این که میگم سوتی نیست شیطنته من و خواهرم بچگی هامون خیلی پدربزرگمونو (بابای بابامونو )اذیت می کردیم یه بار پدر بزرگم آمده بود خونمون سر بزنه مامانم مشغول بود منم به خواهرم گفتم بیا سرکارش بزاریم آقا جونو خواهرمو به اصطلاح قلندوشش کردم یعنی خواهرم نشست رو شونه من( مثل کلاه قرمزی و پسرخاله که رو هم سوارشدن رفتن خواستگاری دختره )چادر مشکی مامانم و سر کردیم به خواهرم گفتم رو بگیر خلاصه شدیم اندازه قد مامانم رو هم بعد رفتیم تو اتاق بابا بزرگمم فکر کرد مهمون اومده پاشدسرپایین انداخته کلی باهامون سلام علیک و احوال پرسی کرد(پدر بزرگم چون مومن بود عادت نداشت به زن نگاه کنه تو احوال پرسی به اصطلاح چشم هاشو پایین مینداخت) بعدش که خوب احوال پرسی کرد و تموم شد خواهرم با چادر پرید پایین کلا بابا بزرگم هنگ بود که چرا زنه یهو نصف شد بعد که حالش جا اوند فهمید ما بودیم . یه فحس کتک مفصل هم از مامانمون خوردیم بعدش .ای آقا جونم کجایی که یادت به خیر خدا رحمتش کنه عشق من بود .خدابیامرزتت🌹
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام خانوما. ممنون از ایده هاتون.
موقع ازدواجم ۲۶ و شوهرم۳۰سالش بود. دوسال نامزد بودیم فقط داشتم #حسرت میخوردم.
میخوام به اون خانومی که میگفت شوهرش با هیچ ایده ای موافق نیست بگم , من وقتی ازدواج کردم دقیقا شوهرم همینجور بود.
خیلی حالم بد بود. افسرده شده بودم. تا اینکه #خودم دست بکار شدم. موقع اومدنش آرایش میکردم. میگف اه این چیه😁
میگفتم اینجوری حالم خوب میشه 😌
دوست داشت همیشه باحجاب تو خونه باشم. اما بیرون چشمش دنبال زنها و دخترا بود. لباسای تنگ میپوشیدم.لباس خوابای پوشیده تر میپوشیدم. خودمو خوشبو و تمیز نگه میداشتم.
اوایل زندگیمون حتی جامون هم جدا بود. من نصف شب میرفتم زیر پتوش.صبح که بهم اعتراض میکرد میگفتم خواب بودم متوجه نشدم 😜
مرفتم پیشش مینشستم. اگه اعتراض میکرد.میگفتم ادم تا جوونه باید از زندگیش لذت ببره 😎
زود هم بچه دار شدیم.این مسأله خیلی کمکم کرد تا بیشتر به شوهرم نزدیک بشم.خونه مامانش باهم میرفتیم. بعضی وقتا خودمو به مریضی میزدم. میگفتم پیشم بمون.
چهار ساله از ازدواجمون میگذره.با هم خوشیم.
اگه ما برای خودمون #ارزش قائل بشیم مطمنا دیگران هم ارزشمون رو میدونن.
به امید موفقیت تک تک شما تو زندگیتون
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده جذاب
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام
چنَد سال پیش که میخواستیم جهاز خواهر شوهرمو بچینیم من اومدم یکی از وسیله هارو ببندم و سرهم کنم
چشمتون روز بد نبینه یه تیکه ش شکست 😱😱😱
فقط شانسم گفت کسی نبود
منم قیافه یه مظلوم بخودم گرفتم و بهش گفتم وای مریم جان این توی جعبه شکسته بوده موقع خرید متوجه نشدی 😅😅😅
اون بیچاره م باور کرد😜😜
مریم جان حلالم کن🥺🥺
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام
خاطره ایی ک میخام بگم برا مادرم و مادر شوهرمه...
مادر شوهرم حدودا هفتاد سالش بود یک ساله ک فوت شده خدا بیامرز
خودش تعریف میکرد که داشتم توی کوچه با بچها بازی میکردم رفتم خونه دیدم یه پسره غریبه تو حیاطه ، به مادرش میگن این کیه میگه شوهرته
دیگه خدا بیامرز میگه مثل میخ سرجام ایستادم یعنی چقد آدمای قدیمی بدبخت و بیگناه بودن ک از توی کوچها میاوردنشون عقدشون میکردن بدون اینکه خودشان هیچ دخالتی داشته باشن
مادرمم شصت سالشه تعریف میکنه میگه منو ک میخواستن عقد کنن مادرم صدام کرد منو آوردن توی حیاط (خانهای کاه گلی قدیمی داشتن)
یه کیسه زیرم پهن کردن گفتن همینجا بشین الان میخوان بیان عقدت کنن 😂😭😂😭
هم مادرم هم مادر شوهرم زندگی موفقی داشتن و دارن ولی الان دختر و پسرا خودشون میبرن و میدوزن ، توی بهترین امکانات عروسی میگیرن بازم از زندگیاشون گله مندن و کارشون ب جدایی میکشه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یبارم بچه که بودم تابستون رفته بودیم روستای پدرم اینا ،بعد منو دخترعموم و دختر عمم حوصلمون سر رفته بود،نمیدونستیم چیکار کنیم،مامانبزرگم با خانمای روستا بعضی وقتا اش میپختن جمع میشدن یه جا و دورهمی آش میخوردن ماهم خیلی خوشمون میومد،خلاصه تصمیم کبری گرفته شد،رفتیم به همه خانما گفتیم مامان بزرگم اش پخته گفته بعداز ظهر بیاید که دورهم باشیم،چشمتون روز بد نبینه بعد از ظهر خانما خوشحال اومدن که آش بخورن،مامانبزرگم و مامانم و عمم مونده بودن که اینجا چخبره خلاصه خانما گفتن نوه شما اومدن مارو دعوت کردن،بنده خدامامانبزرگم سرخ شده بود از خجالت خلاصه قول فردا رو داد به خانما واوناهم رفتن،ولی ما یه کتک مفصل نوش جان کردیم🙈🙈🙈🙈
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من همیشه روزای مهم گندای مهمی میزنم روز پاتختیم بود از ارایشگاه اومدم همه مهمونا اومده بودن همه زوم کرده بودن رو من چندتا خانومم داشتن میرقصیدن تا اومدم نشستم رو مبل شروع کردم بلند بلند دست میزدم جوری که انگار اومدم برنامه عمو پورنگ انقد حرکتم ضایع بود خانومه که میرقصید از وسط اومد دستامو گرفت در گوشم گفت تو دست نزن عزیزم خدا به روز هیشکی نیاره الان با خودشون گفتن چه عروس خوشحالی...چه عروس منگلی......😭😭😭😭😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
#سوتی😂
چند سال پیش مامانم از کربلا برگشته بود ، یک هفته بود که خونه ی ما مهمان زیاد می اومد واسه دیدن مامانم 😅
آخر هفته شد همه اعضای خانواده حاضر شدیم از خونه بزنیم بیرون 😍
یهو زنگ خونه رو زدن ، ما هم که اصلا دلمون نمیخواست ضدحال بخوریم
در رو باز نکردیم 😬
هرچی در زدن ، زنگ زدن ما در رو باز نکردیم
تا اینکه دیگه صدایی از پشت در نیومد 😉
داداش بزرگم گفت برو از زیر در نگاه کن ببین رفتن ؟
منم رفتم از زیر در نگاه کنم که دیدم اونا هم دارن از زیر در منو نگاه میکنن 😝
خلاصه مجبور شدیم در رو باز کنیم و کلی خجالت بکشیم 🙈🤣
🌼•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من برای عقدم توی محضر وقتی عاقد گفت عروس خانم وکیلم دیدم هیچکس هبچب نمیگه یهو سرمو بلند کردم دیدم خالم جلومه یهو بلند بهش گفتم خو بگو دیگه بعد فهمیدم چه سوتی دادم شانس آوردم مامانم جلو چشمم نبود و کنار شوهرم نشسته بود وگرنه تا آخر مجلس مبخواست چشم غره بره بهم😂😂😂
هنوز که یادش میفتم مبگم آخع دختر چت بودیهو بلند اینو گفتی خو اشاره میداپی 😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام. من 20 سالمه و جانان 26. اوایل خیلی #قهر میکردم سر چیزای الکی! حتی اگه جانان چندبار تماس میگرفت، جواب تلفن رو نمیدادم!
میخوام بگم فکر نکنید با قهر طرف مقابل بیشتر جذبتون میشه، برعکس ازتون ناراحت و فاصله بیشتر میشه.
الان 8ماهه اصلا قهر نکردم و محبتم بیشتر شده. حرفای قشنگ کانال رو بکار میبرم.
گاهی که اختلاف نظر داریم بجای قهر، با چندتا کار محبت آمیز و #آرامش حلش میکنم. 😉
🔸اول حرف همسری رو تایید کنید. بعد ریز ریز نظرتون رو بگید.
🔹 مثلا: انقده دلم میخواااااااااد.... خیلی خوب میشد اگه... کاااااااش میشد...
با اینجور حرفا مرد ناخوداگاه دنبال تامین نیاز شماش. در آخرم #تشکر فراوان فراموش نشه. دوستتون دارم. خیلی کمکم کردین.
برای خوشبختی خودم و خودتون صلوات.
✍•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
25.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوکو مرغ و نخود
نان باگت🥖
شیر🥛
سینه مرغ
پیاز🧅
نخود
نمک🧂
فلفل ،زردچوبه،پولبیبر،پودرسیر
#کوکو
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بستنی توت فرنگی
شیر عسلی
خامه صبحانه
توت فرنگی🍓
شکلات ذوب شده🍫
#بستنی
#بستنی_توت_فرنگی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•