه و فشار. و هر لحظه شدیدتر از قبل. پلیس خوب و بد شده بودن و همه با یه هدف، یا باید از اینجا بری یا باید شرایط رو بپذیری. من ساکت بودم. اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم. به پشتی صندلی تکیه دادم، - زینب، این کربلای توئه. چی کار می کنی؟ کربلائی میشی یا تسلیم؟ چشم هام رو بستم، بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا، - خدایا، به این بنده کوچیکت کمک کن. نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه. نزار حق در چشم من، باطل و باطل در نظرم حق جلوه کنه. خدایا، راضیم به رضای تو. با دیدن من توی اون حالت، با اون چشم های بسته و غرق فکر، همه شون ساکت شدن. سکوت کل سالن رو پر کرد. خدایا، به امید تو. بسم الله الرحمن الرحیم، و خیلی آروم و شمرده، شروع به صحبت کردم، - این همه امکانات بهم دادید، که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید. حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم یا باید برم؟ امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید. فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ چند روز بعد هم، لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم. چشم هام رو باز کردم - همیشه، همه چیز، با رفتن روی اون پله اول شروع میشه. سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود. چند لحظه مکث کردم، - یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم. شما از روز اول دیدید. من یه دختر مسلمان و محجبه ام و شما چنین آدمی رو دعوت کردید. حالا هم این مشکل شماست، نه من و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید، کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره، من نیستم. و از جا بلند شدم. همه خشک شون زده بود. یه عده مبهوت. یه عده عصبانی. فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود. به ساعتم نگاه کردم، - این جلسه خیلی طولانی شده. حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره. هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید. با کمال میل برمی گردم ایران. نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد، - دکتر حسینی؟ واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم، با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ - این چیزی بود که شما باید همون روز اول بهش فکر می کردید. جمله اش تا تموم شد، جوابش رو دادم. می ترسیدم با کوچک ترین مکثی، دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه. این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم. پاهام حس نداشت. از شدت فشار، تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم. (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد... 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
روضه کوتاه است اما سنگین: زینبی که نه قامتش را نامحرم دیده، نه صدایش را بیگانه‌ای شنیده، حالا آورده‌اند سر بازار شام ... مولای غريبم حق دارید اگر هر صبح و شام، برای این روضه، خون گریه می‌کنید؛ حق دارید اگر فرمودید: خدا را به عمه‌ جانتان قسم دهید تا مرا نزدیک گرداند‌ ... اللهم عجل لوليک الفرج بحق سيدتنا الزينب علیها السلام 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
🍃🌺🍃💠🍃🌺🍃 پر برکت میکنیم روزمان را با: ✨سلام برگلهای هستی✨ 👋سلام بر 🌹محمد"ص" 🌹علی"ع" 🌹فاطمه"س" 🌹حسن"ع" 🌹 حسین"ع" 💠پنج گل باغ نبی💠 💐💐💐 👋سلام بر 🌹سجاد"ع" 🌹باقر"ع" 🌹صادق"ع" 💐گلهای خوشبوی بقیع 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹رضا"ع" ❤قلب ایران وایرانی، 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹کاظم"ع" 🌹تقی"ع" ☀خورشیدهای کاظمین، 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹نقی"ع" 🌹عسکری"ع" ☀خورشید های سامرا 🍃🌺🍃 و 👋سلام بر 🌻مهدی"عج" 🌼قطب عالم امکان، 🌼امام عصر و زمان، که سلام و درود خدا بر این خاندان نور و رحمت باد. 💐💐💐🌺💐💐💐 خدایا به حق این ۱۴ گل عترت ایام را برا ی ما پر خیر و برکت وبدون گناه بگردان آمین یا رب العالمین 🌿 🌾 💐🌾🍀🌼🌷🍃
🏕خیمہ زدے بہ خاکے ِ مادرٺ تا نوکرے بدهے بر تبار ما 🏕اے با دعاے 🤲شما تا خدا رویم همراه تو زیارٺ رویم 🌻تعجیل درفرج صلوات 🌸🍃 🌹🍃🌹
روضه کوتاه است اما سنگین: زینبی که نه قامتش را نامحرم دیده، نه صدایش را بیگانه‌ای شنیده، حالا آورده‌اند سر بازار شام ... مولای غريبم حق دارید اگر هر صبح و شام، برای این روضه، خون گریه می‌کنید؛ حق دارید اگر فرمودید: خدا را به عمه‌ جانتان قسم دهید تا مرا نزدیک گرداند‌ ... اللهم عجل لوليک الفرج بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
⁉️ کدام دعا نقش مهمی در ظهور امام زمان (عج) دارد؟ دعای «اللهم کن لولیک...»یا دعای دیگر؟ 🔹 باید از خداوند بخواهیم که در ظهور حضرت تعجیل فرماید. اشتباه مهم ما این است که از خود امام زمان می خواهیم که تشریف بیاورند؛ در حالی که ظهور به خواست خداوند متعال بستگی دارد. نباید به خداوند دستور بدهیم که چکار کند و چه کار نکند و به خدا اعتراض کنیم؛ بلکه باید به درگاه الهی دعا، التماس و زاری کرد. ما باید در هرحال راضی به رضای الهی باشیم که او بهتر مصلحت ما را می داند و فرج امام زمان را از خدا بخواهیم، نه از خودشان. 🔸 درباره حضرت مهدی دعاهای زیادی سفارش شده است که اهل بیت هم آن را می خواندند. مانند زیارت ها و دعاهای زیر که میتواند ما را به حضرت نزدیک، و معرفت ایشان را در دل ما زیاد کند و باعث ظهور ایشان شود: - دعای غریق: «یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک» - دعای فرج: « الهی عظم البلاء و ...» - دعای «اللهم کن لولیک...» - زیارت آل یس - دعای ندبه - دعای عههد
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 حماسه‌های آخرالزمان، پذیرش محدودیت‌ها در اوج اقتدار است!
☑️غربت حجت بن الحسن (ع) ▪️غربت امام زمان از غربت امام رضا و امام حسين نيز بيشتر است. ➖اگر حسين بن علي(ع) به دليل کمی ياران و اعوان، غريب بود، فرزندش مهدی از او نيز غريب‌تر است. چراکه همان هفتاد و دو يارِ حسين، در محشر عاشورا تا پای جان، امام خويش را نصرت کردند؛ ➖اما بيش از هزار سال است که امام زمان، در رسيدن به سيصد و سيزده ياور مخلص، انتظار می‌کشد.[۱] 🚩اگر تنهایی و دوری از خانه و کاشانه و اهل و عيال، غربت است، چگونه يوسف زهرا غريب نباشد، وقتی امام کاظم(ع) در وصف او چنين می فرمايند: ✨"او همان طرد شده‌ی تنهای غريبِ پنهان از خاندانش است؟"[۲] ▪️آری! امام زمان غريب است، نه در ميان خِيل گرگان درنده در صحرای کربلا يا در کاخ مأمون؛ بلکه در ميان محبّان و شيعيانش. 📓منابع: 📓۱ -کمال‌الدين، ج 2، ص 378. 📓۲- "هو الطريد الوحيد الغريب الغايب 📓عن اهله": بحارالانوار، ج 51، ص 151. نکته => در این ایام دعا و صدقه جهت تسلای قلب نازنین آقا صاحب الزمان.عج. فراموش نشود ... 🔘ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🔘
⭕️ در حال حاضر به طور عمده با سه گروه از مدعیان مهدویت مواجه هستیم:  1⃣دسته‌ی اول کسانی‌اند که خودشان را به مهدی بودن، معرفی کرده‌اند. این دسته، اغلب از میان اهل‌سنت بوده‌اند. 2⃣دسته‌ی دوم، کسانی‌اند که خودشان را مهدی معرفی نکرده و دیگران ایشان را مهدی دانسته‌اند، اما آنها در مقابل این تفکر ساکت بوده‌ و اعتراضی به آن نداشته‌اند. این دسته، غالباً از بین شیعیان ـ البته از بین شیعیان ۱۲ امامی چنین افرادی کم بوده‌اند و اکثر آنها از میان فرقه‌های انحرافی شیعه ـ بوده‌اند. 3⃣دسته‌ی سوم، کسانی‌اند که نه ادعای مهدی بودن داشته‌اند و نه دیگران آنها را مهدی پنداشته‌اند، بلکه اینها ـ با عناوینی هم‌چون سید حسنی، یمانی، سید خراسانی و مدعیان بابیت و زمینه‌سازی ـ ادعای زمینه‌سازی فرهنگی و نظامی برای ظهور امام زمان(عج) را داشته‌اند. از بین اهل‌سنت و شیعیان، افراد فراوانی هستند که متعلق به دسته‌ی سوم می‌باشند. 👈 دسته‌ی سوم، غالباً جریان‌ساز بوده و فضا را برای مدعیان مهدویت، فراهم ساخته و منتسبین به آن، نسبت به دو دسته‌ی دیگر، موفق‌تر بوده‌اند، زیرا می‌دانستند فضای ذهنی شیعه، متأثر از فضای ذهنی اهل‌سنت، به گونه‌ای است که ما را به زمینه‌سازی ترغیب می‌کند. 👈. ویژگی منتسبین به دسته‌ی سوم این است که اولاً توانسته‌اند مردم را به صرف یک ادعا بفریبند، زیرا نیازی به معجزه و علم ندارند و در روایات هم ویژگی خاصی برایشان بیان نشده است، و ثانیاً برخی از آنها، در ادعاهایشان، سیر صعودی داشته‌اند و از ادعای نیابت به نبوت و یا حتی الوهیت صعود کرده‌اند که از جمله‌ی اینها احمد اسماعیل بصری، معروف به احمدالحسن است.
⭕️(2) 🔴ادعاهای احمد الحسن کذاب در چهار حوزه‌ی ، ، و قابل دسته‌بندی است. ❌👈 او در حوزه‌ی «سیاسی» ادعا می‌کند ما هیچ اعتقادی به دموکراسی و انتخابات نداریم و حکومت باید به‌دست ولی خدا اداره شود و ولی خدا، باید وصی پیامبر(ص) بوده باشد و من، همان وصی پیامبر(ص) هستم. از همین‌رو نامه‌هایی را به سران کشورهای اسلامی ـ از جمله ایران ـ نوشت و گفت باید حکومت را تسلیم نمایید. ذیل هدف سیاسی این جریان لازم به ذکر است که این فرقه‌ی انحرافی از اغتشاشات اخیر بصره حمایت کرد و لذا حساسیت دولت عراق نسبت به این جریان برانگیخته شد و موکب‌های این جریان در مسیر پیاده‌روی اربعین، توسط دولت، جمع‌آوری گردید. ❌👈 ذیل مدعای «اجتماعی» می‌گوید من همان مهدی هستم که خروج خواهم کرد و طبق حدیث پیامبر(ص)، زمین را در حالی‌که پر از ظلم و جور شده است، از عدل پر می‌کنم . ❌👈همچنین ذیل مدعای «فقهی» ادعای نسخ شریعت را دارد، از جمله نسخ‌های ایشان این است که اگر به اندازه‌ی یک عمر نماز قضا به عهده‌تان باشد، می‌توانید در شب ۲۳ رمضان تا می‌توانید نماز قضا بخوانید و خدا، سایر نمازهای قضا را بر شما خواهد بخشید. از دیگر نسخ‌ها می‌توان به جواز سرقت از مخالفین، به‌منظور کمک به انصار احمد الحسن اشاره کرد. ❌👈 ذیل مدعای «اعتقادی» نیز خود را ، سفیر امام زمان(عج)، نبی، قائم و دارای مقام الوهیت می‌داند.
🌷شهید حججی میگفت: یه وقتایی دل کندن از یه سری چیزای خوب باعث میشه یه چیزای بهتری بدست بیاریم... ⁉️ما برای رسیدن به امام زمان(عج) از چی دل کندیم؟!
🔆 مهدی جان! اوایل برایت دلنوشته می‌نوشتم اما حالا دیگر دلم خودش می‌نویسد. 🔹 خواستم از «دردم» بنویسم اما دلم میگوید دردِ شما، خودِ «من»ام. خواستم از «بی‌کسی‌»ام بنویسم اما دلم می‌گوید تنهاتر از شما در عالم نیست. خواستم بنویسم «دلم از روزگار گرفته» اما دلم می‌گوید خودم در خون به دل کردنِ شما کم نگذاشته‌ام. ✒️ قلم کم آورد، از دستم افتاد. به راستی که وسعت مظلومیت شما قابل نوشتن نیست. 🌸 الّٰلهُم‌َعَجِلِ‌وَلیڪ‌الفَرَج
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و سوم وضو گرفتم و ایستادم به نماز، با یه وجود خسته و شکسته. اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا. خیلی چیزها یاد گرفته بودم، اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم، مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور. توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد، - دکتر حسینی، لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی. در زدم و وارد شدم. با دیدن من، لبخند معناداری زد. از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی، - شما با وجود سن تون، واقعا شخصیت خاصی دارید. - مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید. خنده اش گرفت، - دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه، اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید. ناخودآگاه خنده ام گرفت، - اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید، تحویلم گرفتید، اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم، هم نمی خواید من رو از دست بدید و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید، تا راضی به انجام خواسته تون بشم. چند لحظه مکث کردم، - لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید، برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن، اصلا دزدهای زرنگی نیستن. این رو گفتم و از جا بلند شدم. با صدای بلند خندید، - دزد؟ از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ - کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه، چه اسمی میشه روش گذاشت؟ هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن، بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم. از جاش بلند شد، - تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن، هر چند، فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه. نفس عمیقی کشیدم، - چرا، من به اجبار اومدم، به اجبار پدرم. و از اتاق خارج شدم. برگشتم خونه، خسته تر از همیشه، دل تنگ مادر و خانواده، دل شکسته از شرایط و فشارها. از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته، هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم. سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه. اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم. به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم. از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه. حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم. رفتم بالا توی اتاق و روی تخت ولو شدم، - بابا، می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم. اما، من، یه نفره و تنها، بی یار و یاور، وسط این همه مکر و حیله و فشار، می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام. کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم، توی مسیر حق باشم. بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم. همون طور که دراز کشیده بودم، با پدرم حرف می زدم و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد. درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم. باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران. هر چند، حق داشتن. نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن، گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد. اونقدر قوی که ته دلم می لرزید! زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم. اول که فکر کرد برای دیدار میام، خیلی خوشحال شد، اما وقتی فهمید برای همیشه است، حالت صداش تغییر کرد. توضیح برام سخت بود. - چرا مادر؟ اتفاقی افتاده؟ - اتفاق که نمیشه گفت، اما شرایط برای من مناسب نیست. منم تصمیم گرفتم برگردم. خدا برای من، شیرین تر از خرماست. - اما علی که گفت... پریدم وسط حرفش. بغض گلوم رو گرفت. - من نمی دونم چرا بابا گفت بیام، فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم. بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم. گریه ام گرفت. _مامان نمی دونی چی کشیدم. من، تک و تنها، له شدم. توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم، دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست، چه می کنم. و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم. چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم، - چطور تونستی بگی تک و تنها. اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ غرق در افکار مختلف، داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد. دکتر دایسون، رئیس تیم جراحی عمومی بود خودش شخصا تمماس گرفته بود تا بگه، دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده. برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد. اما یه چیزی ته دلم می گفت، اینقدر خوشحال نباش. همه چیز به این راحتی تموم نمیشه.. و حق، با حس دوم بود. برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها، شیفت های من، از همه طولانی تر شد. نه تنها طولانی، پشت سر هم و فشرده. فشار درس و کار به شدت شدید شده بود. (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد... لینک کانال : @Abbasse_kardani
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و چهارم گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم. از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم. به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد. سخت تر از همه، رمضان از راه رسید. حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم. عمل پشت عمل. انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره. اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود. از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم. کل شب بیدار. از شدت خستگی خوابم نمی برد. بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک. رفتم توی حیاط، هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد. توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد و با لبخند بهم سلام کرد، - امشب هم شیفت هستید؟ - بله - واقعا هوای دلپذیری شده با لبخند، بله دیگه ای گفتم و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره . بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم. اون هم سر چنین موضوعاتی. به نشانه ادب، سرم رو خم کردم. اومدم برم که دوباره صدام کرد، - خانم حسینی؟ من به شما علاقه مند شدم و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه، می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم. برای چند لحظه واقعا بریدم، - خدایا، بهم رحم کن. حالا جوابش رو چی بدم؟ توی این دو سال، دکتر دایسون، جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد. از طرفی هم، ارشد من و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده. - دکتر حسینی، مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما، کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت. پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده. نه رئیس تیم جراحی. چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه، - دکتر دایسون، من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی، احترام زیادی قائلم. علی الخصوص که بیان کردید این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه. اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم و روابطی که اینجا وجود داره، بین ما تعریفی نداره. اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن. حتی بچه دار بشن و این رفتارها هم طبیعی باشه. ولی بین مردم من، نه. ما برای خانواده حرمت قائلیم و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم. با کمال احترامی که برای شما قائلم، پاسخ من منفیه. این رو گفتم و سریع از اونجا دور شدم. در حالی که ته دلم، از صمیم قلب به خدا التماس می کردم، یه بلای جدید سرم نیاد. (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد... لینک کانال : @Abbasse_kardani
🍃🌺🍃💠🍃🌺🍃 پر برکت میکنیم روزمان را با: ✨سلام برگلهای هستی✨ 👋سلام بر 🌹محمد"ص" 🌹علی"ع" 🌹فاطمه"س" 🌹حسن"ع" 🌹 حسین"ع" 💠پنج گل باغ نبی💠 💐💐💐 👋سلام بر 🌹سجاد"ع" 🌹باقر"ع" 🌹صادق"ع" 💐گلهای خوشبوی بقیع 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹رضا"ع" ❤قلب ایران وایرانی، 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹کاظم"ع" 🌹تقی"ع" ☀خورشیدهای کاظمین، 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹نقی"ع" 🌹عسکری"ع" ☀خورشید های سامرا 🍃🌺🍃 و 👋سلام بر 🌻مهدی"عج" 🌼قطب عالم امکان، 🌼امام عصر و زمان، که سلام و درود خدا بر این خاندان نور و رحمت باد. 💐💐💐🌺💐💐💐 خدایا به حق این ۱۴ گل عترت ایام را برا ی ما پر خیر و برکت وبدون گناه بگردان آمین یا رب العالمین 🌿 🌾 💐🌾🍀🌼🌷🍃
❣ 🌤آبها نام تورا می كنند درختها به احترام تو سبز🍀 میشوند 🌤نسیم، دعای 🤲عهد را در گوش میخواند... 🌤شكفتن گل 🌸رویت بهترین هدیه برای است. 🌸🍃 🌹🍃
مهدےجان تو مےآیے و دنیا رنگ آرامش میگیرد این روزهاے بیمار و دردآلود تمام میشود و آسمان دوباره پرواز روشن چلچله ها را تجربه میکند. تو مےآیے و هزار فوج پروانه ، بهار را با خود میهمان قلبها میکنند و عطر نرگس زارها ، کوچه باغ ها را پر میکند. تو مےآیے و انسانها محبت را دوباره به یاد مےآورند و در سایه سار مقدس تو لبخند و امید را تجربه میکنند ... تو مےآیے به همین زودے به همین نزدیکے . . . در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
علیه‌السلام می‌فرمایند: مقرّ خلافت و حکومت حضرت (امام زمان ارواحنا له الفداء)، شهر کوفه است و مجلس حُکم و قضاوتش مسجد اعظم آن، و بیت المال و محل سکونت ایشان، مسجد سهله خواهد بود. 📚بحارالانوار ، جلد ۵۳ ، صفحه ۱۱
⭕️(3) ✅ویژگی های مشترک مدعیان دروغین ▪️خواب یکی از شگرد‌های مشترک مدعیان دروغین ▪️استفاده از قرآن با شگرد تأویل گرایی ▪️اثبات بر حق بودن مدعیان در خواب! ▪️رو به روی مرجعیت و فقاهت قرار می‌گیرند ▪️ دعوت به خود می‌کنند نه به خدا ▪️استفاده از استخاره ▪️تحریف و تقطیع آیات قرآن ▪️استناد به روایات جعلی 📌در ادامه مختصر به هرکدام از موارد ذکر شده میپردازیم: 👈خواب یکی از شگرد‌های مشترک مدعیان دروغین مهدویت است! در مسائل عقیدتی و فقهی شیعه و سنی و اتفاق عقلا و تمام ادیان و مذاهب اسلامی بر این است که شما نمی‌توانید به وسیله خواب یک مسئله عقیدتی، فقهی و شرعی را مشخص کنید. خواب در آنجا حجت نیست. از سوی دیگر جریان‌های مدعی از نظر روانی به مخاطب خود ذکری را القا می‌کنند و می‌گویند که فقط به این ذکر فکر کن و ببین چه خوابی می‌بینی، مشخص است که خواب دیده می‌شود، چون از نظر روانی به مریدانشان القا شده است. با اذکاری برای مخاطبان خود خواب سازی می‌کنند؛ ...
‍ ‍ ⭕️ ، شرط درک خدمت امام زمان (عج) 💫 : 🔹در تهران استاد روحانیی بود که لُمْعَتَیْن را تدریس می کرد، مطّلع شد که گاهی یکی از طلاّب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود. 🔴روزی چاقوی استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچّه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. ⚠️ و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود. روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید: «آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند.» آقا یادش می آید و تعجّب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است. ✅از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلّم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان (عج) مشرف می شوید؟ استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگوید. ✅استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرّف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرّف به حقیر بدهند. مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدّت، صبر آقا تمام می شود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی (به اصطلاح) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی (وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ الْمُبینُ) آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید: 🌼آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقتِ ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم 🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃
🍃👈 🔅امام زمان حضرت مهدی-عجل الله تعالی فرجه الشریف-فرموده اند: هرگز شک به خود راه مده ؛ زیرا شیطان دوست دارد که تو شک کنی. 📕 (کافی،ج۱،ص۵۱۸--بحارالانوار،ج۵۱،ص۳۰۹) ✔️ شرح 🔸شیخ کلینی(ره) به سند خود از حسن بن نضر، نقل میکند : هنگامی که وارد منزل امام عسکری(ع) شدم، شخص سیاهی را دیدم که ایستاده است. او به من گفت ؛ " تو حسن بن نضر هستی ! " گفتم ؛آری. گفت: داخل شو. پس داخل خانه شدم و سپس اتاقی را دیدم که بر در آن پرده ای آویزان شده بود. از داخل اتاق ندایی شنیدم که فرمود : ای حسن بن نضر ! خدا را بر آنچه بر تو منت گذاشته شکرگزار باش و حمد کن، و هرگز شکی به خود راه مده؛ زیرا شیطان دوست دارد که تو شک کنی ... از آنجا که حسن بن نضر و جماعتی دیگر از شیعیان، در امر وکلا و دیگر امور شک کرده بودند، و در امر امامت و رهبری جامعه -که از مسائل اعتقادی است- شک، موجب فساد دین خواهد شد، امام (ع) او را از شک و تردید بر حذر می دارد. 📖 از این حدیث شریف چند نکته استفاده می شود : 1⃣ از آنجا که امام(ع) خبر از باطن حسن بن نضر میدهد، میفهمیم که آن حضرت علم غیب میداند. 2⃣ امام(ع) اگرچه در غیبت به سر میبرد، به فکر شیعیان خود است و آنان را از حیرت و ضلالت و گرفتاریها نجات میدهد. 3⃣ شک در امور اعتقادی، زیان فراوان دارد؛ زیرا منشأ همه ی بی بند و باری ها، نداشتن یقین و باور دینی است. ما باید ایمان خود و دیگران را تقویت کنیم و در صورت القای شبهات، پاسخ گوی آنها باشیم. 4⃣ یکی از راههای نفوذ شیطان، ایجاد شک و تردید در باورهای عقیدتی مردم است، و طبق این حدیث، شیطان این حالت از انسان را بسیار دوست دارد. 5⃣ انسان باید شک و تردید را از خود و افراد جامعه دور سازد. همانگونه که امام(ع) در صدد بر آمدند تا شک را از حسن بن نضر و جماعت شیعه برطرف کنند. 💠 قرآن کریم، در پانزده مورد شک را مذمّت، و شک کننده را به تفکر دعوت کرده است. نتیجه ی تفکر، زوال شک و رسیدن به یقین است. 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 ‌‌
💢 راه مقابلہ با شـیطان 💠 شیخ جعفر شوشتری(رحمه الله): 👈 هر وقت شـیطان وسوسہ کرد و نتوانستید حریف نفس بشوید، هفت مرتبہ بگوئید: ☘«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ، لا حَولَ وَلا قُوَّة اِلّا بِاللهِ العَلےِّ العَظیم»☘ وقتے این ذکر را مےگوئید،هفت ملک بہ کمک شما مےآیند و آنها را دفع مےکنند... بارها تجربہ شده است کہ انسان وقتے آن را مےخواند احساس قوّت مےکند.
✨1)همیشه باوضو بود. 2)نماز شب رابپا می داشت. 3)شب ها قبل از خواب، حدود بیست دقیقه قرآن می خواند. 4)ازشهرت ومرید پروری گریزان بود. 5)بعداز نماز مغرب وعشا سجده های طولانی داشت. 6)از جوانی علاقه وافر به شهادت داشت وبه افراد می سپرد تادراین باره برایش دعا کنند. 7)به طبیعت علاقه وافر اشت وگاه ساعت ها درنقاط باصفا می نشست وتفکر می نمود.✨ کتاب خانه مطهر ص84