eitaa logo
گلستان کودک آیه
391 دنبال‌کننده
89 عکس
59 ویدیو
0 فایل
💐گلستان آیه💐 نشانی: خ معزی بین حضرت رسول( ص) و شهید بهشتی، موسسه نورالقرآن الکریم، گلستان کودک آیه. ارتباط با ما : @golestaneAyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر خاکی پیدا کردم😍😍👇👇😁
معرف حضور، نمونه کیک پسرامون قبل از انهدام🤭😅 موج میزنه توشون.هزار ماشاالله ما اینجا هستیم👇 https://eitaa.com/joinchat/2668298774C1710e0e686 ارتباط با ادمین @AdabestaneAyeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادم هست... یادم هست یکبار دختر کوچولوم کار بانمکی کرد، سفت بوسیدمش و گفتم، فدااات بشم. مادر روکرد به من و گفت: "دخترم اینو نگو. تو فداش بشی، کی بزرگش کنه؟ بجاش بگو: صِدقِه سرت مَبایام، مَنوم گَپِت کنایام." 😍 ( فدای سرت نشم، بمونم،بزرگت کنم و بزرگ شدنتو ببینم) تعریف میکردن که یک شب دوتا از نوه‌ها به قصد شب نشینی و کیف و حال، به صرف خوراکیهای فراوان رفتن خونه مادر و شب هم قرار بود همونجا بمونن. یه خونه مادر بود و دوتا دختر ۱۶_۱۷ ساله، و کلی خوراک و خوراکی مادر‌پز.... چشمتون روز بد نبینه انگار دربهشت رو واسه‌شون باز کرده باشن، به خوراکیهای مادر که هیچ، به خودشونم رحمشون نیومده بود، و هرچی این وسط مادر گفته بود یواش، کمتر بخورین، اینا که تموم نمیشه، ولی حالتون بد میشه،کو گوش شنوا....😅 خلاصه که بعد از مرحله "بخور حال میده"، تازه فهمیدن ای داد بی‌داد انگار تکونم نمیتونن بخورن😂 و حالا مادر با عصاش وارد عمل شده بود. هر دوتا رو به خط کرده بود، یکی یه تسبیح داده بود دستشون، امر کرده بود دور هال و پذیرایی راه میرین و صلوات میفرستین. حق ندارین بشینین تا من بگم. خودشم با عصا روی مبل نشسته بود و نگهبانی‌، که یه وقت وسط،صلواتا زیر آبی نرن، ولو بشن رو زمین... تا حالشون سر جا بیاد و خوردنیهاشون هضم بشه😅 ساااالها از ذکر این خاطره میگذره ولی باااارهابا حال خوب تعریف شده و همه باهاش خندیدن... و چقددددر از این خاطره ها زیاد داریم. وای که چه مادری داشتیم ما.... مادر مهربون ما، خیلی صبور بود. و خدا امتحانهای زیادی براش رقم زده بود، آخه.... 😔 عمه خانم بیمار شد؛ و مادر، بیمار شدن و ذره ذره آب شدن دخترش رو هر روز جلوی چشم خودش دید. و صبوری کرد. بیمار شدن دختری که بعد از فوت پدربزرگ، و ازدواج همه فرزندان، تنها همدم شب و روزش بود.... با عمه خانم قران و دعا میخوندن. عمه خانم مشوق و کمک خیلی خوبی در حفظ قرآن و دعاها برای مادر بودند. خودشون هم خیلی مومن و دست و دل پاک بودن. تا آخرین لحظه‌ی بودنشون لبشون خندون بود و دلشون پر امید. روزگار گشت و گشت.... عمه خانم هم مادر رو تنها گذاشت و گذشت....🥺 چقدر سخت بود این تنهایی برای مادر. همه فرزندانشون تلاش میکردن تا سختی این تنهایی کمتر روی دوش مادر سنگینی کنه.... اما برای مادرها، هر فرزندی جای خودش رو داره و هر گلی، بویی... راستی این پیشنهاد عمه خانم بود که خونه مادر رو وقف امور قرآن و اهل بیت( ع) بکنن، و مادر هم با روی باز این پیشنهاد زیبا رو پذیرفت. پیشنهادی که بودن امروز بچه‌های آیه رو در خونه مادر رقم زد. ما اینجا هستیم👇 https://eitaa.com/joinchat/2668298774C1710e0e686 ارتباط با ادمین @AdabestaneAyeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه ای از فعالیتهای یه روز معمولی تو ادبستان... محبت برای بچه ها چی هست به جز بازی و آزادی؟😊 آزاد هستن، بازی میکنن وشادن🎊 آخرین گزارش تابستانی که گذشت☺️ ما اینجا هستیم👇 https://eitaa.com/joinchat/2668298774C1710e0e686 ارتباط با ادمین @AdabestaneAyeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا