⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
و تاریخ دوباره رقم مےخورد
تو مےآیے و مثل جدت امیرالمؤمنین(علیه السلام ) پرچم مهربانیت در آسمان مےدرخشد.
مےآیے و بزرگترین وعدهے خداوند عملے مےشود.
مےآیے و همه با شما پیمان مےبندند تا در راهتان گام بردارند و جز حرفهایتان را به گوشهاےشان هدیه ندهند.
آن روز،نه عهدے مےشکند و نه ظالمے فکر سقیفه مےافتد.
آن روز ، بهترین روز خداست.
من ، آن روز را از خدا مےخواهم.
.
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
#سلامآقاےمهربانم✋
#حدیث_روز
#امام_صادق_علیه_السلام
بدانید کسی که منتظر ظهور
#حضرت_مهدی_علیه_السلام
باشد پاداش کسی را دارد که
شبها برای عبادت بیدار و
روزها روزه دار باشد .
📚 کافی، جلد ۲، صفحه ۲۲۲
#اللهم_عجّل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📝با این سوسول بازیا نمیشه به امام زمان رسید باید خرد بشی و بگی الحمدالله رب العالمین!!!!
#وظایف_منتظران #موانع_ظهور
درمحضرحضرت دوست
🌷مهدی شناسی ۵🌷 🔸ﺑﯿﺎییم، ﺧﺎﻟﺼﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﻠﺘﻤﺴﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺗﺎ ﺍﻣﺎممان ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻧﺪ. ﻧﯿﺎﺯ، ﻃﻠﺐ
🌷مهدی شناسی ۶🌷
◀️ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺑﻪ "ﻋﺮﻓﻨﯽ" ﺑﺎ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺧﺎﺹ، ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻭ ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﺪﻥ ﺣﺠﺘﺶ ﺑﻪ ﺗﮏ ﺗﮏ ﻣﺮﺩﻡ.
☝️🏻ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﻨﻈﺮ ﻧﻈﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ، ﻗﻠﺐ ﺁﻥ ﻫﺎﺳﺖ، ﭘﺲ ﺁﻥ ﺍﻣﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺍﻣﺎﻡ
"ﺧﻠﻘﮑﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻧﻮﺍﺭﺍ ﻭ ﺟﻌﻠﮑﻢ ﺑﻪ ﻋﺮﺷﻪ ﻣﺤﺪﻗﯿﻦ"(ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯼ ﮐﺒﯿﺮﻩ) ﺍﺳﺖ.
🔸ﺁﻥ ﺍﻣﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﺪ، ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺍﺳﺖ. ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﻭ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻭ ﮐﻮﻓﻪ. ﺍﮔﺮ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ "ﻋﺮﻓﻨﯽ" ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﺎﻡ ﺑﺎﺷﺪ،
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯽ، ﻗﺒﻮﻟﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺑﺪﺍﺭﯼ، ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﯾﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﻭ ﺩﺭ ﺭﯾﺴﻤﺎﻥ ﮐﻨﯽ.
👈🏻ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ، ﺯﻟﯿﺨﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﯾﻮﺳﻒ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ.
ﭼﺮﺍ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ؟ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺒﺮﯼ. ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩﺕ، ﻣﺘﮑﯽ ﺑﺮ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ، ﺍﻭﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ. ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺼﺮ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ، ﺗﺎ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ.
🔺ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﺪﻥ ﯾﻮﺳﻔﺖ، ﺗﺮﻧﺞ ﻭ ﮐﺎﺭﺩﯼ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺯﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺗﺎ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﻨﺪ، ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻮﺳﻒ ﺁﻣﺪ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﮑﻨﻨﺪ. ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﺷﻨﺎﺧﺘﺶ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﻮﺩﻩ؟
ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﭼﻄﻮﺭ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ؟ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ، ﻋﺸﻖ ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻮﺩﻩ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﮐﺮﺩ...
#مهدی_شناسی
#قسمت_ششم
عینک ما یک مقدار تاری دارد. .. * 😭
🌼 #آیتاللهبهجت
🦋 #اللهمعجللولیڪالفرج
#امام_خامنهای
درشبکہهاۍاجتماعـے
فقطبہفڪرخوشگذرانےنباشید
شماافسرانجنگنرمهستید✋🏻
عرصہجنگنرمبصیرتـےعمارگونہ
ومقاومتـےمالڪاشتروارمیطلبد🤞🏼🌱 !'
رهبرۍِمعظم」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 تجارتی که ضرری در آن نیست....
با امام زمان معامله کن
🌻 حجت الاسلام والمسلمین انصاریان
هر وقت در مناطق جنگی راه گم ڪردید
نگـاه ڪنید آتش دشمن ڪدام سمت را میڪوبد
همان جا جبھہ خودے است🖐🏼"!
#گرفتےچیشد؟!..
#بدۅن_تعاࢪف
||•🎥
ـ═══⟨📼⟩═══
-🌸-
🌻مشکلبعضیاهم ازاونجایے
شروع شد ڪه یادشون رفتہ
توپیوی نامحرم
گر ڪسینیست
خداهستهنوز...
یاداوری اینکه خدا داره نگاهمون میکنه
یاداوری اینکه شاید عرزاییل کنار دستمون باشه و هرلحظه مرگمون برسه
یاداوری اینکه شاید دیگه هیچوقت
وقت نشه توبه کنیم
این یادآوریاحسابی میتونه هوای نفسو بترسونه و بشونه سرجاش
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_121
باورم نمی شد.
این که جلوی من ایستاده بود و با سنگ دلی تمام من و از خودش می روند ارشیا بود.
ارشیایی که ماهها بود بهش فکر کرده بودم.
نمی تونستم به این راحتی بپذیرم صدام از
زور غصه و ناراحتی می لرزید:
_نه ارشیا تو تنها پسری نبود که من دیدم. درسته بابا اینا سخت می گرفتن ولی اینجور نیست که تو می گی. باور کن من دوستت دارم.
ارشیا باز عصبی شد.:
_بس کن بخاطر خدا. دیگه چه جوری تو صورت
ماکان نگاه کنم. چه فکری درباره من میکنه.
گل و برداشتم و به طرف ارشیا گرفتم.
_ولی ماکان روی تو حساب ویژه
ای بار کرده اون خیلی بهت اعتماد داره.
ارشیا با حرص گل و از دستم کشید و توی سطل آشغال پرت کرد گفت:
_از همین بیشتر دارم حرص می خورم. کاش ماکان درباره ام اینجوری فکر نمیکرد.
دیگه صدام شبیه ناله شده بود.
_ارشیا...
ارشیا با خشم زل زد توی چشمام.
ترنج برو سرکلاست. این حرفا همین جا چال میشه. فقط دیگه نمی خوام چشمم توی چشمت بیافته.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_122
_ولی...
ارشیا داد زد:
_گفتم برو... ترنج.
یک قدم به عقب برداشتم و لبم و گاز گرفتم.
چیزی به اسم غرور و شخصیت برام نمونده بود.
واقعا بچه بودم که فکر کرده بودم ارشیا عشق منو می پذیره.
واقعا احمق بودم.دیگه اشکام تحت اختیارم نبود.
کوله مو چنگ زدم آخرین نگاهم و توی چشماش انداختم چشمام پر شده بود از اشک و صورتشو نمی دیدم قبل از اینکه بریزن روی صورتم دوان دوان از ارشیا دور شدم.
کجا برم؟
سر کلاس؟
با حال این خرابم مگه میشد. نفسم تنگ شده بود. دلم می خواست بلند بلند گریه کنم.
پشت بوته های شمشاد مخفی شدم سرم و روی زانوهام گذاشتم و شروع به گریه کردم.
توی دلم ناله می کردم:
_همه چی تموم شد. همه چی. هیچ وقت منو دوست نداشته کاش بش نگفته بودم. کاش رویاهامو خراب نکرده بودم.تمام تصوراتی که از ارشیا برای
خودم ساخته بودم خراب شده بود.
فکر میکردم اعتقاداتش باعث میشه مهربون تر باشه.فکر نمی کردم با این همه غرور با من برخورد کنه. انگار که من چه عیبی دارم.
چقدر منو پائین تر از خودش میدید. کاش فقط گفته بود بچه ام.گفت توی لیست من جایی نداری.با این فکر باز اشکم شدت گرفت.نمی دونم چقدر گریه کردم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_123
با این فکر باز اشکم شدت گرفت.
نمی دونم چقدر گریه کردم. ولی وقتی به خودم اومدم پارک شلوغ تر شده بود جایی که نشسته بودم دید نداشت.
آینه مو از کیفم در آوردم و نگاهی توش انداختم.
افتضاح شده بودم با این قیافه نمی تونستم برم خونه مامان سکته می کرد.
تازه چه دلیلی داشتم که براش بیارم.به هر حال نمی تونستم اونجا بمونم باید می رفتم خونه.
همین جوری هم دیر کرده بودم. مجبور بودم تاکسی
بگیرم.
تا برسم خونه نیم ساعتی تاخیر داشتم.کوله اموانداختم و راه افتادم طرف خیابون. جلوی نیمکتی که با ارشیا
قرار گذاشته بودم مکث کردم.
رفتم طرف سطل و توش و نگاه کردم.گل سرخی که ارشیا توی سطل پرت کرده بود
بین زباله ها پلاسیده و رنگش عوض شده بود.
لبم و گاز گرفتم و قبل از انیکه اشکم دوباره سرازیر بشه دویدم طرف خیابون.
بسه ترنج بسه دختر آروم باش. آورم باش.
برای یک تاکسی دست بلند کردم. نگه داشت. یه خانم عقب
نشسته بود منم کنارش نشستم.
آخرین نگاهم و هم به پارک انداختم و روم و بر گردوندم.پخش تاکسی روشن بود و یه اهنگ خیلی غمگین داشت پخش میشد:
" خودت خواستی که من مجبور باشم...برم جایی که از تو دور باشم خودت پای منو از قلبت بریدی.. خودت خواستی که من اینجور باشم خودت خواستی که احساسم بشه
سرد...خودت خواستی نمیشه کاریم کردمی دیدم دارم از چشمت می افتم...مدار کردم و چیزی نگفتم.برام بودن تو
بازی نبود و... به این بازی دلم راضی نبود واز اول آخرش رو می دونستم....تو تونستی ولی من نتونستم برات بودن من کافی نبود و...حقیقت این که می بافی نبود ودارم دق می کنم از درد دوری... می خوام مثل تو شم اما چه جوری .. "
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
#مهـدےجـان❤️
اے مـ🌙ـاه در آسمان بہ دنبال توایم
ما بے خبر از جهان بہ دنبال توایم
از مسجد سهلہ دور هستیم ولے
در مسجد جمڪران بہ دنبال توایم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام آرام جانم مهدی صاحب زمانم
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
چه فرقے مےکند که پیر باشم یا جوان؟
درس خوانده باشم یا الفبا هم ندانم چیست؟
دنیاست دیگر؛ همه را بازے مےدهد.
با اتفاقهایش همه را بیقرار مےکند.
همه را میترساند دل نگران و دلتنگ مےکند.
منِ شیعه هم همانم،
نه دور ماندهام از دنیا و گزندهایش
و نه مےتوانم دور بمانم
بلاها و مصیبت و اتفاقات ناگوار دنیا
یا برایم امتحان الهےست
یا بخشش خطاهایم
یا شاید حکمت و خواست خدایم
هر چه باشد همین که در میان
تلاطم و هیاهوهایش مےتوانم
صدایتان بزنم آرام مےشوم
همین که مےدانم دنیا بر یک قرار نمےماند
روز و شب دارد
تاریکے و روشنے دارد
دلگرم مےشوم
یا اصلا همین که مےبینم هنوز کسانے هستند؛
که بر سر بالین بیماران از شما مدد مےگیرند
امید مےگیرم.
این روزها
من و تمام شیعیان
به جاے تمام مردم عالم
مدد مےگیریم از شما
براے تمام احوال بیمار دنیایمان
بابا جان
مدد مےگیریم از شما یااباصالح...😔
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم..
☀️#نسیم_حدیث ☀️
💎 امام مهدى (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
🔸️ أنا خاتِمُ الأوصِياءِ، بي يُدفَعُ البَلاءُ مِن أهلي و شيعَتي.
🔸️ من وصى آخرينام؛ به وسيلهی من بلا از خانواده و شيعيانم دفع مىشود .
📓الغيبة، طوسى، ص ۲٨۵
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📝بزرگترین گنج هستی امام زمان عجل الله هستند.
🔹هرچه بگذره در #آخرالزمان ظلم ها و بدبختی ها زیادتر میشه
🔸یا میفهمیم نداریم یا خدا میفهمونه که نداریم
#شرایط_ظهور #عصر_ظهور
درمحضرحضرت دوست
🌷مهدی شناسی ۶🌷 ◀️ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺑﻪ "ﻋﺮﻓﻨﯽ" ﺑﺎ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺧﺎﺹ، ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻭ ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﺪﻥ ﺣﺠﺘﺶ ﺑﻪ ﺗﮏ ﺗﮏ
🌷مهدی شناسی ۷🌷
🔸ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻭ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺭﺍ، ﻧﻪ ﻋﻘﻠﯽ، ﺑﻠﮑﻪ ﻭﻫﻤﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ، ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.
◀️ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﻋﯿﻨﯿﺖ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ، ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺠَﻮﯾﻢ، ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﻁ ﻭﻫﻤﯽ ﻭ ﺗﻔﺮﯾﻂ ﻋﻤﻠﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ.
🔹ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻧﺎﺏ ﺭﺍ ﯾﺎ ﺩﺭ ﺗﻄﺒﯿﻖ ﻋﻤﻠﯽ ﯾﺎ ﺩﺭ ﺍﻓﺮﺍﻁ ﻭﻫﻤﯽ، ﻗﺎﻃﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺨﯿﻼﺕ ﺧﻮﺩ، ﻭﺭﺍﯼ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ، ﻗﺪﻡ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
🔅ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻇﻬﻮﺭ ﺣﻀﺮﺗﻨﺪ.
ﺯﯾﺮﺍ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻧﻮﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻇﻬﻮﺭ ﺣﻀﺮﺕ، ﻧﻮﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ.
🔺ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺧﺎﺹ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻣﺎ ﻇﻬﻮﺭ ﺧﺎﺹ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﺍﯾﻦ ﻧﺘﺎﯾﺞ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ. ﻭﮔﺮ ﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺩﺭﺍﮎ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺮﺩ.
👈🏻ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻇﻬﻮﺭ ﺧﺎﺹ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺍﮔﺮ ﻭﻻﯾﺖ ﻣﻄﻠﻘﻪﯼ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﭙﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، "ﻋﺎﺭﻓﺎ ﺑﺤﻘﻪ" ﻧﺒﺎﺷﯿﻢ ﻇﻬﻮﺭ ﻋﺎﻡ هم ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ...
#مهدی_شناسی
#قسمت_هفتم
☆∞🦋∞☆
بعضے وقتا هم باید بشینے
سر سجاده، بگے:خدا جونم
لذتـــــ گناه ڪردن رو ازم بگیر
میخوام باهاتـــــ رفیق شم...
یارَفیقَمَنلارَفیقَلَه
#خدایالذتگناهروڪوفتمونڪن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا اومدم برات شهید بشم🕊
براۍشھادتورفتنتلاشنکنید
برایرضایخداکارکنیدوبگویید :
خداوندانهبرایبهشت،
ونهبرایشهادت...
اگرتومارادرجهنمتبیندازی
ولیازماراضیباشی
برایماکافیست!((:🌿
#شهیدعلیچیتسازیان | #شهیدانهـ
#عاشقفقطبرایرضایتمعشوقزندگیمیکند!🖐🏾
••🌱••
-میگفت:
هرڪسیروزے ³ مرتبہ
خطاببهحضرتمهدی 'ﷻ' بگہ ↓
﴿بابیانتَوامےیااباصالحالمهدے﴾
حضرتیجورخاصےبراشدعامیکنن :)🌿
#امام زمانیمـ^^🍃
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_124
اب دهنم و فرو دادم تا بغضم باز نشه.
وقتی می خواستم پیاده شم از راننده اسم خواننده رو پرسیدم.
به صورت داغون من نگاه کرد و اسم خواننده رو گفت و سری با تاسف تکون داد.
با قیافه زار و نزار وارد خونه شدم. توی حیاط
صورتمو شستم و آروم در و باز کردم.
خدا رو شکر کسی توی سالن نبود.سعی کردم مثل هر روز باشم.پس بلند سال کردم:
_سلام ترنج اومد.
و بعدم دویدم طرف اتاقم. صدای مامان و از آشپزخونه شنیدم.
_معلوم هست کجایی؟ دیگه می
خواستم زنگ بزنم ماکان بیاد دنبالت.
از همون بالای پله داد زدم:
_برامون فیلم گذاشته بودن یک کم طول کشید.
بعدم خودمو پرت کردم تو اتاقم لباسامو در اوردم و رفتم تو حمام. دلم نمی خواست مامان اینا بویی از این ماجرا ببرن.
ده باره و صد باره اتفاقات عصر و برای خودم تکرار کردم و توی حمام هم کلی اشک ریختم.
هر بار که اتفاقات عصر و مرور می کردم به یک نتیجه می رسیدم. حرف زدن با ارشیا احمقانه ترین کار دنیا بود.و
قتی از احساس اون نسبت به خودم مطمئن نبودم خیلی بی شعور بودم که رفتم مستقیم با خودش حرف زدم.
حرفای ارشیا که یادم می اومد چیزی توی سینه ام فشرده میشد. چیزی مثل بغض. مثل درد.
هیچ وقت توی عمرم اینقدر احساس بدبختی نکرده بودم.
انگار تا حالا به جایی چنگ زده و امید داشتم و یهو رها شده بودم.
انگار که توی فضایی که نمی دونی کجاست رها
شده باشی.آرزو و امید هام به باد رفته بود.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_125
از اون روز انگار ترنج سابق مرد. در واقع برام خیلی سخت بود که شاد باشم و نقش یک دختر شاد و سرخوش و بازی کنم.
من دختر پونزده ساله ای بودم که توی اولین تجربه عاشقانه زندگیش شکست بدی خورده بود اونم از
کسی که روش حساب ویژه ای باز کرده بود و فکر میکرد خیلی خوب می شناسش.
ناگهان بزرگ شدم.
دنیای پر شیطنت گذشته انگار مال سالها پیش بود. مال بچه گی هام.
ارشیا دیگه به خونه ما نیومد.
انگار همونطور که خودش گفته بود دیگه نمی خواست چشمش به چشم من بیافته.
نمی دونم چه بهونه ای جور کرده بود که دیگه نمی اومد. ولی سر حرفش ایستاد.
چقدر دلتنگش بودم. خودم و لعنت می کردم که رفتم و باهاش حرف زدم کاش همه چیز بر می
گشت به هفته گذشته اونوقت بدون شک دیگه نمی رفتم دیدن ارشیا.
بدتر ازهمه ماجرای خواستگاری بود. تا شب بشه و صبح بشه و مامان زنگ بزنه به مهرناز خانم من مردم و زنده شدم.
ارشیا روی حرفش ایستاده بود و زیر بار نرفته بود همین باعث میشد بیشتر به خودم بد و بی راه بگم.
کاش صبر کرده بودم و چیزی نگفته بودم.
تمام این حرفها بی فایده بود. اتفاق افتاده بود و من مطمئن شده بود که توی قلب ارشیا جایی ندارم.ولی با تمام این حرفها
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻