eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
668 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
درمحضرحضرت دوست
داستان_دنبال_دار_نسل_سوخته 🌹قسمت_چهل وچهارم🌹 این داستان👈 سلام بر رمضان چند سال منتظر رمضان بودم .
داستان_دنبال_دار_نسل_سوخته 🌹قسمت_چهل وپنجم🌹 این داستان👈اولین 40 نفر سحری خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون ... رفتم برای نماز شب وضو بگیرم ... بی بی به سختی سعی می کرد از جاش بلند شه ... - جانم بی بی؟ ... چی کار داری کمکت کنم؟ ... - هیچی مادر ... می خوام برم وضو بگیرم ... اما دیگه جون ندارم تکان بخورم ... زیر بغلش رو گرفتم و دوباره نشوندمش ... آب آوردم و یه پارچه انداختم روی پاش تا لباس هاش موقع وضو گرفتن خیس نشه ... - بی بی ... حالا راحت همین جا وضو بگیر ... دست و صورتش رو که خشک کرد ... جانمازش رو انداختم روی میز ... و کمک کردم چادر و مقنعه اش رو سرش کنه ... هنوز 45 دقیقه وقت برای نماز شب مونده بود ... اومدم برم که متوجه شدم دیگه بدون کمک نمی تونه حتی نماز بخونه... گریه ام گرفته بود ... دلم پیش مهر و سجاده ام بود و نماز شبم ... چند لحظه طول کشید ... مثل بچه ها دلم می لرزید و بغض کرده بود ... رفتم سمت بی بی ... خیلی آروم نماز می خوند ... حداقل به چشم من جوون و پر انرژی ... که شیش تا پله رو توی یه جست می پریدم پایین ... زیرچشمی به ساعت نگاه می کردم ... هر دقیقه اش یه عمر طول می کشید ... - خدایا ... چی کار کنم؟ ... نیم ساعت دیگه بیشتر تا اذان نمونده ... خدایا کمکم کن ... حداقل بتونم وتر رو بخونم ... آشوبی توی دلم برپا شده بود ... حس آدمی رو داشتم که دارن عزیزترین داراییش رو ازش می گیرن ... شیطان هم سراغم اومده بود ... - ولش کن ... برو نمازت رو بخون ... حالا لازم نکرده با این حالش نمازمستحبی بخونه ... و ... از یه طرف برزخ شده بودم ... و از وسوسه های شیطان زجر می کشیدم ... استغفار می کردم و به خدا پناه می بردم ... از یه طرف داشتم پر پر می زدم که زودتر نماز بی بی تموم بشه ... که یهو یاد دفتر شهدام افتادم ... یکی از رزمنده ها واسم تعریف کرده بود ... - ما گاهی نماز واجب مون رو هم وسط درگیری می خوندیم... نیت می کردیم و الله اکبر می گفتیم ... نماز بی رکوع و سجده ... وسط نماز خیز برمی داشتیم ... خشاب عوض می کردیم ... آرپیجی می زدیم ... پا می شدیم ... می چرخیدم ... داد می زدیم ... سرت رو بپا ... بیا این طرف ... خرج رو بده و ... و دوباره ادامه اش رو می خوندیم ... انگار دنیا رو بهم داده بودن ... یه ربع بیشتر نمونده بود ... سرم رو آوردم بالا ... وقت زیادی نبود ... - خدایا ... یه رکعت نماز وتر می خوانم ... قربت الی الله ... الله اکبر ... حواسم به بی بی و کمک کردن بهش بود ... زبانم و دلم مشغول نماز ... هر دو قربت الی الله ... اون شب ... اولین نفر توی 40 مومن نمازم ... برای اون رزمنده دعا کردم ... دارد......🍃 لینک کانال : @Abbasse_kardani
داستان_دنبال_دار_نسل_سوخته 🌹قسمت_چهل ششم🌹 این داستان👈 آخر بازی چند شب بعد ... حال بی بی خیلی خراب شد ... هنوز نشسته ... دوباره زیر بغلش رو می گرفتم و می بردمش دستشویی ... دستشویی و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم ... دوباره چند دقیقه بعد ... چند بار به خودم گفتم ... - ول کن مهران ... نمی خواد اینقدر پشت سر هم بشوری و خشک کنی ... باز ده دقیقه نشده باید برگردید ... اما بعد از فکری که توی ذهنم می اومد شرمنده می شدم... - اگه مادربزرگ ببینه درست تمییز نشده و اذیت بشه چی؟ ... یا اینکه حس کنه سربارت شده ... و برات سخته ... و خجالت بکشه چی؟ ... و بعد سریع تمییزشون می کردم ... و با لبخند از دستشویی می اومدم بیرون ... حس می کردم پشت و کمرم داشت از شدت خستگی می شکست ... و اونقدر دست هام رو مجبور شده بودم ... بعد از هر آبکشی بشورم ... که پوستم خشک شده بود و می سوخت ... حس می کردم هر لحظه است که ترک بخوره ... نیم ساعتی به اذان ... درد بی بی قطع و مسکن ها خوابش کرد ... منم همون وسط ولو شدم ... اونقدر خسته بودم ... که حتی حس اینکه برم توی آشپزخونه ... و ببینم چیزی واسه خوردن هست یا نه ... رو نداشتم ... نیم ساعت برای سحری خوردن ... نماز شبم رو هم نخونده بودم ... شاید نماز مستحبی رو می شد توی خیلی از شرایط اقامه کرد ... اما بین راه دستشویی و حال ... پشتم از شدت خستگی می سوخت ... دوباره به ساعت نگاه کردم ... حالا کمتر از بیست دقیقه تا اذان مونده بود ... سحری یا نماز شب؟ ... بین دو مستحب گیر کرده بودم ... دلم پای نماز شب بود ... از طرفی هم، اولین روزه های عمرم رو می گرفتم ... اون حس و یارهمیشگی هم ... بین این 2 تا ... اختیار رو به خودم داده بود ... چشم هام رو بستم ... - بیخیال مهران ... و بلند شدم رفتم سمت دستشویی ... سحری خوردن ... یک - صفر ... بازی رو واگذار کرد ... دارد.......🍃 لینک کانال : @Abbasse_kardani
به هوای حرم کرب و بلا محتاجم چون ابر در فراق تو خون گریه می کنند رحمی نما به حال زیارت نرفته ها لینک کانال : @Abbasse_kardani
Mojtaba Ramezani - Man Ye Nokaram (128)-2.mp3
6.59M
..من یه نوکر در به درم چند ساله همش منتظرم لینک کانال : @Abbasse_kardani
‌ هر وقت احساس ڪردید از دور شدیدو دلتون واسه اقا تنگ نیست ... این دعاے ڪوچیڪ رو بخونید 🤲🏻 ((لَیـِّن قَلبے لِوَلِـیِّ اَمرڪ 🥀)) یعنے ... خدایا دلمو واسه‌امامم‌نرم‌کن ‌شبتون امام زمانی
⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ میدانے انسان بہ امید زنده است روزهاست با خودم فکر میکنم در این وانفساے غم و رنج دنیا با وجود احساس‌ دلتنگے و تنهایے و پریشانے ما چقدر خوشبختیم که امیدے چون شما داریم امیدےکه دلیل زنده بودن‌مان است امیدےکه انگیزه ے ادامه دادن‌مان است اصلا همین نزديك بودن جشن میلادِ شما در این روزهاےبیقرارے یعنےدنیا اینطور نمے‌ماند باید امید داشت و ادامه داد. سلام زیباترین دلیل براے زندگے ما بے‌صبرانه منتظر طلوع روے ماه توایم. در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
⭕️ "دعوت کردنِ مردم به امام زمان و شناساندنِ حضرت" 🔹 هر کس به میزان علم و دانش خود، باید مردم را به سوی امام دعوت نماید و مردم را به ایشان نزدیک نماید و نشر معارف مهدویت از جمله این کارهاست. شخص دعوت کننده باید علاوه بر حکمت علمی، دارای حکمت عملی بوده و بصورت عملی مردم را با حضرت آشنا نماید زیرا تاثیر بیشتری دارد. ❤️ امام معصوم می‌فرماید: همانا عالِمی که به مردم معارف دینشان را یاد میدهد و ایشان را به امامشان دعوت میکند، از هفتاد هزار عابد، برتر است.*۱ 🌸 آیت الله موسوی اصفهانی نویسنده کتاب ارزشمند مکیال المکارم میفرماید: (وظیفه ما در زمان غیبت) دعوت کردنِ مردم و هدایت آن ها به سمت امام زمان است و این کار از "مهمترین" طاعات و "واجبترین" عبادات است.*۲ 📚 ۱. مکیال المکارم ج ۲ ص ۲۷۴ ۲. مکیال المکارم بخش ۸ 💢 مبادا مولایمان را چشم به راه بگذاریم...
⭕️ ✔️ پیشگویی در مورد ایران به قلم آیت الله محمدی 👤 «فاضل ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمین سید موسی موسوی (نماینده ی سابق ولی فقیه در استان کردستان) نقل کرد: در اواخر سال ۱۳۴۲ و یا اوایل ۱۳۴۳ شمسی و اوان حضرت امام ـ قدس سره ـ به نجف اشرف و اوج شاگردان و یاران اولیه ی حضرت امام… یک روز جمعه در سال مزبور جمعی از دوستان اهل معنی از جمله دو نفر از دوستان مهذّب بنده: حجج اسلام میرشمسی و معتمدی، که هر دو اهل سلوک و مقامات بالای عرفانی هستند، پس از مراسم دعا و درس اخلاق به منزل مرحوم آیت الله (درگذشت: ۱۳۴۵ ش) [در محلّۀ عشقعلی در قم] رفتند که بنده متأسفانه با این که مصمّم به رفتن بودم، محروم شدم. وقتی دوستان برگشتند گفتند: به جهت نگرانی شدیدی که از بود، از ایشان راجع به وضعیت آینده سؤال کردیم. ♦️ ایشان با اطمینان خاصی لبخند زدند و فرمودند: نگران نباشید. منّان حاج آقا روح الله سالم به ایران برگردد؛ ولی نه به این نزدیکی. این هجرت حدود پانزده سال طول می کشد و ایشان در شرایطی با عزّت به ایران برمی گردد که را قبلاً بیرون رانده و خدا اراده کرده به دست ایشان ـ که از نسل حضرت فاطمه علیها السلام است ـ پس از قرن ها بدهد و این پرچم در دست نسل حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ می ماند تا صاحب اصلی اش حضرت بقیه الله ـ ارواحنا فداه ـ شود». 🌐 منبع: خاطره های آموزنده، محمّد محمّدی ری شهری، ص ۱۰۲ @Abbasse_Kardani
🔴آه که چقدر به دیدارش مشتاقم... ⭕️بی‌قراری و نالهٔ ائمه علیهم السّلام در فراق حضرت ولیّ عصر عجّل الله فرجه الشّریف و آرزوی شهادت در رکاب ایشان: 🔸«فَاعْزِمْ وَ لَا تَنْثَنِ عَنْهُ إِنْ وَفَّقْتَ لَهُ وَ لَا تُجِیزَنَّ عَنْهُ إِنْ هُدِیتَ إِلَیْهِ هَاهْ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی صَدْرِهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیَتِهِ.» مردی نزد علیه السّلام آمد و گفت: «یا امیرالمؤمنین! ما را از مهدی خودتان مطلع کنید 💚فرمودند: «اگر بتوانی او را ملاقات کنی، به سوی وی بشتاب و هر گاه به او رسیدی، از او روی متاب، آه!» این جا حضرت با دست به سینه مبارک خود زدند و فرمودند: «آه که چه شوقی به دیدار او دارم.» 💚« علیه السلام میفرمایند: اگر زمان او (مهدی علیه السلام) را درک کنم، همه عمر به خدمت او کمر می بندم. اگر در زمانش می بودم تا آخرین نفس خدمتش را میکردم.» 💚« علیه‌السلام در دعای عرفات میفرمایند: خدایا مرا از پیروان او(مهدی) قرار بده و شهادت در پیش روی او را روزی ام کن، تا تو را در حالی دیدار کنم که از من خشنودی. 💚 علیه السلام میفرمایند: «اگر در زمانش بودم جانم را برای او نگه می داشتم(و خود را فدای او میکردم) پدر و مادرم فدای مهدی باد که نام او نام من و کنیه من و هفتمین امام پس از من است.» 💚 علیه السلام میفرمایند: «سيّدي غيبَتُك نَفت رقادي و ضَيَّقت عليّ مهادي، و ابتزّت منّي راحةَ فؤادي...» «اى آقا و سرور من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده، عرصه را بر من تنگ نموده و آسايش و آرامش را از قلبم سلب کرده است.» «إِنِّي لَوْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ لَاسْتَبْقَيْتُ نَفْسِي لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ.» «اگر من آن (عصر غیبت) را درک کنم، جانم را برای صاحب الامر (حضرت مهدی عجل الله فرجه) باقی می گذارم.» 💚 علیه السلام میفرمایند: «پدرم فدای او باد ، پدرم فدای او باد.» 💚 علیه السلام میفرمایند: «پدر و مادرم فدای مهدی(عج)كه هم نام جدّم و شبيه من است.» 📗بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار عليهم السلام ج۵۱ ،ص۱۱۵، ح ۱۴ 📗الغیبه نعمانی؛ ص۱۱۴ 📗اصول كافى، ج۲۱، ص۲۵۱ 📗كمال الدّين و تمام النّعمة، ج۱، ص۳۵۳ 📗بحارالانوار،ج۵۱،ص۱۳۹ 📗بحارالانوار،ج۵۲،ص۲۴۳ 📗الغيبة للنعماني، النص، ص۲۷۳ 📗الغيبة للنعماني، النص، ص۲۷۳ 📗يوم الخلاص ص۲۲۱ 📗أعيان الشيعة ج۲ ص۷۷ ➖➖➖➖➖➖➖ @Abbasse_Kardani
سلام علیکم صوت:جلسه پانزدهم سوی مرگ را با هم میشنویم.
نظام تقديم 88.mp3
6.9M
🔈 🔇 جلسه پانزدهم صوتی 👆👆👆 کتابی 👌 و بر اساس واقعیت ؛ کسانی که مرگ را تجربه کرده اند لطفا از اول جلسه که در کانال گذاشته شده بررسی کنید تا بیشتر متوجه داستان بشید. لینک کانال : @Abbasse_kardani