eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
666 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مولای ما ، مهدی جان ای تمام آرزوی ما ... ای اوج دلخوشی های ما ... ای مهربانترین پدر ... سالهاست که جز دیدارتان آرزوی دیگری نداریم و جز شنیدن صدایتان ، حسرت دیگری نچشیده ایم ... خدا شما را برساند و چشم های ما را روشن کند .
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
❬📿🇮🇷❭ امروزکه‌وضعیت‌فرهنگے‌را‌میبینیم مے‌فهمم‌‌کہ‌چرارهبـری‌با‌علامتِ "چفیه‌روۍ‌دوش" بہ‌ماتذکرمے‌دهند، این‌چفیـه "عَلَــــم" است..✌️🏼!' -حاج‌قاسم‌سلیمانی🌱°
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
که گفته گنبد و گلدسته‌ات طلاست، فقط ؟ که ذرّه ذرّه‌ی خاکش طلاست، مشهدِ تو
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «ما خیلی گیجیم» 👤 استاد 🔅 اوضاع از زمان امام حسن هیچ فرقی نکرده، هنوز هم مشکل ظهور ما هستیم...
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
D1737815T15793993(Web).mp3
14M
⭕️ منبر کامل 🌤 شهادت علیه السلام 👤 💚 ارکان ایمان از منظر امام رضا علیه السلام علیه السلام
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
درمحضرحضرت دوست
❣قسمت ۳ و ۴ تقریبا یک هفته از مراسم چهلم بابا رضا گذشته بود که قرار شد انحصار وراثت انجام شود. عمو
🌷قسمت ۷ و ۸ با صدای سوگل دست از کاویدن خانه برمیدارم. _موافقی بریم طبقه بالا تو اتاق من بشینیم حرف بزنیم؟ ابرو بالا می‌اندازم و باتعجب میگویم _بعید میدونم بقیه اجازه بدن. مخصوصا مامانم.میگه اول تو جمع بشینید بعد برید بالا زشته اول کاری پاشید برید. سری به نشانه تایید تکان میدهد _میدونم.هروقت عمو محسن هم اومد میایم پایین.فعلا تا اونا بیان مابریم تو اتاق. تو قبول کن من بقیه رو راضی میکنم. شانه بالا می‌اندازم +اگه بقیه قبول بکنن من مشکلی ندارم. لبخند پهنی میزند _پس تو برو بالا تا منم بیام سری به نشانه تاییدتکان میدهم.به سمت پله‌ها میروم و به آرامی آنها را یکی پس از دیگری طی میکنم.نگاهی به دور و اطراف می‌اندازم.راهروی بزرگی با پارکت های قهوه ای و دیوار های سفید روبرویم قرار دارد. در هر طرف ۳در کرم رنگ چوبی قرار گرفته. کمی فکرمیکنم، قبلا اتاق سوگل اتاق دوم از سمت راست بود اما ممکن است حالا تغییر کرده باشد.تصمیمم میگیرم شانسم را امتحان کنم.به سمت در دوم میروم و دستگیره را میفشارم.با باز شدن در بوی عطر شیرینی به مشامم میرسد.بادیدن دکور یاسی رنگ مطمئن میشوم که درست آمده ام. وارد اتاق میشوم و چرخی در آن میزنم. لبخند کوچکی گوشه لبم جا خوش میکند. هنوز هم عاشق رنگ یاسی است.دیوارهای اتاق را رنگ یاسی پوشانده و روبه روی در پنجره بزرگی با نورگیری عالی قرار دارد. سمت چپ تخت و کنار تخت میز آرایش قرار گرفته است.سمت راست هم کمو و کتابخانه دیده میشود.تمام سرویس چوب و پرده‌های اتاق به رنگ یاسی‌اند. باصدای در برمیگردم.سوگل میوه بدست وارد میشود و میگوید _دیدی گفتم راضیشون میکنم لبخندی از روی رضایت میزنم _هنوزم عاشق رنگ یاسی هستی ؟ با حالت با مزه ای میگوید _اصلا رنگ یاسی بخشی از وجود منه مگه میتونم عاشقش نباشم . خنده ریزی میکنم _دیوونه سوگل زیر لب غر میزند _بجای اینکه بیاد اینارو از دست من بگیره داره بد و بیراه نثارم میکنه ظرف میوه را از دستش میگیرم +شنیدم چی گفتی باخنده میگوید _گفتم که بشنوی روی تخت مینشیند و به کنارش اشاره میکند _بیا بشین «مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست» فاضل نظری چادرم را درمی‌اورم و همراه کیف شیری رنگم به جالباسی پشت در آویزان میکنم و بعد روی تخت مینشینم. سوگل با ذوق میگوید _کلی خبر داغ دارم برات. نگاه پرسشگرم را به صورتش میدوزم _خب تعریف کن ببینم با آب و تاب شروع به تعریف کردن میکند _هفته پیش عمومحسن اینا اومده بودن خونمون. وای باید بودی و میدیدی همشون عوض شده بودن.«شهروز»و«شهریار» هردوتاشون بزرگ شده بودن.عمو محسن هنوزم مثل قبل مغرور بود،حتی یه معذرت خواهی خشک و خالی هم نکرد فقط به بابام گفت:من از روی جوونی یه اشتباهی کردم حالا هم گذشته ها گذشته به محمد زنگ بزن بگو بیاد دوباره رفت و آمد کنیم. البته اینا چیزهایی بود که بابا بهم گفته بود ولی بنظرم عمو محسن یه چیزدیگه هم گفته بود که بابام انقدر سریع راضی شد. حالا بگذریم ولی خداوکیلی بابام به سختی تونست باباتو راضی کنه. هر روز بابام زنگ میزد با بابات حرف میزد ولی بابات هیچ جوره راضی نمیشد. تو یه این ۶ روز بابام هر روز زنگ زد با بابات حرف زد تا تونست با هزار مکافات راضیش کنه . حدس میدم اینطور بوده باشد چون پدرم سخت از آنها دلگیر بود.با سکوت سوگل متوجه میشوم حرف هایش به پایان رسیده. سعی میکنم بحث را عوض کنم _مثل اینکه شما تویه این مدت با عمو محسن رفت و آمد نداشتین. سوگل با خنده میگوید _دختر تو کجای کاری. وقتی شما قطع رابطه کردین ۳ ماه بعد عمو محسن رفت ایتالیا پیش فامیلای «بهاره خانم» . تازه شیش ماهه از اونجا برگشتن . _راستی سجاد و شهروز هنوزم باهم مثل قبلا رفیقن ؟ سری به نشانه تاسف تکان میدهد _نه بابا . اون چند وقت آخر هی شهروز به سجاد تیکه مینداخت . رابطشون عین کارد و پنیر شده بود. تو فوت بابا رضا هم که خودت دیدی شهروز هی سجاد رو اذیت میکرد دیگه از اونجا کم‌کم اذیت‌های شهروز شروع شد . حرف های سوگل مرا دوباره به ۹ سال قبل برمیگرداند. حق با سوگل بود. روز خاکسپاری بابا رضا هم شهروز دائم با لبخند های مرموز در گوش سجاد چیز هایی میگفت که باعث میشد سجاد عصبی شود . چند باری به راحتی توانستم متوجه قرمز شدن سجاد بشوم. این آزار و اذیت ها همیشه شامل حال من بود. یادم هست در اواخر رابطه‌ی‌مان من تازه به سن تکلیف رسیده بودم و شهروز برای اذیت کردن من هر بار از روی عمد به من تنه میزد و وقتی به او اعتراض میکردم با پوزخند میگفت: ببخشید حاج خانوم حواسم نبود «تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را»
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
🌱قسمت ۹ و ۱۰ سوگل دستی روی شانه ام میکشد _کجا رفتی یهو؟ +همینجام _میگم نورا یه سوال بپرسم؟ +بپرس عزیزم راحت باش _میگم تو این مدت خواهر یا برادر دار نشدی ؟ +یه بار داشتم میشدم ولی نشد. یکسال بعد از قطع رابطه با شما مامانم حامله شد. بعداز چهارماه رفتیم برای سونوگرافی گفتن بچه دختره، قرار بود اسمشو بزاریم نبات ولی حدودا ۱۰ روز بعد از سونو گرافی بچه افتاد. نگاه غمگینش را به صورتم میدوزد _آخی چه بد شد لبخند تلخی میزنم +حتما خواست خدا بوده _ببخشید نمی‌خواستم ناراحتت کنم +نه بابا این چه حرفیه. حالا تو بقیه ی ماجرا رو تعریف کن . سوگل سیبی از توی ظرف بر میدارد و شروع به پوست کندن میکند _آره داشتم برات میگفتم. شهروز و شهریارم اخلاقاشون مثل قبل بود +میدونی الان شهروز و شهریار چند سالشونه؟ من فقط یادم که شهروز همسن داداشت بود ولی نمیدونم چند سالشه _شهروز ۲۳ سالشه شهریارم ۲۱ سالشه . میدونی من واقعا باورم نمیشه این دوتا باهم برادرن. شهریار انقدر مهربون و خون گرمه. شهروز انقدر سرد و تلخه. دقیقا نقطه مقابل هم هستن. شاید ..... باصدای خاله شیرین حرف سوگل نصفه کاره میماند _دخترا بیاید پایین آقامحسن و خانوادش اومدن. سوگل سیب نیمه پوست کنده را داخل ظرف میگذارد _ای بابا تازه داشتم گرم میشدم با خنده میگویم +بیا برو انقدر حرف نزن سوگل از در خارج میشود و رو به من میگوید _بیا دیگه سر تکان میدهم +باشه یه لحظه صبر کن کیفم را از روی جالباسی پایین می‌آورم و چادررنگی‌ام را از آن بیرون میکشم. چادر کاراملی تیره رنگی که روی آن گلهای ریز و درشت طلایی نقش بسته‌اند. چادر را به آرامی روی سرم می‌اندازم و به سمت سوگل میروم +خب دیگه بریم «مطمئنم آسمان هم وامدار چشم اوست موج را باید که با گیسوی او تفسیر کرد» سامان رضایی سوگل لبخند نمکینی میزند _به به چه چادر قشنگی +قابل نداره عزیزم _خیلی ممنون به سر صاحبش قشنگه +ممنونم هردو باهم از پله‌ها پایین میرویم. جلوی در ورودی برای استقبال می‌ایستیم. ابتدا عمو محسن وارد میشود. هنوز هم هیکلی و چهارشانه است. صورت سفید و چشم‌های آبی‌اش اورا به اروپایی‌ها شبه میکند. این ویژگی‌ها را از بابا رضا به ارث برده است. موهای جوگندمی‌اش را به یک سمت شانه زده. کت شلوار طوسی رنگی با بلیز آبی به تن کرده . +سلام عمو _سلام عمو جان خوبی ؟ +خیلی ممنون شما خوبید _شکر خدا با گفتن جمله آخرش با سرعت از کنارم میگذرد. درست مثل گذشته سرد و مغرور است. بعد از عمو به سمت بهاره خانم میروم.صورت سفید و استخوانی‌اش با بینی عملی و چشم‌های ریزش تناسب دارد.کمی از موهای طلایی اش از روسری مشکیش بیرون زده. مانتوی خوش دوخت سبز تیره ی بلندی به تن کرده که اندام لاغر و ترکیه ای اش را زیباتر نشان میدهد.لبخند تصنعی میزنم +سلام بهاره خانم خوش اومدین _سلام خانم. خیلی ممنون از بچگی هم نمیتوانستم به بهاره بگویم خاله. نه من میتوانستم نه سوگل و سجاد . همیشه ساکت و کم حرف بود. کاری به کسی نداشت اما به قول معروف اگر پا روی دمش بگزاری خوب بلد است از خجالتت در بیاید. از فکر بیرون می‌آیم و سرم را بلند میکنم. با دیدن شهروز همیشه مغرور و پوزخندهای گوشه ی لبش اوقاتم تلخ میشود. «یک نفر ای کاش میشد مینشست و میشنید تا بگویم چشم آهویش چه با این شیر کرد» سامان رضایی ✔️ادامه دارد
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
سلام مولای من ، مهدی جان از شما سپاسگزارم که هر صبح رخصت می دهید سلامتان کنم ، یادتان کنم ... من با این سلام ها تازه می شوم ، جان می گیرم ، پرواز می کنم ... من با این سلام ها یادم می آید پدر دارم ، جان پناه دارم ، راه بلد دارم ... من با این سلام ها زنده ام ... چقدر خوبید که یادم می آورید سلامتان کنم ...
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
‏هم منتظر و طالب مهــدی هستی هم یاور و هم نائبِ مهدی هستی عمری اگــــر از تــو دم زدیم آقاجان چون راهِ رسیدنِ به مهدی هستی
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
19.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️چگونه نایب امام زمان را بشناسیم 💠سید هاشم الحیدری دبیر کل جنبش اسلامی عهدالله عراق
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
‍🔴 اقدامات امنیّتی و سرّی سفیانی در آستانهٔ خروجش ⭕️ تحرکات پیش از قیامش کاملاً مخفیانه است و هیچکس از آن با خبر نیست؛ او برای اینکه بدون هیچ مشکل و مانعی حرکتش را آغاز کند و کسی از اهداف و نیّات شوم او مطلع نشود چند کار مهّم انجام می‌دهد: ⭕️ سفیانی ابتدا همسرش را از ترس اینکه مکان اختفایش را افشا کند زنده به گور می‌کند؛ 🌕 امام صادق علیه السلام در این باره فرمودند: اگر سفيانى را ببينى خبيث‌ترين مردم را ديده باشى؛ سرخ رو و چشم آبی است و می‌گوید: پروردگارا (انتقام) خون من (انتقام) خون من سپس آتش(جهنم)؛ و از شدّت خباثتش به اینجا رسیده كه زنی را كه از او صاحب فرزند است زنده زنده دفن مى‌كند از ترس آنكه مبادا مكانش را نشان بدهد. إِنَّكَ لَوْ رَأَيْتَ اَلسُّفْيَانِيَّ لَرَأَيْتَ أَخْبَثَ اَلنَّاسِ أَشْقَرَ أَحْمَرَ أَزْرَقَ يَقُولُ يَا رَبِّ ثَأْرِي ثَأْرِي ثُمَّ اَلنَّارَ وَ قَدْ بَلَغَ مِنْ خُبْثِهِ أَنَّهُ يَدْفِنُ أُمَّ وَلَدٍ لَهُ وَ هِيَ حَيَّةٌ مَخَافَةَ أَنْ تَدُلَّ عَلَيْهِ. 📗کمال الدين، ج ۲، ص ۶۵۱ ⭕️ سفیانی از خروج می‌کند؛ وادی یابس به معنای بیابان خشک و بی‌آب و علف است؛ و این برهوت و منطقهٔ کوهستانی بهترین مکان برای شخصی مثل سفیانی است که بی سروصدا و بدون هیاهو حرکتش را آغاز کند. 🌕 پيامبر اکرم صلی ﷲ علیه و آله فرمودند: ...در اثنایی که آنها (اهل ) سرگرم کشمکش هستند، سفیانی از یابس بر آنها حمله می‌بَرَد تا آنکه وارد می‌شود... ...فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ يَخْرُجُ عَلَيْهِمُ اَلسُّفْيَانِيُّ مِنَ اَلْوَادِي اَلْيَابِسِ فِي فَوْرِ ذَلِكَ حَتَّى يَنْزِلَ دِمَشْقَ... 📗بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۱۸۶ 🌕 از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده که فرمودند: پسر از وادی یابس(بيابانى خشک) خروج مى‌كند. يَخْرُجُ اِبْنُ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ مِنَ اَلْوَادِي اَلْيَابِسِ 📗کمال الدين، ج ۲، ص ۶۵۱ 📗الغيبة(للنعمانی)، ب ۱۸، ح ۱۶ 🌕 امام سجاد علیه السلام نیز فرمودند: ملعون از وادی یابس و در بيابانى خروج مى‌كند. يَخْرُجُ اَلسُّفْيَانِيُّ اَلْمَلْعُونُ مِنَ اَلْوَادِي  اَلْيَابِسِ 📗الغيبة (للطوسی)، ص ۴۴۳ ⭕️ سفیانی با خویشاوندان مادری‌اش، دایی‌هایش که از قبیلهٔ هستند خروج می‌کند؛ 🌕 ...اصبغ بن نباته برخاست و گفت ای امیرالمومنین! از سفیانی برای ما نام بردی اما در مورد او و ویژگی هایش توضیح ندادی! حضرت فرمودند: قَدْ ذَکَرْتُ لَکُمْ أَنَّ خُرُوجَهُ في الطَّبَقَةِ السَّابِعَةِ مَعَ أَخْوالِهِ الکَلْبِیِّنَ.  ...برای شما گفتم خروج او در طبقهٔ هفتم از خانوادهٔ مادریش از کلبی‌ها خواهد بود. 📗خطبة الاقالیم، ملحق نهج البلاغه 🌕 امام باقر علیه السلام فرمودند: همراهان سفیانی، دایی‌هایش از قبیلهٔ هستند. ...وَ مَعَ اَلسُّفْيَانِيِّ أَخْوَالُهُ مِنْ كَلْبٍ 📗التفسير (للعیاشی) ج ۱، ص ۶۴ ⭕️ سفیانی با تعداد حرکتش را آغاز می‌کند؛ 🌕 از امام كاظم علیه السلام نقل شده كه فرمودند: سفیانی از فرزندان خالد، پسر ابوسفیان مردی با سر درشت و چهره‌ای آبله‌گون، در چشمش نقطه‌ای سفید پیداست؛ او از سمت دمشق كه وادی یابس(درّه خشک) نامیده می‌شود، با هفت نفر كه یكی از آنها درفشی آماده اهتزاز با خود دارد، خروج می‌كند. السفياني من ولد خالد بن يزيد بن أبي سفيان رجل ضخم الهامة بوجهه آثار جدري وبعينه نكتة بياض يخرج من ناحية مدينة دمشق في واد يقال له وادي اليابس يخرج في سبعة نفر مع رجل منهم لواء معقود يعرفون في لوائه النصر   📗منبع مخالفین، الفتن، ص ۱۶۶ ✅ بنابراین، در ابتدای خروجش، مادرِ بچه‌اش را از ترس اینکه مکان او را لو دهد زنده به گور می‌کند و بدون اینکه کسی را از اهدافش باخبر کند و بیانیه‌ای صادر کند از وادی یابس با تعداد نفرات اندک، که این تعداد دایی‌هایش از قبیلهٔ هستند، کاملاً در خفا حرکتش را آغاز می‌کند تا اینکه به برسد و اعلان وجود کند...
۲۸ شهریور ۱۴۰۲