eitaa logo
آدم و حوا 🍎
37.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.2هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 دعـاۍ بخــت گشایۍ و ازدواج سریـع 💕 ❤️❣ برای ازدواج سریع دختر خانمها، به اذن خداوند تبارک و تعالی دعای ذیل را بر روی کاغذ بدون خط ترجیحا با گلاب و زعفران بنویسد و در جیب خود به همراه داشته باشد. ان شاء الله پس از چهل روز در صورتی که مانعی مثل سحر یا بستگی وجود نداشته باشد ازدواج خواهد نمود. متن دعا👇👇👇❤️ https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 خیلیا ازش حاجت گرفتن👆💯⭕️
⭕️اهل شدن فرزند سرکش⭕️ از حضرت امام صادق (ع) نقل است که اگر فرزندتان سرکش شده اخلاق و رفتارش تغییر کرده و به حرف شما گوش نمیدهد با اعتقاد تام و باور کامل ، این سوره مبارکه را(107) مرتبه با نیت خالص و توجه به خدا بخواند فرزندان وی مطیع و فرمان بردار آنها میشوند👇👇💯 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 کمتر از۲۴ساعت اثرشو میبینید😳👆خیلیا باهاش حاجت گرفتن🤲
امروز غم انگیز ترین روز عمرم بود با اینکه هر روز خانومای باردار زیادی بهم مراجعه میکردن ولی امروز یه مورد عجیب داشتم .آخر وقت کاریم بود که زنی حدودا سی‌ساله با حال نزار که دونفر زیر بغلش را گرفته بودند آمد تو. شش‌ماهه باردار بود. دو روز پیش درِ آهنی افتاده بود روی پسر پنج‌ساله‌اش و طفلک فوت كرده بود. حالا آمده بود چون بچه‌ ش تکان نمی‌خورد. گفت: «سر خاک بچه‌م بودم که احساس کردم بچه‌ی توی شکمم تکون نمی‌خوره. بهم شربت و نبات‌داغ دادن ولی باز هم حسش نکردم.»خیلی دلم براش سوخت گفتم بخواب ببینمت...رفتم قلب بچه را پیدا کنم خوشبختانه یه صدای ضعیفی رو حس کردم اما یه دفه دیدم چشمای اون زن ....👇😔🔴 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db چقدر صبر داری خدا😭👆
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴 اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚بهترین نسخه از خودتُ با قرآن بساز🥰🌱 ⁉️میدونستی یه نامه برات فرستاده؟ 😍💌میخوای قرآنو رمزگشایی کنی و با یه نگاهِ بخونی و بفهمیش؟😉💞 🎁پس بزن رو لینکُ تو مینی دوره‌‌ "تدبر انفسی" با خدا رفیق شو🤩👇🏃‍♀️ https://eitaa.com/joinchat/1469382979C586b42de2a 💯 خیلی پرباره🥳زود عضوشو☝️
ســ🌺لام روزتون پراز خیر و برکت🍃🌱 🗓 امروز جمعه ☀️  ۴ خرداد  ١۴٠۳   ه. ش 🌙 ۱۵ ذی‌القعده  ١۴۴۵  ه.ق 🌲   ۲۴ می ٢۰۲۴   ميلادی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌱🕊 ⭕️✍تلنگر 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 نوشته ای زیبا از دکتر سعید مهرپور به همسر مرحومش که در سانحه هوائی هواپیمای تهران یاسوج در بهمن ۹۶ درگذشت: این استاد که یکی از بهترین جراح های ارتوپد و فلوشیپ جراحی ستون فقرات و استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران می باشد، در اینستاگرام شخصی اش با انتشار عکس قبر همسرش نوشته است: مریم عزیزم سلام. من در چهل و یک سالگی به بسیاری از آن چیزهایی که امروز آرزوی جوانان و دانشجویان است رسیده ام: پزشک ، جراح ، فوق تخصص ، استاد و حتی رییس ! اما امروز بعد از این راهِ دراز و پر مشقّت یک آرزو بیشتر ندارم. همه این ها را که برشمردم را پس بدهم . در عوض لحظه ای کنارِ تو بنشینم در چشمانت نگاه کنم و فنجان چایی با هم بنوشیم و این بار قول میدهم که چای را نه یکباره و داغ که با آرامش و پا به پای تو بنوشم. مریم عزیزم ؛ این روزها جوانترها آنچنان برای پیشرفت، عجله دارند که نگاهِ مادر ؛ نفسِ پدر و عشقِ همسر را نمی بینند و برای رسیدنِ هر چه سریعتر به قله، بسیاری را در دامنه جای میگذارند. مریم عزیزم ، من پشیمانم از تمامِ شبهایی که صحبتِ تو را نمی شنیدم و به فکرِ تشویقِ حاضرینِ در سخنرانیِ فردایم بودم. من پشیمانم. مریم جان بگذار جوانترها را نصیحتی کنم، در بالای قلّه ها و آن سوی ابرها خبری نیست هر چه هست در دامنه زندگی شماست. ‎‌‌‌‎‌‌‎•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی اما از نزدیکم که دیدتم میگفت هروقت میخواستم زن آیندمو تصور کنم یه دختر عین تو میومد ت
داستان زندگی محدود بودم محدودتر شدم ،مامانم یا داداشم میبردنم مدرسه و برمیگردوندن مامانم تو خونه نگاه ازم برنمیداشت ،چند روز بود با میلاد حرف نزده بودم مثل دیوونه ها شده بودم تو کلاس همش گریه میکردم فقط تو راه مدرسه دوبار از دور دیدمش که با موتور اومده بود ولی از ترس نزدیک نمیشد تا اینکه یکی از بچه های کلاس گوشیشو آورد و زنگ ورزش رفتم کلی باهاش حرف زدم گفت باید یجوری فرار کنی اگه باهم باشیم مجبور میشن راضی به ازدواجمون بشن گفتم فکرامو میکنم بهت میگم که ای کاش یه عقلی داشتم و واقعا فکر میکردم تصمیم گرفتم به حرف میلاد گوش کنم. روزی که آش نذری داشتیم وقتی همه مشغول بودن از خونه زدم بیرون ،با تلفن عمومی زنگ زدم بهش و اومد دنبالم و رفتیم خونشون. مامانش یه جوری رفتار میکرد که انگار براش عادیه ، فقط یکم غر زد به میلاد که ننه باباش پا نشن بیان سراغمون؟ خونشون یه باریکه بود که در مقابل خونه ی ما مثل لونه موش بود میلاد گفت بیا بریم بالا . پاگرد پشت بومشون یکم پهن بود که موکتش کرده بودن و یه تلویزیون کوچک قدیمی ام گذاشته بودن که خواهر کوچیکه ش اونجا کارتون ببینه مام نشستیم و تلوزیونو روشن کردیم اولش کلی بغل هم حرف زدیم بعد میلاد رفت رختخابشو پهن کرد و اتفاقی که نباید میفتاد افتاد و منه احمقم با ذوق قبول کردم که دیگه زن میلاد شدم و عاشقانه قراره باهم زندگی کنیم شبش هنوز ساعت ۱۲نشده بود که بابامینا پیدام کردن و با جیغ و داد و گریه منو از اونجا بردن که بعد فهمیدم دوستم محله ی میلادینا رو لو داده و بابامم با پرس و جو پیدام کرده خلاصه که اون شبا و روزا خیلی سخت گذشت دیگه مدرسه م نزاشتن برم مادر میلاد دوباره اومد دم خونمون خواستگاری کرد و مامانمینا همچنان میگفتن نه مامان میگفت بزار ۲۰سالت بشه یکم مغزت بکار بیفته دیگه تو روی این پسره م نگاه نمیکنی. الان عقل نداری که ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه‌ دارد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 ســلــام مــمــنــون بــابــت ڪــانــال خــوبــتــون و ی تــشــڪــر ویــژه از دوســتــان ک تــجــربــه هاشــونــو در اخــتــیــارمــون مــیــزارن . تعریف از خودم نباشه من یه دختر بودم خوشگل بودم به قول اطرافیانم. طرفدار زیادی داشتم 😂 از بین اون همه خواستگار ک هر کدوم به بهانه ای رد میکردم یکی انتخاب کردم ک من 19 سال بود عشقم 29 سالش بود ما طی رسم رسوم قدیمی با هم آشنا شدیم مراسم خواستگاری مون انجام شود اولین جلسه ای ک با هم حرف زدیم شوهرم شرطی های ک گذاشتم قبول کرد به نظرم احترام گذاشت اخلاق اش خوب بود پایه برای هر کاری بود خودش میگفت قول میدم تو زندگی از هیچ چیزی دریغ نکنم وضع مالی اش عالی بود خودش تحصیل کرده بود به من اجازه ادامه تحصیل داد. ولی باز از این اختلاف سنی می ترسیدم ک تو زندگیم به مشکل برخورد کنم من تصیم هامو گرفتم بعد چند بار با هم حرف زدن رفتن پیش مشاور ، جواب بله گفتم بعد یه مدت من از انتخاب خیلی پشیمون شودم چون خیلی ها پشت سرم حرف زدن با متلک با هم حرف میزند من یه دختر بودم😔 آرزو داشتم نمی خواستم اینجوری بشه اون چند وقت برام جهنم شده بود از آدم ها دور ورم به شدت بیزار بودم دوست داشتم همه چیز بهم بخوره. افسرده شده بودم طوری ک خانواده همسرم فهمیدن ازم التماس میکردن ک بهم نزنم ولی خدایش خیلی سخت به یه دختر ک با تمام شادی دل خوشی ازدواج کن بعد اینجوری درموردش حرف بزن هر کجا می رفتم بحث زندگی حرف من بود خسته شوده بودم دلیل شو نمیدونستم چرا تو زندگی من دخالت میکردن هی اونا منتظره بودن نظرمو عوض کنم هر روز اونا منتظر بودن یه خطایی از من سر بزن بشنین هرهرهر بهم بخندن اما به خودم اومدم دیگه اجازه ندادم کسی درموردم حرف بزنم هر چی من بهشون احترام می گذاشتم چیزی نگفت تمام به ضرر خودم بود جواب شون ک میدادم قانع شون میکردم اون هم دیگه جرعت نمیکردن بهم حرف بزن دیگه حرف هاشون برام مهم نبود الان 5 ماه گذشت هنوز نامزد هستیم ولی خدا شکر انتخاب خوبی داشتم زندگی ام خوب خدا شکر. شوهرم اون چند وقت هی تلاش می‌کرد منو خوشحال کن از هیچ کاری دریغ نکرد پشتم ایستاد ولی من چیکار کردم هی می خواستم بهم بخوره نمی خواستم باهش باشم اصلا باهش سرد رفتار میکردم الان با خودم فکر میکنم ک چرا حرف اونا برام مهمه بود مگه اونا کی بودن سخت بود واقعاا برای یه دختر ک همه چیزش آبروش بود اینجوری بشه 😔 لطفا ازتون خواهش میکنم توی زندگی کسی دخالت نکنید کارتون نبا‌شه حتما خودش فکرهای خودشو کرده ک این انتخاب کرده 😑 الان یه ماه مونده عروسی بکنیم 😍 کلی شوق ذوق دارم 😍 لطفا برام دعا کنید ک زندگی خوبی داشتم باشم روزی نرسه ک بگم کاش اون انتخاب نمیکردم افسوس بخورم 🙏🤲 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش مدل آسان و زیبا 🌺🌹🌸🌸 ‌ ‌‌ 💝ترفند و ایده💝 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•