eitaa logo
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
9.9هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
32 فایل
﷽ در این کانال سعی میکنیم به افزایش آگاهی ها و مهارتهای جنسی و عاطفی در خانواده ها و جامعه کمک کنیم 💞 🔴 زناشویی و زیست جنسی (زیر نظر دکتر سید کمیل حسینی) 🔰 ارتباط و درخواست مشاوره 👇 @AcademyAdmin
مشاهده در ایتا
دانلود
ســــــــلام صبح زیباتون بخیر روزتون ختم به زیباترین خیرها امیدوارم امروز حاجت دل پاک و مهربانتون با زیباترین حکمتهای خدا یکی گردد روزتـون پر از بـهترین ها به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇 Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خانه داری ازسخت ترین شغل هاست حقوق ندارد بیمه وبازنشستگی ندارد تعطیلی و مرخصی ندارد ساعت کاری مشخص ندارد فقط به عنوان وظیفه بی چون وچرای همسرت به آن نگاه نکن عاشقانه تشکر کن ازهمسرت به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇 Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 ✍🏻 💑این قوانین را برای همسرتان ارسال کنید ۱. حق نداریم به خانواده‌های هم توهین كنیم. ۲. حق نداریم مسائل و مشكلات كهنه را مطرح كنیم. در حین دعوا فقط راجع به همان موضوع بحث می‌كنیم. ۳. شام و ناهار نپختن و نخوردن نداریم. همه اعضا باید مثل قبل برای غذا خوردن حاضر باشند. ۴. سلام و خداحافظی در هر صورت لازم است. ۵. هیچ‌كسی حق ندارد جای خودش را عوض كند. ۶. هر كسی برای آشتی پیشقدم شود، نفر دیگر باید برایش كادو بخرد. ۷. حق نداریم اشتباه طرف مقابل را تعمیم دهیم؛ مثلا عبارت تو همیشه. . . ممنوع است چون این كار دعوا را به اوج می‌رساند. ۸. باید به هم فرصت دهیم كه هر فردی راجع به دیدگاهش نسبت به موضوع دعوا پنج دقیقه صحبت كند و طرف دیگر هم پنج دقیقه فرصت پاسخگویی دارد. در صحبت همدیگر نمی‌پریم. اگر حرفی هم باقی ماند باید به فردا موكول شود تا سر و ته بحث مشخص شود. به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 اول من (مریم) و مینا خواهرم دوقلوهای کاملا یکسان هستیم و از بچگی همرو با این شکل ظاهر سرکار میذاشتیم اما آخرین سرکاریمون پایان خوبی نداشت. ماجرا از زمان خواستگاری خواهرم مینا شروع شد و تا زمان عقدش ادامه پیدا کرد. از وقتی مینا با مهدی آشنا شده بود هر از گاهی منو اون جاهامون رو باهم عوض میکردیم میخواستیم ببینیم واکنشش چیه و آیا اصلا مارو تشخیص میده یا نه. گرچه حد و حدود و حرمت هارو حفظ میکردیم و نمیذاشتیم در رابطه دو طرفه خللی ایجاد بشه. بعد از آشنایی اولیه و قول و قرار های بزرگان فامیل، مراسم عقد برگزار شد. شب قبل از مراسم من و مینا مثل همیشه نقشه کشیدم که اینبارم کمی مهدی رو اذیت کنیم و واکنش های اون رو ببینیم. قرار شد بعد از عقد من به جای مینا وارد اتاق بشم و مینا هم از قبل تو کمد قایم بشه و با دوربین واکنش اونو فیلم برداری کنه فقط قرار بود در حدی باشه که ببینیم مهدی چی میگه و چیکار میکنه و اصلا هیچ چیزه بدی قرار نبود پیش بیاد میخواستیم 3 نفره کمی بخندیم شوخی کنیم و شاد باشیم ولی اتفاقات همیشه اونجوری که فکر میکنیم پیش نمیره... مراسم عقد خیلی ساده و سنتی برگزار شد خطبه ی عقد جاری و مینا و مهدی رسما زن و شوهر شدند. مهمون ها کم کم رفتند و خونه خلوت شد و عروس داماد آماده میشدن برای حجله رفتن ... دلم مثل سیرو سرکه میجوشید شاید نباید اینکارو میکردیم... چند باری رفتم به مینا بگم بیخیال این بازی بشیم درست نیست ممکنه مهدی خیلی ناراحت بشه یا شاید اصلا اتفاقات اونجوری که دوست داریم پیش نره ولی هربار که خواستم حرفی بزنم صدایی در درونم مانع میشد ... همش زمزشو حس میکردم که میگفت همین یک باره... آخرین باره... بذار ببینیم چی میشه... به هیجانش میارزه و.... مینا رفته بود تو اتاق و منم تو یه فرصت مناسب بدون اینکه کسی ببینه وارد شدم... لباسهامون رو عوض کردیم اون رفت داخل کمد و من هم روی تخت نشستم و منتظر بودم تا مهدی بیاد.... این لحظات انتظار شاید چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید ولی برای من که تمام وجودمو استرس گرفته بود مثل چند سال گذشت... ضربان قلبم تندتراز همیشه بود جوری که صداشو تو گوشم حس میکردم... تق تق تق... مهدی خیلی پسر با ادب و با اخلاقی بود همیشه قبل از ورود در میزد... بفرمایید...و با صدای من مهدی وارد اتاق شد... 🔴این داستان ادامه دارد.... به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
✍🍃 #مهارت_های_زندگی_زناشویی؛ ۱۰ مهارتی که هر زن و شوهری باید بداند. ✅مهارت سوم: رشد و توسعه‌ی فرد
✍🍃 🏡#مهارت_های_زندگی_زناشویی؛ ۱۰ مهارتی که هر زن و شوهری باید بداند. ✅مهارت چهارم: بخشش در روابطی که هنوز رسمی نشده‌اند یا گذرا هستند، شاید اگر خطایی از طرف مقابل سر بزند، تصمیم بگیرید که اشتباهش را نبخشید و قطع رابطه کنید. اما وقتی پیمان ازدواج می‌بندید، لازم است که توانایی بخشش را در خود تقویت کنید و بتوانید خیلی زود ببخشید. اگر همسرتان خطایی مرتکب شد و عذرخواهی کرد، به خودتان گوشزد کنید که هیچ‌کس کامل نیست و قطعا خودتان نیز نقص‌هایی دارید و گاهی مرتکب خطا می‌شوید. درصورتی‌که در این مهارت حیاتی ضعیف هستید، حتما از یک شخص آگاه و متخصص راهنمایی و مشاوره بگیرید. هنگامی که از توانایی بخشش عاجز می‌شوید، درست همان لحظه است که ادامه‌ی ازدواج‌تان به بن‌بست می‌خورد. یادتان باشد که خیلی اوقات دوام یک رابطه بدون بخشش ممکن نیست. دیکسون به کسانی که هیچ سررشته‌ای از این مهارت ندارند یا به هر علتی قادر به بخشش نیستند، یادآور می‌شود که مجرد بمانند! #همسرداری به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇 Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #شیطنت_خواهران_دوقلو #قسمت اول من (مریم) و مینا خواهرم دوقلوهای کاملا یکس
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 تق تق تق... مهدی خیلی پسر با ادب و با اخلاقی بود همیشه قبل از ورود در میزد... بفرمایید...و با صدای من مهدی وارد اتاق شد... برق هیجان رو میشد از تو چشمای مهدی خوند , استرس در وجود من با اومدن مهدی بیشتر از قبل شد.یه نگاهی به سمت کمد کردم که مینا داشت از در نیمه باز مارو نگاه میکرد میخواستم بهش اشاره کنم سریع بیاد بیرون این استرس لعنتی هرچه زودتر تموم بشه اما چشمش به دوربین بود و اصلا حواسش به اشاره من نبود. مهدی آروم به من نزدیک شد کتشو از تنش در آورد گذاشت روی تخت بعدش کنار من نشست... سکوت سردی از شرم بین ما ایجاد شده بود... مهدی بلاخره سر صحبت رو باز کرد... -من تاحالا بهت دروغ گفتم؟ یا کاری کردم که از من ناراحت بشی؟ -نه چطور؟ -فکر میکنی یه پسر وقتی حسشو با یه دختر در میون میذاره غیر از صداقت و روراستی چی میخواد؟ -امم, نمیدونم قطعا فقط صداقت و روراستی مهمه و بدون این مساله و عدم اعتماد زندگی خوب پیش نمیره! -خب من برای همین میخوام با کمال صداقت یه چیزی بهت بگم و دوست ندارم فکر بدی بکنی یا واکنش خاصی نشون بدی. -چی شده! - چیزی نشده... چطوری بگم... نمیدونم این چند وقت یه مساله ای ذهنم رو درگیر کرده... نمیدونستم باید چیکار کنم اما امشب تصمیم گرفتم بهت بگم. -بگو دیگه چقدر مقدمه چینی میکنی.. -ببین حقیقتش اینه من ...من فکر میکنم مریم به من علاقه داره!گاهی احساس و رفتاراش خاص میشه نمیدونم یه جوره خاصی برخورد میکنه که انگار تو کلامش احساسه ... -چی!؟ یعنی چی؟ -یعنی من فکر میکنم خواهرت به من علاقه داره... حرف مهدی که به اینجا رسید فهمیدم با کارای ما زمانی که جاهامون رو عوض میکردیم وقتی با مینا برخورد داشته فکر میکرده منم برای همین فکر میکنه من بهش حسی دارم .. اصلا نمیدونستم چی باید بگم یا چه جوابی بدم ... تو همین افکار بودم و داشتم جوابی آماده میکردم که بگم... اما فرصت پیدا نکردم چون در کمد باز شد و مینا از تو کمد با دوربینی در دست اومد بیرون.... من که گیج شده بودم اصلا نفهمیدم چرا مینا یهو اومد بیرون قرارمون اصلا اینجوری نبود... مهدی یه نگاهی به من کرد یه نگاهی به مینا و تا ته قضیه رو خوند... از رو تخت بلند شد و به سمت مینا رفت... 🔴این داستان ادامه دارد.... به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🗓 امروز یکشنبہ ↯ ☀️ ۲۸ بهمن ١٣٩۷ 🌙 ۱۱ جمادی الثانی ١۴۴۰ 🎄 ۱۷ فوریه ۲۰۱۹ ذکر روز : یا ذوالجلال و الاکرام #حدیث_روز 🍃🌸 با نيكى كردن، دلها تصرّف مى شود. به #کانال_خط_شکن_بپیوندید.👇👇👇 Join🔜 @Khatshekan1🙏 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✍🍃 #تقویت_عزت_نفس_شریک_زندگی‌تان با ۶ راهکار کاربردی: ۱. از همسرتان تعریف کنید: هر زمان فرصت یافتید، در میان دوستان و آشنایان از همسرتان تعریف کنید و به او ببالید. این کار را، هم در حضور او و هم بدون حضور او انجام دهید. این کار نه‌تنها به تقویت عزت نفس همسرتان کمک می‌کند؛ بلکه بر جایگاه او در چشم دوستان و خویشان هم تأثیر می‌گذارد. کاری که می‌کنید این است که داستانی تعریف کنید که همسرتان قهرمان اول آن است؛ تا جایی که می‌توانید از توانایی‌ها و دستاوردهای او تعریف کنید. ادامه دارد... #همسرداری #عزت_نفس به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇 Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #شیطنت_خواهران_دوقلو #قسمت_دوم تق تق تق... مهدی خیلی پسر با ادب و با اخل
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 مهدی یه نگاه به من کرد یه نگاهی به مینا و تا ته قضیه رو خوند... از رو تخت بلند شد و به سمت مینا رفت... هم اینکه به مینا رسید از شدت عصبانیت دوربین رو ازش گرفت و با شدت به دیوار کوبید. چند لحظه ای خیره تو چشمای غرق در اشک مینا خیره شد و از اتاق بیرون رفت. من که به شدت شوکه شده بودم توان حرکت نداشتم مینا هم گریه میکرد و همونجا نشست. مادرم از ترس وارد اتاق شد و هاج و واج به ما نگاه میکرد و همش میپرسید چی شده!! چرا هیچی نمیگید!!! بعدم که دید من لباس عروس تنمه گفت شما 2 تا چه غلطی کردید!! چیکار کردید با این پسره بیچاره!!! یک ساعتی گذشت تقریبا دیگه هر 2 خانواده میدونستن چی شده و چه اتفاقی افتاده و ماهم سر افکنده تو اتاق بودیم و جرات نداشتیم از اتاق بیایم بیرون.مهدی هم که معلوم نبود کجا رفته موبایلش خاموش بود و کسی ازش خبر نداشت. مینا هم فقط گریه میکردو به خودش فحش میداد که این چه کاری بود ماکردیم این چه بازی مسخره ای بود... مادرمم تو اتاق تسبیح بدست همش درحال دعا و گاهی زیر لب من و مینارو به باد انتقاد میگرفت و نفرین میکرد. بلاخره گوشی مینا زنگ خورد... مهدی بود... مینا نمیخواست گوشیو برداره اصلا نمیدونست چی بگه یا چطور حرف بزنه. بار اول قطع شد و جواب نداد... مهدی پیامک داد "جواب بده کارت دارم" مینا وقتی پیامک رو برام خوند گفتم جوابشو بده حداقل یه عذرخواهی بکن بخاطر اینکار بچه گانه ای که کردیم اصلا ببین چی میخواد بگه. دوباره تلفن زنگ خورد اینبار مینا گذاشت رو پخش... مهدی: سلام مینا: با اشک سلام ببخشید بخدا اشتباه کردم... مهدی: یه لحظه صبر کن تند نرو آروم , ببین مینا جان لطفا لباس بپوش بعدش به آدرسی که برات پیامک میکنم بیا فقط یادت باشه تنها بیای... و گوشی قطع شد... چند لحظه بعد آدرس اومد... آدرس یه باغی بود اطراف محل سکونت ما مادرم مخالف رفتن بودم , پدرم حسابی عصبانی بود هم از ما هم از مهدی که این چه مسخره بازی در آوردین مگه بچه بازیه فیلم درست کردید... خانواده مهدی هم عصبی و شاکی که دختر شما این مراسم رو خراب کرده پس باید به حرف مهدی گوش بده... دعوایی شده بود تو خونه اونم بخاطر یه شیطنت مسخره... مینا تصمیم گرفت بره با اینکه اکثر افراد خانواده مخالف رفتنش بودن... 🔴این داستان ادامه دارد.... به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #شیطنت_خواهران_دوقلو #قسمت_سوم مهدی یه نگاه به من کرد یه نگاهی به مینا و ت
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 مینا لباساشو پوشید و از خونه خارج شد. از این به بعد جریان از طرف مینا که برای ما تعریف کرده روایت می شود. بعد از اینکه از خونه خارج شدم خیلی استرس و نگرانی داشتم اینکه نمیدونستم واقعا مهدی باهام چیکار داره یا اصلا قراره باهام چیکار کنه آشوب شدیدی تو دلم بود و خب باید میرفتم چون اشتباه خودم بود. مهدی رو هم دوست داشتم و نمیخواستم بخاطر یه شیطنت مسخره یا بچه بازی ساده براحتی از دستش بدم. تاکسی دربست گرفتم و به آدرس باغی که داده بود رفتم . بعد از رفتن تاکسی مهدی که مشخص بود منتظرم بوده درو برام باز کرد و من هم با هزاران فکر وارد شدم. سلام سلام خوبی؟راحت اینجارو پیدا کردی؟ آره به تاکسی گفتم و راحت رسیدم... این باغ ارث پدربزرگم به پدرم هست.و مدتها هست اینجا افتاده کسی هم نمیخرش فکرای زیادی براش دارم... مهدی میشه بگی اینجا چیکار میکنیم؟ من واقعا بخاطر کاری که کردیم ازت عذرخواهی میکنم میدونم اشتباه کردم و هرجوری باشه جبرانش میکنم. وسط باغ یه حوض بزرگ بود باهم نشستیم رو لبه های کناریش و مهدی شروع کرد به حرف زدن ببین مینا نمیدونم ازت گله بکنم یا نه ولی واقعا کاری که کردید اصلا درست نبود نمیدونم هدفتون چی بود یا چیومیخواستید ثابت کنید.. مهدی.. صبر کن حرف من تموم بشه دعوتت کردم اینجا که تو یه فضای باز و راحت بدور از خانواده ها صحبت کنیم. ببین مینا من واقعا از کاری که کردید خیلی ناراحت و عصبی شدم اومدم اینجا فکر کردم و بعد باهات تماس گرفتم. من زندگی که قراره با تو تشکیل بدم دوست دارم و نمیخوام با ناراحتی ادامه پیدا کنه. برای همین حاضرم ببخشمت ولی یه شرط دارم... این حرفت منو نگران میکنه مهدی؟؟ شرطتت چیه؟ نگران نباش شرط سختی نیست ولی میخوام قول بدی که انجامش میدی و به هیچکسی هم هر زمانی که بهت گفتم نباید بگی! امممم باشه با اینکه خیلی نگرانم ولی قول میدم حالا بگو الان نمیگم تا وقتش برسه... اون روز تا غروب همونجا با مهدی بودیم حرف های زیادی زدیم از آینده مشترکی که شکل گرفته و اتفاقات بعد از این شوخی مسخره چطور پیش بره و... 1 سال بعد... تقریبا دیگه همه چیز فراموش شده بود و زندگی ما روال عادیشو طی میکرد منو مهدی خیلی خوب و صمیمی بودیم و زندگی آرومی داشتیم تا اینکه جمال به خواستگاری مریم اومد.. و بعد از چند ماه اون ها مراسم نامزدی رو برگزار کردند... این اتفاقات و عروسی کلی خوشحالی مضاعف برای من ایجاد کرده بود که با حرف و شرط مهدی انگار دنیا رو سرم خراب شده و همه اتفاقات گذشته قرار بود تکرار بشه.. مهدی بعد از شب نامزدی مریم درخواستی از من کرد که من هیچ جوری نمیتونستم نه بگم چون بهش قول داده بودم و در گذشته خودم اشتباه بزرگی کرده بودم وبرای جبرانش باید کاری میکردم اما کاری که مهدی ازم میخواست واقعا غیر قابل انجام بود... 🔴این داستان ادامه دارد... به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✍🍃 💚ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺯﻻﻝ ﺑﺎﺷﯽ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ... ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻴﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ... ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺷﺪ! ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺎﮎ ﻧﯿﺘﯽ... ﻭ ﭘﺎﮎ ﻧﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎﺀ، ﺧﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ. ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ، ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﯽ ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﺎﻫﺪ... ﻭ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﻭ ﮐﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ... ﻭ ﺳﻼﻣﺖ آﻧﻬﺎ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻠﺐ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ... ﭘﺲ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﯿﮏ ﺍﻧﺪﯾﺶ ﻭ ﺧﯿﺮ ﺧﻮﺍﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ... #آرامش به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇 Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #شیطنت_خواهران_دوقلو #قسمت_چهارم مینا لباساشو پوشید و از خونه خارج شد. از
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 مهدی بعد از شب نامزدی مریم درخواستی از من کرد که من هیچ جوری نمیتونستم نه بگم چون بهش قول داده بودم و در گذشته خودم اشتباه بزرگی کرده بودم وبرای جبرانش باید کاری میکردم اما کاری که مهدی ازم میخواست واقعا غیر قابل انجام بود.. اون دقیقا همون کاری که من و مریم سرش آورده بودیم میخواست جبران کنه ... نمیدونستم باید بهش حق بدم یا نه! بگم مرد غیرتت کجا گرفته این حرفا چیه!! واینکه اصلا نمیتونستم بگم مهدی چنین درخواستی ازم کرده حسابی کلافه و عصبی بودم.گفت باید به مریم بگی و جاتون رو عوض کنید و اینبار من میخوام واکنش جمال رو ببینیم. همه حرفاش رو به مریم زدم اونم بدتر از من عصبی و ناراحت شد و اصلا روش نمیشد به جمال بگه قبلا چنین کاری شده چون آبروی جفتمون میرفت. روزها میگذشت و من و مریم در فکر چاره یا راهی هرچقدرم با مهدی حرف زدم از شرطش دست برنمیداشت و میگفت تو بمن قول دادی و اگر انجام ندی زندگیمون دیگه هیچوقت مثل قبل نخواهد بود. بلاخره عقد انجام شد و صیغه محرمیت رو خوندن و زمان عملکردن شرط مهدی رسید قرار بود مهدی با جمال صحبت کنه و یه جوری اونو دست به سر کنه تا من و مریم جامون رو عوض کنیم. از لحظه ای که وارد اتاق شدم و مریم رو تو اون حال دیدم تمام خاطرات گذشته این چندسال جلوی چشمم زنده شد. یه بازی یه شوخی احمقانه داشت زندگیمو خراب میکرد نه راه پیش داشتم نه راه پس اینبار مریم جای من بود و مثل ابر بهار اشک میریخت با هزار زحمت راضیش کردم لباسشو عوض کنه و من لباس اونو بپوشم و البته چون این مدت کمی صورت و هیکل من فرق کرده بود لباس به راحتی اندازم نمیشد و خیلی راحت از دور مشخص میشد که من مینا هستم نه مریم... برای همین قرار شد یه تور روی صورتم بکشم و جوری بشینم که بعد از ورود جمال پشت به اون باشم... من آماده شدم و مریم از اتاق خارج شد اینقدر اتاق ساکت بود که صدای قلبم رو تو گوشم حس میکردم و این سکوت با باز شدن در شکسته شد قلبم به شدت میتپید , استرس زیادی داشتم , تمام بدنم یخ کرده بود با هر صدای قدمی که میومد انگار چیزی در درونم فرو میریخت... صدای قدم ها قطع شد کنارم روی تخت نشست اونقدر نزدیک که دیگه صدای نفس هاشو حس میکردم اینجا بود که دست جمال به سمتم اومد و بازوم رو گرفت... 🔴این داستان ادامه دارد.... به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب و سکوت و آرامش مکمل هم هستند اما در سکوت میتوان گوش دل داشت صدای خدا را شنید که می‌گوید شب را برای تو آفریدم آرام بخواب من تا صبح مراقبت هستم ⭐️شبتون خوش و سراسر آرامش به .👇 Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✍🍃 خوشبختی خود به‌ خود به وجود نمی‌ آید رسیدن به خوشبختی : فرآیندی فعال است که نیازمند تلاش است افکار غلط را کنار بگذارید به اضطراب‌ ها غلبه کنید علاقه‌ ها را شناسایی کنید وارد یک رابطه معنادار با یک انسان دوست داشتنی شوید فراموش نکنیم انسان‌ها خود به خود خوشبخت نمی‌ شوند تلاش کنید؛ تلاش کنید؛ و باز هم تلاش کنید … #آرامش به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇 Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #شیطنت_خواهران_دوقلو #قسمت_پنجم مهدی بعد از شب نامزدی مریم درخواستی از من
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 🚩 اینقدر اتاق ساکت بود که صدای قلبم رو تو گوشم حس میکردم و این سکوت با باز شدن در شکسته شد قلبم به شدت میتپید , استرس زیادی داشتم , تمام بدنم یخ کرده بود با هر صدای قدمی که میومد انگار چیزی در درونم فرو میریخت... صدای قدم ها قطع شد کنارم روی تخت نشست اونقدر نزدیک که دیگه صدای نفس هاشو حس میکردم اینجا بود که دست جمال به سمتم اومد و بازوم رو گرفت... سریع دستمو کشیدم و از رو تخت بلند شدم وقتی برگشتم مادرم رو دیدم که رو تخت نشسته و من فکر میکردم جمال بوده... از خوشحالی فقط اشک میریختم رو زمین کنای پای مادرم نشستم و سر رو زانوانش گذاشتم تا آرومم کنه ... مادرم گفت مهدی خیلی آقاس و مشخصه بیش از چیزی که فکر کنی تورو دوست داره فقط با اینکار خواسته حس اون موقعش رو بفهمی و درسی از اشتباهت گرفته باشی دخترم... آهنگ صدای مادرم و حرفاش اونقدر آرومم کرد که به طور کل استرس رو فراموش کردم.به من گفت بیام اینجا چون میدونست لحظه ی سختی رو پشت سر گذاشتی عزیزم. سراغ مهدی رو از مادرم گرفتم که گفت تو حیاط منتظره... سریع بلند شدم از اتاق خارج شدم درو که باز کردم چهره ی مهدی رو که دیدم انگار دنیارو بهم دادن از فرط خوشحالی پریدم بغلش و بوسش کردم... و همش میگفتم ببخشید ببخشید میدوم اشتباه کردم... مهدی گفت آروم باش عزیزم, ببخش که امشب استرس زیادی بهت وارد شد ولی فکر میکنم لازم بود و این تجربه ای تلخ بود که به خوشی برای هر دوی ما تموم شد... ازش در مورد مریم و جمال پرسیدم که گفت اونها باهم الان خوشن و تو اتاق هستند... وای میخواستم بال در بیارم اصلا توان حرف زدن نداشتم از خوشحالی نمیدونستم بخندم یا گریه کنم کابوس هام تموم شده بود... الان چندین سال از اون ماجرا میگذره و من یه دختر 7 ساله و یه پسر 2 ساله دارم. مریم هم تازه باردار شده و به زودی پسرش بدنیا میاد... پایان به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
✍🍃 #تقویت_عزت_نفس_شریک_زندگی‌تان با ۶ راهکار کاربردی: ۱. از همسرتان تعریف کنید: هر زمان فرصت یاف
✍🍃 #تقویت_عزت_نفس_شریک_زندگی‌تان با ۶ راهکار کاربردی: ۲. پذیرش بی‌قید‌وشرط را تمرین کنید: پذیرش بی‌قیدوشرط به اندازه‌ی عشق بی قید و شرط اهمیت دارد. پذیرش تمام‌وکمال و بی‌قیدوشرط باعث تقویت عزت نفس است. پذیرش بی‌قیدوشرط یعنی شما در هر شرایطی از شریک زندگی‌تان پشتیبانی می‌کنید. شما به او با همه‌ی نقص‌ها، کمبودها، اشتباهات و مشکلاتش عشق می‌ورزید. ادامه دارد... #همسرداری #عزت_نفس به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇 Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 دعا و نفرین! 👈وقتی برای کسی از ته قلب آرزوی موفقیت شادی و سلامتی می کنید، امواج نامرئی تفکرات و انرژی شما تشخیص نمی دهد که این آرزو متوجه دیگریست. ✅این موج نیک خواهی ابتدا خود شما را سرشار از ماهیت خویش می کند. 👈در حالت دعا تمامی قوای معنوی، سلول های مغز و حتی سیستم عصبی، زیر بارش این ذرات بهشتی قرار می گیرند که خود شما آن را تولید کردید. اگر از کسی بیزار و متنفر باشید نیز ذرات و امواج کسالت و تنفر، نخست بر خود شما می بارد و سپس در ضمیرتان رسوب می کند. با توجه به این واقعیت، ضمیر ناخودآگاه کسی که دعا و نفرین می کند، نمیتواند تشخیص دهد که این محصولات شفا بخش و یا مسموم کننده متعلق به فرد دیگریست و باید به سوی او صادر شود بلکه در این شرایط، ضمیر ناخودآگاه، آن محصولات را ابتدا خودش جذب می کند. 🍀همیشه به یاد داشته باشید آبی که در رودخانه جاریست، نخست بستر خود را تر و سرشار از ذات خویش میکند و در نهایت به دریا میرسد، به همین صورت کسی که در معرض تابش امواج شما قرار گرفته نیز آخرین ایستگاه دریافت کننده ی آن است. 📘بر گرفته از کتاب هر روز برای همان روز. به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
✍🍃 #تقویت_عزت_نفس_شریک_زندگی‌تان با ۶ راهکار کاربردی: ۲. پذیرش بی‌قید‌وشرط را تمرین کنید: پذیرش
✍🍃 #تقویت_عزت_نفس_شریک_زندگی‌تان با ۶ راهکار کاربردی: ۳. از عبارت‌های اول‌شخص استفاده کنید. عبارت‌های اول‌شخص بخش مهمی از رابطه‌ عاطفی است و به تقویت عزت نفس کمک می‌کند. این عبارت‌ها باعث می‌شود به‌جای سرزنش همسرتان بر احساسات خودتان تمرکز کنید. مثلا به‌جای «تو خیلی ولخرجی می‌کنی» یا «تو نمی‌تونی هزینه‌ها رو مدیریت کنی»، بگویید «من نگران حساب مشترکمون هستم» یا «من خیالم راحت‌تر می‌شه اگه با هم برای هزینه‌ها برنامه‌ریزی کنیم». ادامه دارد... #همسرداری #عزت_نفس به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇 Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 پارسال تو یه تصادف شوهرم فوت کرد، دختر شهرستانی بودم کسی و نداشتم برای همین با خانواده ی شوهرم زندگی می کردم ... یه روز برادر شوهرم صدام کرد رفتم اتاقش رو تخت نشسته بود ازم خواست کنارش بشینم .کاریم داشتی صبر کن . شروع کرد به خوندن یک سری متن های عربی و بعدش گفت بگو قبول می کنم با تعجب پرسیدم چی؟ تو بگو گفتم قبول می کنم از این به بعد تو زن صیغه ایی من شدی هنگ کردم فک کردم شوخی میکنه وقتی مغزم اون اتفاق رو تجزیه و تحلیل کرد و به خودم امدم از جام بلند شدم بدنم بی حس بود باعث شد با زانو بی افتم جلو پاش اشکام شروع به باریدن کرد چرا باهام این کار رو کردی؟ _چرا میپرسی چرا چندین بار بهت گفتم دوست دارم بیا ازدواج کنیم قبول نکردی چطور انتظار داشتی قبولت کنم؟اونم زمانی که شش ماه بیشتر از مرگ رضا نگذشته بود،من نمی خوام زن تو باشم مردم در موردم چی می گن؟میگن شوهرش مرد سریع رفت زن برادر شوهرش شد میگن شوهره هنوز کفنش خشک نشده شوهر کرد _ما چیکار حرف مردم داریم؟من تو رو دوست دارم اگه بخوای به حرف مردم باشی باید تا آخر عمرت تنها باشی ،حالا هم گریه نکن من دوست ندارم زن صیغه ایی کسی باشم _ صبر کن همین امشب با اقاجون حرف میزنم،خونه رو اماده کنم،عقدت می کنم بعدش همه رو یک شب دعوت می کنیم و عقدمون رو رسمی می کنیم میان گریه لبخند زدم،من از این ازدواج ناراضی نبودم دلم نمی خواست به چشم بیوه بهم نگاه بشه مگه من چند سالم بود؟حق زندگی داشتم،حق داشتم ازدواج کنم و بچه دار بشم یک هفته بعد همه چیز علنی شد همراه اقا جون و مامان به محضر رفتیم و عقد کردیم دو شب بعدش همه رو دعوت کردیم و عقدمون رو رسمی کردیم من با رامین خوشبختی رو حس کردم و طعم زندگی رو چشیدم پسرمون این خوشبختی رو کامل کرد حالا من یک خانواده دارم خانواده ایی که با تمام وجود دوسشون دارم و حاضرم براشون جون بدم. به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
✍🍃 #تقویت_عزت_نفس_شریک_زندگی‌تان با ۶ راهکار کاربردی: ۳. از عبارت‌های اول‌شخص استفاده کنید. عبار
✍🍃 #تقویت_عزت_نفس_شریک_زندگی‌تان با ۶ راهکار کاربردی: ۴. تصویر ذهنی او را از اندامش تقویت کنید: برای بسیاری از آدم‌ها به‌ویژه زن‌ها، عزت نفس وابسته به تن‌انگاره‌شان (تصویر ذهنی شخص از اندام و تغییرات بدن خود) است. کمک به همسرتان برای اینکه بدن خودش را بپذیرد و مشکلی با آن نداشته باشد، برای تقویت عزت نفس اساسی است. بر پایه‌ی پژوهش‌های گوناگون، شریک زندگی ما معمولا رضایت بیشتری از بدن ما دارد تا خودمان. از این علاقه‌ی ویژه به اندام همسرتان بهره بگیرید و از آن تعریف کنید. اما مهم‌تر از آن، هر زمان شریک‌تان شروع به گفتن عبارات منفی درباره‌ی بدنش کرد، سریع او را متوقف کنید و حرف‌های مثبت بزنید. ادامه دارد... #همسرداری #عزت_نفس به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇 Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 این داستان واقعی می باشد. نقل به مزمون ارسالی از طرف این دو برادر اسم هاشون فرزاد و فرشید هست فرزاد دو سال از فرشید بزرگتره و پدر و مادرشون بخاطر مسائل شخصی که به خودشون ربط داره از هم جدا شده بودن و بچه ها با مادرشون زندگی می کردن ، فرزاد خیلی هوای فرشیدو داشت چون فرشید بچه بود ، فرزاد که بزرگتر بود هم درس می خوند هم خرج خونه شونو در میاورد از بچه گی زرنگ بود و هر کاری می گفتن انجام میداد کلا بچه های دوست داشتنیی بودن ، فرزاد از خودش میزد و به فرشید میداد نمیذاشت کوچکترین کمبودی داشته باشه حتی بعضی از شبها بخاطر راحتی فرشید می رفت کار میکرد تا پول تو جیبی فرشیدو جور کنه ، مادرشون این دوتا بچه رو جوری تربیت کرده بود که نه به کسی توهین میکردن نه با بچه های هم سن خودشون دعوا میکردن و تو کارای مذهبی فعال بودن ، فرزاد بخاطر اینکه کار میکرد کمتر به درسش می رسید ولی نمیذاشت فرشید کار کنه و میگفت تو باید درس بخونی و واسه خودت کسی بشی ، اگه کلاس فرشید زودتر تموم میشد فرزاد کلاسشو ول میکرد تا فرشید و برسونه خونه ، فرزاد جوری تلاش میکرد که پدر مادرا اونو الگوی بچه هاشون قرار میدادن اگه فرشید مریض میشد اون تمام کارو درسشو ول میکرد و به فرشید میرسید تا خوب بشه حتی شبها نمیذاشت مادرش بیدار بمونه پیش فرشید و خودش بیداری میکشید و داروهای فرشیدو سرموقع میداد تا فرشید خوب بشه، اینو میخوام بگم که فرزاد از جون مایه میذاشت واسه فرشید، فرزاد با هر بدبختی که بود دیپلمشو گرفت ولی دانشگاه قبول نشد بخاطر همین چسبید به کار چون از بچه گی کار کرده بود بلد بود چه جوری پول در بیاره فرشید هم اول دبیرستان بود و درس میخوند فرزاد پولاشو جمع کرد و رفت تو کار خریدو فروش لیمو ترش کارش هم گرفت با یک سال کار تونست باغ لیمو بخره از قضا فرزاد عاشق یه دختری شده بود که چهار سال از خودش کوچیکتر بود به اسم نسترن که همسایشون بود ، نسترن هم عاشق فرزاد بود ولی هیچ وقت فرزاد به خاطر موقعیتش اسم زن گرفتنو نمیاورد و فکرش روی خانواده ی خودش بود و به نسترن هم گفته بود تا فرشید و زن نده خودش زن نمیگیره نسترن هم قبول کرده بود و میگفت صبر میکنم تا بهت برسم. 🔴این داستان ادامه دارد.... به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #دوبرادر_و_دختر_همسایه این داستان واقعی می باشد. نقل به مزمون ارسالی از طر
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 این داستان واقعی می باشد. نقل به مزمون ارسالی از طرف با هم تلفنی حرف میزدند و بعضی وقتا دور از چشم بقیه با هم میرفتن بیرون هیچکس نمیدونست فرزاد نسترنو دوست داره ولی فرشید با مادرش میدونستن که فرزاد دختری رو دوست داره اونم از روی پیامها و زنگهایی که رو گوشی فرزاد میخورد و هر چی به شوخی یا جدی میگفتن کیو دوست داری فرزاد به خودش نمیگرفت و میگفت من تا داداش کوچیک خودمو زن ندم خودم زن نمیگیرم این دوست داشتن و عشق پنهانی ادامه داشت تا چند سال که درس فرشید تموم شده بود و سال آخر دانشگاه بود و نسترن هم دانشجو شده بود فرزاد هم به یک تاجر معروف لیمو ترش با همین سن و سال کمش تبدیل شده بود و زندگیش خیلی خوب شده بود از همه لحاظ ، فرزاد منتظر فرشید بود تا اسم دختریو بیاره تا خودش رسما از نسترن خواستگاری کنه عشق بین فرزادو نسترن زیادتر شده بود ولی همش پنهانی ، دفتر خاطراتشون پر شده بود از حرفهای چند سال گذشتشون از گریه ها و خنده های هر دو شون تا اینکه فرشید دانشگاهشو تموم کرد و شده بود دبیر ادبیات و تو دبیرستان تدریس میکرد یک شب مادرشون بعد از شام بهشون گفته بود که حالا وقت زن گرفتنتونه و دامادیتونو میخوام جشن بگیرم منم آرزو دارم فرزاد گفته بود اول فرشید بگه کیو میخواد بعدش من میگم و با هم جشن عقدمونو میگیریم فرشید با خجالت تمام و اصرار داداشو مادرش بلاخره گفته بود که نسترنو میخواد مادرش هم گفته بود مبارکه دختر نجیب و خوبیه ، بله دوستان درست شنیدید فرشید هم عاشق نسترن شده بود پیش خودش ، فرزاد که اصلا نفهمیده بود فرشید چی گفته دوباره ازش پرسیده بود که عزیزم کیو دوست داری؟ اونم گفته بود نسترن دیگه دختر همسایه رو میگم دو سالی میشه که بهش فکر میکنم فرزاد که رنگ از صورتش پریده بود گفته بود شوخی میکنی؟ اونم گفته بود فرزاد حالت خوب نیست؟ فرزاد گفته بود نه خوبم فقط کمی سرم درد میکنه چیز مهمی نیست فرزاد که هنوز باورش نشده بود دوباره پرسیده بود واقعا نسترنو میخوای؟ اونم گفته بود آره مگه دختر خوبی نیست که انقد میپرسی؟ فرزاد گفته بود نه خیلی دختر خوبیه فقط یه کم تعجب کردم بعد پرسیده بود باهاش حرفم زدی؟ اونم گفته بود نه الان دارم به شما میگم و هیچکس این موضوع رو نمیدونه فرزاد که چهرش به چند رنگ در اومده بود و تمام غصه هاش با درداشو با گفتن دختر خوب و پاکیه پنهون کرد بعد گفته بود ... 🔴این داستان ادامه دارد.... به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 🔰آدمِ سالم كيست؟ (آدمی که میتوانید برای ازدواج به او اعتماد کنید) آدم سالم، آدمی است كه با خودش و با آدمهاى اطرافش در حال جنگ و ستيز نيست، نتيجتاً حضورش به آدم انرژى ميده بيشتر از اينكه انتقادگر باشه، مشوقه! بيشتر از اينكه منفى باشه، مثبته! بيشتر از اينكه متكبر باشه، متواضعه! بيشتر از اينكه بخواد خودنمايى كنه، دوست داره در يك فضاى اشتراكى، ديگرانو ببينه و همينطور خودش ديده بشه! با آدم سالم، شما بهترين بخش وجودتون بيرون مياد، آدم سالم زيباييهارو ميبينه و به زبون مياره! آدم سالم خوش خلق هستش، مزاح و طنز خوبى داره! آدم سالم همونى هست كه ميبينى، فى البداهه است! خلاقيت داره، برخوردش محترمانه است، حرمت شما حفظ ميشه، ميتونيد به او اعتماد كنيد، احساس امنيت كنيد! آدم سالم كنترل نياز نداره، تحقير نياز نداره، تسلط نياز نداره! آدم سالم با مجموعه رفتارهاش به شما احساسى رو ميده كه در حقيقت شما خودت رو مثبت تر و بهتر از انچه که هستی ببیني به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آکادمی زناشویی 🎓♂️♀️
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 #دوبرادر_و_دختر_همسایه این داستان واقعی می باشد. نقل به مزمون ارسالی از طر
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 این داستان واقعی می باشد. نقل به مزمون ارسالی از طرف به شما میگم و هیچکس این موضوع رو نمیدونه فرزاد که چهرش به چند رنگ در اومده بود و تمام غصه هاش با درداشو با گفتن دختر خوب و پاکیه پنهون کرد بعد گفته بود سرم درد میکنه میرم تا بخوابم فردا خیلی کار دارم مادرش گفته بود اسمشو نگفتی؟ فرزاد گفته بود اسم کی؟ مادرش گفته بود اسم دختره دیگه فرزادم گفته بود آهان حالا بزار استراحت بکنم فردا شب میگم مادرش گفته بود پسرم برو ولی به داداشت هم تبریک نگفتی فرزادم عذر خواهی کرده بود و صورت فرشیدو بوس کرده بود و بهش تبریک گفته بودو رفته بود تو اتاقش، فرزاد تا رسید بود اشک از چشماش جاری میشه و میگه آخه چرا مگه مرتکب چه گناهی شدم ؟ و نشسته بود چند ساعت گریه کرده بود که با همون حال خوابش برده بود فردا که از خواب بلند نشده بود مادرش رفته بود بیدارش کنه میبینه چشماش از بس گریه کرده قرمز شده بهش گفته بود فرزاد مادرم گریه کردی؟ گفته بود نه چرا گریه کنم؟ مادرش گفته بود چشمات هنوزم اشکی هستن و قرمز اونم گفته بود آهان اینا اشک شوق که فرشید داره زن میگیره مادرش گفته بود الهی بمیرم برات که انقد فرشیدو دوست داری خب تو هم زن میگیری اینو که گفته بود خود به خود اشک از چشمهای فرزاد ریخته بود مادرش گفته بود بسه دیگه اشکهاتو پاک کن بیا صبحونه بخور مگه کار نداری؟ باید بری سر کارت بلند شو دیرتم شده فرزاد بلند شده بود صورتشو شسته بود و تو خونه عادی برخورد کرده بود و صبحونشو به زور خورده بود و رفته بود سرکارش اونجا به نسترن زنگ زده بود که می خوام الان ببینمت نسترن هم گفته بود چیزی شده؟ اونم گفته بود بیا تا بهت بگم ، رفته بودن پارک همیشگی و فرزاد همه چیزو با گریه به نسترن گفته بود نسترن که میدونست فرزاد چقد فرشیدو دوست داره بیشتر از فرزاد زده بود زیر گریه و نمیتونست گریه نکنه بعد از چند ساعت حرف زدن نسترن گفته بود حالا چیکار باید بکنیم چه جوری بهش میگی که من و تو همدیگه رو دوست داریم فرزاد هم گفته بود هیچ کس این حرفو نمیزنه نسترین گفته بود منظورت چیه؟ فرزاد با گریه گفته بود عزیزم منو فراموش کن من نمیتونم داداش کوچیکمو که پدر بالا سرش نبوده و منو جای پدرش قبول کرده و از بچگی هر موقع مشکلی براش پیش میومد بغلش میکردم و تو بغلم گریه میکرد و بهش آرامش میدادم حالا خودم چشماشو اشکی کنم نسترن هم گفته بود همش تقصیر تویه اگه حداقل دو سال پیش میزاشتی همه بقهمند اینجوری نمیشد و گفته بود من تورو میخوام و علاقه ای به فرشید ندارم مگه من میتونم با فرشید زندگی کنم وقتی عشقم تویی؟ فرزاد گفته بود منم عاشقتم به خدا همه زندگی مو از دست رفته می بینم نمی بینی به چه روزی افتادم به خدا تا صبح گریه کردم من برات میمیرم تمام زندگی منی من بدون تو نابود میشم ولی داداشمو چیکار کنم؟ نسترن هم گفته بود بزار من خودم بهش میگم که نمیخوامش فرزاد گفته بود اگه اینو بگی بعد زن من بشی همه میگن فرزاد نزاشته و می فهمن من نزاشتم بگیریش ، نسترن با گریه بلند شده بود بره ولی فرزاد مانع شده بود و گفته بود تورو به جان فرزاد که دوستش داری قبول کن که باهاش باشی شاید قسمت این بوده بخدا درد این موضوع برای من سخت تره نسترن گفته بود آخه چه جوری خاطراتمو فراموش کنم بخدا می میرم فرازد گفته بود عادت می کنی بالاخره به هر نحوی بوده هر دوشون رضایت داده بودند.شب که شده بود مادر فرزاد گفته بود که با مادر نسترن حرف زده و قراره فرداشبو گذاشته که برن خواستگاری نسترن اونا هم قبول کردند اینو که شنیده بود فرزاد نزدیک بود از حال بره بعد مادر فرزاد گفته بود تو چت شده از دیشب پریشونی چیزی شده که نمیگی؟ اونم گفته بود نه مشغله کاریم زیاد شده بعد گفته بود مبارکه بالاخره داداش کوچیکمو تو لباس دامادی می بینم این بهترین روز زندگیم میشه ولی قلب فرزاد داشت آتیش میگرفت چون این وسط فرزاد بود که زندگی رو از دست رفته می دید و عشق چند ساله خودشو دو دستی به داداش خودش میداد و نمیزاشت داداشش بفهمه که این عشق مال اون بوده و داره پنهونش میکنه بله دوستان فرزادی که به خاطر داداشش از عشقش هم گذشت. 🔴این داستان ادامه دارد.... به .👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✍🍃 #رازهای_ازدواج_موفق زوج‌هاي موفق با هم رشد مي‌كنند. مسلما فردي كه امروز با او ازدواج مي‌كنيد10 سال آينده متفاوت خواهد بود. شما هر دو تغيير مي‌كنيد، به ويژه‌ ‌در شرايط سخت زندگي مانند از دست دادن والدين. زوج‌هاي موفق مي‌دانند كه يكي يا هر‌ ‌دو در طول زندگي تغيير مي‌كنند و قواعد عوض مي‌شود. پس لازم است تغيير كنيد تا‌ ‌بتوانيد روابط در حال تغيير را عوض كنيد. به #کانال_زوجین_خوشبخت_بپیوندید.👇 Join🔜 @zojinkhoshbakht 👫 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─