🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_279
-آره ترشیاش حرف نداره. هر چند وقت
یک بار یه ترشی جدید درست میکنه. ترنج عاشق ترشی کلمش شده.
ارشیا آرام گفت:
-خوش به حال ترشی کلم.
مهرناز خانم ضربه آرامی زد به پای ارشیا زد و اخم کوچکی به او کرد و گفت:
-شامتو بخور.
ترنج هم اضافه کرد:
-یک بار بخورین مشتری می شین مهرناز خانم. واقعا عالیه.
سوری خانم هم اضافه کرد:
-یادم بیار آخر شب یک شیشه بدم ببری. مهربان یک عالمه درست کرده.
ارشیا پوفی کرد و گفت:
-مامان واقعا ممنون از اینکه اینقدر هوای من
و داری.
مهرناز خانم لبخندی به ارشیا زد و گفت:
-خواهش می کنم مامان جان قابل تو رو نداره.
ارشیا خنده اش را جمع کرد و سر تکان داد. می دانست مادرش به این راحتی کوتاه نمی آمد. ولی خوب راضی کردن مادرش خیلی
ساده تر از به دست آوردن دل ترنج بود.
شام تمام شده بود و دوباره همه دست به دست هم داده و میز شام را جمع می کردند. مهرناز خانم رو به ارشیا گفت:
-امشب خیلی فعال شدی مامان جان.
و ابروهایش را بالا برد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻