eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
664 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
📨حاج‌حسین‌یکتا: یادت‌باشه‌ها‌! اول‌امام‌زما‌ن‌(عج)یادتو‌میکنه‌... بعدتویاداما‌م‌زمان‌(عج)می‌‌افتی(:✋🏼🙃 @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••❥︎𑁍•••••••••••••••• *مۆضۆ؏:چࢪا،* *اِمام‌زَماݩ⦇ﷻ⦈نمېاد؟!* *قـسـمـٺ❸⦇ࡄۆم⦈* •••❥︎𑁍••••••••••••••••• *گۆٻَݩْدِه:* *ڪامران‌صاحبۍ* *رۆانشناس‌دیݩـے* •••❥︎𑁍••••••••••••••••• زمان: ༄ ۰۴:۲۵ ༄ •••❥︎𑁍••••••••••••••••• التمــــــــــاس‌دعــــاے‌فࢪج...(:•°🤍🤲🏻 إِلٰهِی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکیٰ، وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ.یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ، یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیانِی فَإِنَّکُما کافِیانِ، وَانْصُرانِی فَإِنَّکُما ناصِرانِ.یَا مَوْلانا یَا صاحِبَ الزَّمانِ، (الْغَوْثَ👉🏻۳بار)، (أَدْرِکْنِی👉🏻۳بار)، (السَّاعَةَ👉🏻۳بار)، (الْعَجَلَ👉🏻۳بار)، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ.🤍🤲🏻 @Abbasse_Kardani
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ماکان دست دراز کرد و کت را گرفت و گفت -بریم. ماکان خودش هم از هیجان داشت می مرد. وقتی ترنج سوار شد. فوری به ارشیا زنگ زد: -ما داریم میام. -دقیقا میاریش همون جا که من گفتم. -باشه باشه. و سریع سوار شد. -خوب کجا بریم؟ -هر جا تو بگی؟ بریم یه کم قدم بزنیم توی این هواخیلی می چسبه. برای ترنج فرق نمی کرد. برای همین گفت: - باشه. ماکان ترنج را جلوی پارک پیاده کرد و دستش را گرفت و به راه افتاد. تازه ترنج ان موقع بود که متوجه شد کجا هستند. رو به ماکان گفت: -جا قحط بود؟ ماکان با تعجب گفت: -برای چی؟ پارکه دیگه؟ ترنج پوفی کرد و با خودش گفت:پارکه دیگه. ماکان داشت دنبال نشانی که ارشیا داده بود می گشت. بالاخره پیدا کرد. نمی فهمید ارشیا چه اصراری داشت حتما همان نیمکت خاص باشد. ترنج ولی کاملامتوجه شد که ماکان دارد او را به کدام سمت می برد. -نمیشه از این طرف نریم؟ -اه ترنج یه بار با داداشت اومدی بیرون اینقدر نق نزن اصاا امروز هر چی من گفتم. قدم زنان به نیمکت مورد نظر نزدیک شدند که ماکان گفت: -می خوای یک کم اینجا بشینیم؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -وای نه -قرار شد هر چی من گفتم. ترنج مشکوک شده بود. تمام این چیزها نمی توانست اتفاقی باشد. رو به ماکان گفت: -این مسخره بازیا چیه؟ ماکان بی خبر از همه جا گفت: -کدوم مسخره بازیا؟ -چرا منو آوردی اینجا؟ ماکان به جای جواب به پشت سر ترنج نگاه کرد. بعد هم بلند شد و با لبخند گفت: -دختر خوبی باش. به حرفاش گوش بده. ترنج گیج به ماکان نگاه کرد. ماکان راه افتاد و ترنج همانجور گیج با نگاه او را تعقیب کرد که چشمش به ارشیا افتاد. ماکان کنارش ایستاد و گفت: -این آخرین شانسته. ارشیا در حالی که نگاهش به ترنج بود سر تکان داد. ترنج مانده بود اینجا چه خبر است. این صحنه چقدر برایش آشنا بود. ارشیا حتی با این هوای سرد همان لباس آن روزش تنش بود. چطور یادش مانده بود؟ یک شاخه گل سرخ هم توی دستش بود. آرام نشست کنار ترنج. ترنج نمی دانست چکار کند. ماکان پشت به انها دور میشد. ارشیا دیگر این بار می دانست چه می خواهد بگوید. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -می دونی کی عاشقت شدم؟ ترنج ناگهان برگشت و به ارشیا که به گل دستش خیره شده بود نگاه کرد. -اون شب که تصادف کرده بودی. وقتی اون حرف احمقانه از دهنم پرید و اشکتو در اوردم. موقعی که داشتی گریه می کردی. همون موقع فهمیدم واقعا عاشقت شدم. می دونی چرا؟چون شناختم توی همون لحظه از تو کامل شد. تا قبل از اون نمی شناختمت. اینقدر توی غرور خودم دست و پا میزدم که اصلا جز ظاهر چیزی از تو نمی دیدم.اولین ضربه همون اولین بار بود که دیدمت. شوکه شدم. چادر پوشیده بودی. مشتاق شدم بشناسمت. ضربه بعدی رو وقتی زدی که فهمیدم نگام نمی کنی. بد مجازاتی بود.گرافیک خوندی تا ثابت کنی اگه بخوای می تونی هر کاری بکنی.تو خوشنویسی اینقدر عالی کار کردی که نشون دادی می فهمی هنر یعنی چی. ضربه بعد دفاع اون شبت درباره حجاب بود...از اینکه اینقدر پای اعتقاداتت وایساده بودی اونم توی اون جمع که کسی مثل تو نبود حض کردم. اون شب احساسم عوض شد فهمیدم می خوام مال خودم باشی بعد اون روز توی شرکت که ماکان برات صبحانه خریده بود وتو بین همه تقسیم کردی. و اون شبی که تصادف کردی و زخم دستت و از مامانت پنهون کردی فهمیدم چقدر دیگران برات مهمن. همون شب عاشقت شدم. برای همین رفتم که با خوم کنار بیام که ببینم احساسم یه چیز ظاهری و سر سری نباشه. و این آخری که از ماکان شنیدم. کاری که برای مهربان کردی 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
❣ گو که کی آید صدای صوت آوازت به گوش کی شود شیعه خودش در جنب و جوش جنگ و خونریزیِ عالم رسم گردیده به دهر بهر تزکیه برای نفس نالانت بکوش لشکر دون چون کشیده تیغ سمت شیعیان خود مهیّا کن بیاور دیگران را هم به هوش فتنه در عالم فزون گشته ز مکر دیو و دد گر لباس رزم داری بهر این پیکار پوش نادم اینک چون مهیّا کرده خود را بر ظهور کوله بار عاشقی را می کشد هر جا به دوش
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••❥︎𑁍•••••••••••••••• *مۆضۆ؏:چࢪا،،،* *اِمام‌زَماݩ⦇ﷻ⦈نمېاد؟!* *قـسـمـٺ❹⦇چہاࢪم⦈* •••❥︎𑁍••••••••••••••••• *گۆٻَݩْدِه:* *ڪامران‌صاحبۍ* *رۆانشناس‌دیݩـے* •••❥︎𑁍••••••••••••••••• *زمان: ༄ ۰۴:۴۹ ༄* •••❥︎𑁍••••••••••••••••• ✦⸎✧⸎✦⸎✧⸎✧❥︎••• 『اَللّٰہُمَ‌؏َجِلْ‌لِّوَلیِڪَ‌الفَࢪَج』 ✦⸎✧⸎✦⸎✧⸎✧❥︎••• @Abbasse_Kardani
⭕️امتحان، تعیین عیار عبودیت ♦️گر چه امتحانات دشوار دوران غیبت،نفس گیر است،ولی راه جدا شدن منتظران و مومنان حقیقی از دوستداران زبانی امام است. 🌷پیامبر می فرمایند: 🔰"روزگاری بر مردم می آید که مومن از گوسفند خود خوارتر است!در آن زمان،قلب مومن در بطنش ذوب می شود،همان طور که نمک در آب،ذوب می شود؛به خاطر آن چه از منکر می بیند و قدرت تغییرش را ندارد." 🍀حضرت علی می فرمایند: 💠"حضرت مهدی را نمی یابید،تا این که بعضی از شما بر صورت بعضی خدو(آب دهان) اندازد؛و تا این که بعضی از شما،بعضی دیگر را دروغگو نامند!" ⚠️یعنی زمانی می رسد که هیچ کس،دیگری را قبول ندارد.همه شخصیت یکدیگر را می کوبند و میخواهند دیگران را از میدان دور کنند و خودشان باشند! 🤲 
⭕️در محضر آیت الله بهجت ره: 🔷سوال: آیا امام عصر از اوضاع و احوال شیعیان خبر دارند؟ 🔶جواب: امام زمان عج در زمان غیبت ،احاطه کامل دارند و بر همه ی امور اشراف دارند و نیز فعالیت دارند. برای میرزای شیرازی بزرگ دستورات متعددی میفرستادند. **** 🔷امام زمان عج که ظهور بکنن از تمام اعمال ما پرس و جو میکنند و ما باید پاسخگو باشیم؟ 🔶وقتی حضرت ظهور میکنند میپرسند: چرا این کار آشکار را انجام دادی،معلوم نیست از کارهای پنهان پرس و جو کنند! ***** 🔷دعای فرج در بین شیعیان زیاد خوانده میشود، میشود در مورد قرائت آن توضیح دهید؟ 🔸خدا میداند این دعاها چقدر باید باشند تا مصلحت ظهور فراهم گردد. اما اگر کسانی در دعا جدی و راستگو باشند...قطعا مبصراتی خواهند داشت و چشم و گوش بسته نمیمانند. 🍀باید دعا را با شرایطش به جا آورد تا دعا مستجاب شود و توبه کردن از جمله راههای استجابت دعاست.نه اینکه برای فرج دعا کنیم ولی کارهایمان برای تاخیر انداختن فرج حضرت باشد! ***** 🔷آیا به نظر حضرتعالی ظهور نزدیک است؟ 🔶ما تا الان به جوانترها بشارت میدادیم که ظهور حضرت بقیت الله را درک خواهند کرد، ولی اینک به پیرها هم بشارت میدهیم که دوران ظهور را خواهند دید... اللهم عجل لولیک الفرج🤲 📘پرسش های شما,پاسخ های آیت الله بهجت ره 🤲 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این با عقل جور نیست که تأخیر ظهور، تقصیر ماست! 💚 چرا امام زمان علیه‌السلام، بیش از هزار سال، آواره است؟ 🔺 چرا خداوند اجازه‌ی ظهور ایشان را نمی‌دهد؟ 👤 دکتر شجاعی
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج ساکت گوش می داد. هوا سرد بود ولی ارشیا چیزی نمی فهمید داغ بود. داغ داغ.گل را گرفت طرف ترنج و گفت: _من دوستت دارم ترنج نه بخاطر ظاهرت. بخاطر قلب مهربون و روح پاکی که داری. اگه از همین الان بخوای دیگه چادر نپوشی برام مهم نیست چون میدونم برای هر کاری حتما دلیل شو پیدا کردی.من اون شب بد شروع کردم از اول. باید از آخر شروع می کردم. نمی گیری دستم خسته شد. اشک چشمهای ترنج را پر کرده بود. باورش نمی شد. این حرف ها را از زبان ارشیا داشت می شنید. دستش می لرزید. دستش را از زیر چادر بیرون آورد و گل را گرفت. نفس حبس شده ارشیا بیرون پرید. -می بینی اینم فرق تو با من. اینم که از تو از من بهتر و مهربون تری. من همین جا دلتو شکستم ولی تو نه. ارشیا برگشت طرف ترنج و صدایش کرد: -ترنج! هنوزم نمی خوای نگام کنی؟ دختر این دل ما پوسید برای یک نگاه تو. ترنج لبخند زد و سرش را بالا آورد. گل را بو کرد و بعد مستقیم به چشمام ارشیا زل زد.ارشیا نفس عمیق کشیدی و به عمق چشمان ترنج خیره شد. -ترنج جلوی من دیگه گریه نکن. جوابش یک لبخند بود. و بعد اشکش را با دست گرفت. -ترنج منو می بخشی؟ ترنج لبخند زد: -بخشیدمت ارشیا.به خدا نوکرتم. صدای ماکان هر دو را متعجب کرد. کت ارشیا را انداخت روی شانه اش وگفت: -یخ زدی آقای عاشق پیشه. ترنج خجالت زده سرش را پائین انداخت که ماکان گفت - پاشو دیگه بسته می خوام خواهرمو ببرم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .ارشیا نگاه پر التماسی به ماکان انداخت و گفت: -بی معرفتی نکن. -بابا یه عده الان تو خونه ما منتظر شما دو تا مسخره ان. ارشیا با چشمای گرد شده گفت: -کی بهشون خبر داده؟ -خوب معلومه من. -چرا؟ -خوب می خواستم همه تو این خوشحالی شریک باشن. و هرهر خندید.ارشیا با حرص بلند شد و گفت: -به هم می رسیم.باشه می رسیم. بعد جلو راه افتاد و گفت: -زود اومدین ها. ترنج کنار ارشیا راه افتاد و ارشیا گفت: -ترنج؟ -بله؟ ارشیا با لبخند به چهره گلگون او نگاه کرد و گفت: -هنوزم می خوای تا بعد از لیسانس صبر کنی؟ ترنج لبش را گاز گرفت و گفت: -نه فکر نکنم. ارشیا از ذوق داشت می مرد. ترنج با خجالت گفت: -ولی من هیچ کاری بلد نیستم. -فدای سرت یکی و میاریم همه کارامون و بکنه. تا اون موقع هم خوب سالاد می خوریم. بعدم خودمون دوتا یه شرکت می زنیم رو دست ماکان بلند میشم. ترنج خنده اش گرفت: -خوبه ماکان نفهمه. -خوب فعلا بش نمی گیم. ترنج خندید و گل را بو کرد و گفت: -ارشیا 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا تمام این مدت برای شنیدن نامش از زبان ترنج صبر کرده بود اینقدر از شنیدن نامش ذوق کرد که ذوقش توی جوابی که به ترنج داد هم مشهود بود: -جان ارشیا؟ت رنج لبش را گاز گرفت و گفت: -میشه مهربان بیاد خونه ما؟ -هر چی تو بگی. -ترنج! حالا میشه یک بار دیگه نگام کنی؟ عقده شده برام ترنج ایستاد و سرش را بالا گرفت. خودش هم دلش می خواست دلی از عزا در بیاورد برای تمام روزهایی که ارشیا را تنبیه می کرد خودش هم زجر کشیده بود. ارشیا با لبخند نگاهش کرد و هر دو در نگاهم عاشق هم گم شدند. *** در که باز شد صدای دست و سوت سالن راپر کرد.. ارشیا و ترنج به جمعیتی که توی سالن و پذیرایی جمع شده بودند با تعجب نگاه کردند. ماکان کنار در دست به سینه ایستاده بود و با لبخند پهنی هر دو را برانداز می کرد. وقتی نگاه متعجب ان دو را دید با بدجنسی گفت: -چیه بابا. باز خوبه گفتم اینجا چه خبره. ارشیا به جمع لبخندی زد و به ماکان گفت: -حسابت و می رسم این همه آدم و چه جوری جمع کردی تو این یک ساعت؟ ماکان با خنده گفت: -باید به روح گراهابل یه فاتحه ای نثار کنم. خوب اختراعی کرده. ترنج خجالت زده به جمع سلام کرد. وضع ارشیا از او هم بدتر بود. با همه احوال پرسی کرد و گوشه ای نشست. مهرناز خانم با هیجان به طرف ترنج رفت و در حالی که گونه اش را می بوسید گفت: -قربون عروس گلم برم که این همه خجالتیه. ترنج بیشتر سرش را پائین انداخت. مهرناز خانم دست ارشیا را که با چند مبل فاصله نسبت به ترنج نشسته بود گرفت و نشاند کنار ترنج و گفت: -چرا غریبی می کنین با هم. بعد کمی عقب تر ایستاد و رو به سوری خانم گفت: -وای سوری جون ببین چقدر به هم میان. سوری خانم هم قطره اشک مزاحمی که توی چشمش جمع شده بود را گرفت و با حرکت سر تائید کرد. می ترسید حرفی بزند و اشکش سرازیز شود. باورش نمی شد دختر کوچکش دارد عروس می شود. نفر بعد آتنا بود که به طرف ترنج رفت و گونه اش را بوسید و تبریک گفت بعد هم آقا مرتضی و مسعود. عماد هم خنده کنان کنار گوش ارشیا گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
🕊🌹🕊 صبح است و یڪ طلوع شعر و غزل براے تو یعنے سلام،زنده شدم با دعاے تو خورشید هم بہ قدر تو زیبا و خوب نیست گل سعے میڪند برابرے ڪند در ڪنار تو سلام‌‌ صبحت ‌بخیر ‌آقاے‌ من‌ آقاے ‌دلتنگے‌ @Abbasse_Kardani
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani