eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی🍀 یک شب توی‌بیمارستان نوبت شیفت من با چندتا از بچه های دیگه بود. توی اتاق پرستاری مشغول
داستان زندگی صبح روز بعد جریان رو برای ایدا تعریف کردم.. ایدا گفت که دیدتش ولی اون حسی که من داشتم رو اون نداشته. نمیدونم چرا من یک لحظه هم از فکرش بیرون نمیومدم. چند روز بعد با ایدا به سمت بیمارستان در حرکت بودیم. وقتی رسیدیم به آیدا گفتم که اول بریم یه قهوه بخوریم بعد بریم سر کلاس. آیدا هم قبول کرد و هر دو سمت کافه تریا بیمارستان حرکت کردیم. به دلم افتاده بود شایان رو میبینم که همین اتفاق هم افتاد. شایان جلوی در کافه تریا تنها ایستاده بود. از دور ما رو دید و لبخند زد. نزدیک شدیم و سلام کردیم. شایان پرسید کدومون سارا هست و کدوم آیدا. ما هم خودمون و معرفی کردیم. ایدا رفت سمت کافه تا سفارش بده من هم کنار شایان ایستادم. شایان گفت: -من همیشه دوست داشتم یه برادر دو قلو داشته باشم. به نظرم خیلی جالب میاد یکی دیگه درست مثل خودت باشه و همیشه با هم باشید +اره واقعا خوبه.. اما من و ایدا اخلاقامون فرق میکنه. برا همین اکثر اوقات اختلاف داریم ولی یک ثانیه هم طاقت دوری همدیگرو نداریم. -چه جالب پس برعکس ظاهرتون اخلاقاتون شبیه نیست. +نه اصلا. آیدا اومد واز شایان خداحافظی کردیم و رفتیم. آیدا رو کرد به من و گفت: -بعضیا خیلی چهرشون گل انداخته.. تعریف کن ببینم چی گفت.. تورو که از دور میدیدم قند توی دلت اب میشد. +از دست تو ایدا..چیز خاصی نگفت. جالبه براش ما دوقلو هستیم. -حست چیه سارا؟ خوشت میاد ازش نه؟ +دروغ نمیگم اره.. خیلی حس خوبی بهش دارم. -ای جان! هیچ وقت اینطوری ندیده بودمت.. +خودم هم ندیده بودم. تمام روز فکرم پیش شایان بود. حتی یک لحظه هم فکرش رهام نمیکرد. عصر شد و موقع برگشتن توی پارکینگ شایان رو دیدیم. از ما خواست که برسونتمون و آیدا هم قبول کرد. ایدا به من گفت برو جلو بشین من عقب میشینم. توی راه راجع به چیزای مختلف حرف زدیم بیشتر بحثمون سر دانشگاه بود. راستش رو بگم دلم نمیخواست هیچ وقت برسیم. هر دفعه چشمم به چشماش می افتاد دست و پام و گم میکردم ولی هر بار سعی میکردم زود خودم و جمع کنم که اون نفهمه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد.. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 وقتی ازدواج کردم وارد خانواده شدم که از بد زبانی چیزی کم نداشتن😏 باوجودی که من از لحاظ زیبایی ، موقعیت خانوادگی و اخلاق خیلی ازشون سرتر بودم رفتار زشت و بی ادبانشون میدیدم بازم بهشون احترام میذاشتم همیشه هرچی بهم گفتن سکوت کردم و گذشت ، اونجا هم هیچی دفاعی از خودم نمیکردم که مبادا دیگه منو دوست نداشته باشن رابطه م با شوهرم هم همین جوری شد متاسفانه، توقعاتم اینقد کم و پایین بود که برا حفظ زندگیم حاضر بودم تو بدترین خونه هم زندگی کنم که هیچ دختر امروزی حاضر نیست همچین چیزایی رو قبول نمیکنه چه در دوران عقد چه بعد از عروسیمون تو جمع خانوادش سر من داد میزد اصلا رفتارش با من خوب نبود برا اینکه خودشو مرد و قوی نشون بده حرفایی میزد شخصیت منو خرد کنه تا بگه من به حرف زن گوش نمیدم حرف حرف منه ایشونم به خاطر تربیت غلط خانوادش و حرفایی که بهش میزدن تا علیه من برانگیختش کنن اینجوری میخواست برتریش به همه نشون بده😕 تبدیل شدم به یک خانم پر از خشم پر از حس انتقام ، گاهی وقتا هم منفجر میشدم ، این شیوه زندگی همچنان ادامه داشت تا اینکه چند مدت که خیلی حالم بد بود و خسته، دعوامون شده بود با همسری، شوهرم حرف جدایی میزد باوجودی که میدونستم واقعا ته دلش این نیست و در مواقع لزوم ازش استفاده میکنه تا منو بترسونه🙁 یکی از دوستام بهم کمک کرد سیاست رفتاری بهم یاد داد مشاور بهم معرفی کرد بهم گفت خیلی مطالعه کن تا یادبگیری ، با این کانال آشنا شدم فهمیدم که چقد راه اشتباه رفتم ما فقط یک بار فرصت زندگی داریم اگر دانشش داشتم اینقد خودمو دست کم نمیگرفتم تا بعد درگیر این همه مشکلات بشم و روزای خوب زندگیم با تلخی بگذرونم گرچه اثار رفتار گذشتم هنوز هست اما حداقل اینکه میدونم من چقد وجود با ارزشی دارم 😍 خودم مسئول خوشبخت کردن خودم هستم و برا خوشبختیم و حال خوب خودم خانوادم باید تلاش کنم از همه پدر و مادرا میخوام وقتی بچه دار میشین ازش تشکر کنین که به شما فرصت پدر مادرشدن داده اینقد جلو بچه ها از مشکلات اقتصادی نگین اعتماد بنفس در بچه ها نهادینه کنین ممنونم از ادمین عزیز و باقی دوستان خوبم که با تجربه هاشون راه بهتری تو زندگی بقیه نشون میدن خودتونو دوست داشته باشین و کمک کنین دیگران هم خودشونو بیشتر دوست داشته باشن 😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیک شکلاتی شیر 🥛 کیک کاکائویی شکلاتی🥮 بستنی 🍧 توت فرنگی 🍓 شکلات چیپسی شیرینیش اندازس شیرین تر دوس داشتین بهش شیر عسلی یا عسل 🍯یا شکر میتونید بزنید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام من یه زندایی داریم خیلی آدم ساده ای هست یه بار ما با داییم و زنداییم رفتیم مسافرت خونه یکی از فامیلای مامانم بعد پسر عموی مامانم اومده بودن واسه دیدن ما خلاصه اصرار که فردا شب تشریف بیارین خونه ما.. بعد این زندایی بنده خدا هول شد گفت چشم فردا ما تشریف میاریم ، قدم میزاریم رو چشماتون😂😂خیلیم با جدیت گفت بنده خدا هیچ چی نگفت ولی داییم اینقدر سوتی زنش رو با حال میگفت که فقط تا سه روز میخندیدیم... البته ازخجالت تشریف نبردیم قدم بزاریم رو تخم چشماشون😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام ما توی شهرمون رسم جهاز برون داریم به این صورت که جهاز عروس رو میچینن و مهمونی میگیرن و یه بزن و برقصی هم هست💃💃💃البته چندساله که خیلی کمرنگ شده این رسم خدارو شکر سال اول ازدواجمون ما مستاجر بودیم و صاحبخونه طبقه بالامون بودن و میخواستن جهاز برون برای دخترش بگیرن بما گفتن جهازش رو میاریم خونه شما میچینیم مهمونی خونه خودمون 😢😢😢 ماهم قبول کردیمو اینا اومدن اون همه جهاز رو تو خونه من چیدن و رو ههمه لوازم من ملافه کشیدن. از اونجایی که خونمم کوچیک بود جلو در سرویسها همه لوازم بود توی آشپزخونه نمیشد پا گذاشت. خلاصه 24 ساعت ما نه میتونستیم از سرویس استفاده کنیم نه از آشپزخونه... یعنی اینا اینقدر بیشعور بودن با اینکه می‌دونستن شرایط خونمو و اینکه من کارمندم ، حتی یه غذا برامون نفرستادن یا تعارف نکردن برای سرویس بیاین بالا... برای مهمونی منو دعوت نکردن😩😩😩 یادمه واسه دسشویی نصف شب رفتیم خونه مادر شوهرم که نزدیکمون بود آخرم بعد یه سال با دعوا از اون خونه نحس دراومدیم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلاااام یه بار تو گروه دوستام داشتیم حرف می زدیم منم خیر سرم اومدم یه حرفی زده باشم یه ضرب المثل تو ذهنم بود هر چی فک کردم یادم نیومد آخرش یادم اومد گفتم : که خدا خرو میشناخته که بهش دم نداده 😐😂یه دفعه کل گروه شروع کردن استیکر خنده گزاشتن منم گفتم چیههه ضرب المثل دیگه 🙄🤔که همه گفتن مجید دلبندم خر 🫏که دم داره اون شاخ که خر نداره 😂😂😂😂😂😂 من😅🙃🥲😛 دوستام 🤣🤣😂😂😂😂 خر😆😈😗😚 منم کم نیاورم گفتم خب حالا هر چی اشتباه نوشتم 😜😂😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام من کرد هستم و شوهرم ترک زبون.... دوست شوهرم برا ناهار اومد خونمون منم واسه اولین بار میدیدمش به شوهرم گفتم اسمش چیه ؟؟ گفتش شیطان قولی منم هی توی ذهنم 🤔ميگفتم چه اسمی گذاشتن روش طفلک ... بعد ناهار مامانم زنگ زد خونمون گفت چکار میکنید ؟ منم ن گذاشتم ن برداشتم گفتم شیطان آقا مهمونمونن مامانم گفت یعنی چی دختر 🤨حالت خوبه؟؟ برگشتم دیدم شوهر جان از خنده قرمز شده بدجوررررر 🤣🤣🤣 بیچار آقاهه هم از خجالت قرمز شده بود🥵 منم اینجوری😳😳😳 بعدش نگو توی بچگی حرف میبرده میورده اسمشو دوستاش گذاشتن شیطان ، بنده خدا رو😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه شب دختر بزرگم با دختر کوچکش رفتن خرید یک شلوغی توجه شو جلب میکنه میره جِلو میبینه یک زن و مرد دعوا داشتن که پلیس هم میاد دخترم زود برمیگرده به طرف خونه میبینه صدای سوت پلیس میاد اصلا پشت سرشو نگاه نمیکنه از ترسش که خونه رو پیدا نکنن باسرعت میدویده ولی صدای سوت پلیس قطع نمیشده بعد از کلی استرس و ترس میبینه توی کوچه که کسی نیست وقتی دقت میکنه می بینه دخترش یه سوت به دهنشه و داره با مامانش میدویده ولی دخترم خیلی ترسیده بود از بس ترسیده بود قرمز شده بود ماهم کلی خندیدیم😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام به همه اعضای کانال روزگارتون خوش اگه چالش مهمونی تموم نشده هنوز میخاستم ی چند مورد بگم که اصلیاشو تقریبا بقیه دوستان گفتن اینکه مثلا جایی میخاید برید حتما زنگ بزنید واقعا مهمه مثلا پدر خودم بشخصه وقتی خونه من یا خواهرم میره به هیییچ عنوان زنگ نمیزنه آخه بنده خدا فک میکنه اگه بهمون بگه ما کلی تدارکات میبینیمو به زحمت میوفتیم 😊 یعنی چند بارم گفتم بابا بگین وقتی میاین شاید ما خونه نباشیم یا شاید نون نباشه خونه چیزی نیاز باشه آخه تو دو تا استان همجواریم که ۳ ساعت راهه میگه نه خونه دخترخودمه خونه خودمه🙃 ولی واقعا مهمه حتما زنگ بزنید خبر بدید یکی دیگه اینکه کسایی که بچه کوچیک پوشکی دارن اگه میتونید حالا تو مهمونیای شلوغ خونگی که واقعا نمیشه ولی وقتی جایی هستید که خلوته تا میتونید برای عوض کردن پوشک بچه از صاحبخونه اجازه بگیرید پوشک بچه رو تو جمع عوض نکنید هم اگه بچه های کوچیک دیگه ای باشه اونجا کنجکاوی نمیکنه هم اینکه بوی ناخوشایندی داره گاهی ... ی روز خونه یکی از دوستان بودم جلوم ببخشید بینی بچش رو تمیز کرد گفت فین کن بچه طفلی هم با جون دلی فین کرد که فک کنم چشم و گوششم باز شد 😁 من فقط رومو اونور کردم دخترش منو دید گفت ماااامااان خاله حالش بهم میخوره🤣 بعدیشم اینکه وقتی جایی هستید که مختلطه تا جایی که راه داره آقایون محترم کنار خانومتون بشینید برا ما خانوما خیلی این موضوع مهمه آخه هم تو دید بچه هاتونم خیلی قشنگه هم احترام خانوادتون حتی بالا میره هم خودتون هم خانومتون و هم اینکه ما خانوما واقعا احساس غرور و افتخار میکنیم که شوهرمون کنارمون بشینه 😉 نه اینکه همشم بچسبیم به هم در کل گفتم هوای خانومتونو داشته باشید تو جمع تجربه دوستان رو خوندم خیلی خوب بود تقریبا موردای اصلیو گفته بودن لطفا آقایون هم چیزی اگه مد نظرتونه بگید لطفا😊چون ما هم دوست داریم بدونیم شما مهمانی رو چطور میبینید بشخصه خودم وقتی نظری در مورد آقایون میبینم حتما میخونم چون میخوام بدونم طرز فکر جنس مخالف در مورد همین چالش ها چجوریه بالاخره شمام یطرف قضیه اید☺ امیدوارم بدردتون خورده باشه با آرزوی سلامتی برای همه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 با سلام خدمت همه مشاوران عزیز و اعضای کانال: خانمی 42 ساله هستم با دلی هفتاد ساله دو فرزند دارم ، پسر 18 ساله و دختر 12ساله که عاشق هر دوشونم. بیست سال پیش با وجود داشتن انبوه خاستگارایی که داشتم با همسرم به صورت سنتی ازدواج کردم و با هزار امیدوآرزو وارد زندگیش شدم. سه خواهرشوهر و سه برادر شوهر داشتم... پدرشوهرم اون زمان مریض بود و مادرشوهرم شصت ساله و بسیار زن دیکتاتور... شغل شوهرم طوری بود که باید دوشب درمیون شیفت میموند. و من باید شب رو خونه مادرشوهرم میموندم و هر روز هم باید صبح میرفتم خونه پدر شوهرم و شب 12 برمیگشتیم خونه... مادر شوهرم و شوهرم و همه خانواده نظرشون براین بود که عروس وظیفه داره کارهای خونه مادرشوهرش رو انجام بده... البته شوهرم موقع خاستگاری هیچ کدوم از اینها رو به من نگفته بود... نه شیفتی بودنش و نه اینکه هر روز باید برم خونه مادر شوهرم... البته ناگفته نماند. که برادرشوهر بزرگم خانمش رو طلاق داده بود و با دوتا بچه اومده بود پیش پدر و مادرش... که این قضیه رو هم بعد از عقد به ما گفتن... اوایل برام سخت نبود و سعی میکردم با قضیه کنار بیام ولی رفته رفته دخالت های بی جای مادر شوهرم و خواهر شوهرام که تهران بودند و ماهی یکبار میومدند خونه مادرشون و هر دفعه هم دوهفته میموندند شرایط و خیلی برام سخت کرده بود و شوهرم هم همیشه حق و به خانوادش میداد که تو باید کنار بیای با قضیه... خیلی احساس تنهایی و پوچی میکردم و از ازدواجم پشیمون بودم... ولی موندم و تحمل کردم و الان به شکر خدا زندگی خیلی خوبی دارم و بچه های خوب و سالمی دارم ومطمئن هستم که خداوند نتیجه صبرم و بهم داده... اما بیشتر این مشکلات تقصیر خودم بود که جرات مندی نداشتم فن بیان بلد نبودم و به شدت از همشون میترسیدم... حتی جرات نداشتم به بچه دو سالشون چیزی بگم... خیلی عذاب آوره. بهترین سال های عمرم تلف شد... نه تنهایی تو خونه خودم و تجربه کردم که لباس راحت بپوشم و نه از اول زندگیم چیزی فهمیدم که همیشه عقده اون روزها بامنه... وقتی 4سال پیش که مادر شوهرم به دلیل سرطان از بین رفت به قدری خوشحال بودم که انگار تازه متولد شدم.. میدونم دور از انسانیته. من آدم بدی نبودم و دختر مذهبی بودم و هستم ولی رفتارها و زورگویی هاشون باعث شده بود از همشون متنفر باشم... ولی حالا باتمرین خیلی زیاد اعتماد به نفسم و بالا بردم و جرات مندیم و تقویت کردم. فقط خواستم به همه خانم ها و خانواده ها بگم قبل از اینکه دخترتون و عروس کنید بهش یاد بدید که از خودش درمقابل دیگران دفاع کنه و به موقع حرفش رو بزنه البته اگه همه رو بگم شاید یه کتاب بشه که خارج از حوصله شما عزیزان هست . برای ظهور مولامون هم یک صلوات محمدی بفرستید...😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 😂 من انقد تو زندگیم گیج بازی در میارم که اسمای دورو بریامو قاطی میکنم 😑 اسم شوهرم هادیه❤️ بس که بهش گفتم هادی.. هادی.. دیگه افتاده سرزبونم 👅 یه روز میخاستم به آبجیم بگم.. فاطمه برو کیانارو شیر بده..👶 گفتم هادی برو کیانارو شیر بده گرسنشه🧔😁😂 من 😅🤣 آبجیم 😳😱 هادی 😐🙄 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
17.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بستنی معجون خونگی مواد لازم: موز🍌 شیر🥛 شکر🍚 ثعلب خامه ی فرم گرفته مغز تخمه بادام زمینی🥜 گردو کنجد پودر نارگیل🥥 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•