✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام و خداقوت ب شما و اعضای محترم کانال خوبتون 🌺
چند سالی هست ک عضو کانالتون هستم و خیلی زندگیم تغییر کرده چون تغییر رو از خودم شروع کردم وغرور بیجا رو زیر پا گزاشتم اما امان از سکوت همسرم😢
هر چی ک بگم هر حرفی ک بزنم فقط سکوت میکنه. از ایده هاتون استفاده کردم یه بار تو تلگرام ازش پرسیدم سه تا چیز ک دوس داره رو بگه میگه تو و بچه ها ...میگم از علایقت بگو میگه آدم باید ناشناخته باشه😬😢
از اینکه دیگه لج نمبکنم و مغرور نیستم خوشحاله و خیلی مهربون تر شده ولی هر کاریش ک میکنم حرف نمیاد
اما چن شب پیش رفتم بخوابم دیدم عروسک دخترم تو دستشه گفتم عروسک گرفتی جای من گف هیچ کس جای تورو نمیگیره😍
وااای ینی من داشتم بال درمیاوردم از بس حرف نمیزنه و عقده ای شدم😂
بازم ممنونم ازتون
✍ خیلی پیش اومده که آقایی حرف های عاشقانه نمی زنه!!!
اینها از قصد و غرض نیست بلکه بلد نیست چی بگه و چیکار کنه .
خیلی موارد داشتیم که مردی یک عمر با خانواده متعصب و خشک بزرگ شده بود ولی با تلاش خانمش تبدیل به یک مرد عاشق پیشه شد
✍ با افزایش آگاهی، زندگیتون نیز شیرین و دلپذیر میشه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینطوری شیک پذیرایی کن🥰
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فنجون خوراکی مخصوص تولد
مواد لازم:نان بستنی قیفی،شکلات بن ماری شده(آب شده)،ترافل،بیسکوییت ساقه طلایی،کرم وانیلی یا دنت
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
من ۸ ساله ازدواج کردم.و اصلاااااا سیاست زنانه بلد نبودم. سه چهارسال اول که به شدت بی سیاست بودم .
بعدش با کانال شما آشنا شدم و شاید بگم که این کانال نجات دهنده ی زندگیه من بود.
من حتی وقتی مشکلاتمو به دوستانم میگفتم و اونا میخواستن راهنماییم کنن و میگفتن شوهرتو بگیر تو دستت ، ولی توضیح نمیدادن که چطور این کار و کنم.
وقتی ازشون توضیح کامل میخواستم میزدن تو کانال مسخره بازی و میگفتن مگه میشه ندونی چه جوری.
ولی من حتی ساده ترین کار هارو هم که اینجا آموزش دیدم رو؛ بلد نبودم. ازتون واقعا مچکرم.😚
من هیچ چیزی در رابطه با روابط زناشویی از مادرم و خانواده م یاد نگرفتم ، هیچییییی.
حتی این چیزا رو مسخره میدونن و لوس بازی.😐☹😞
از همه ی مادرها خواهش میکنم حتی اگر خودشون این کار هارو نمیکنن و به دخترشون هم نمیتونن آموزش بدن؛ حداقل این کانال رو به دخترشون معرفی کنن ، تا مثل من و امثال من چند سال از بهترین سالهای زندگیشون هدر نشه.بازم ممنون.ممنون 🥰
✍ دوستان گلم ، کانال خودتون رو به انسان های دیگر معرفی کنید بلکه سهمی در نجات و شیرین شدن زندگی دیگر انسان ها داشته باشید
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چکار_کنیم_خانوادمون_نماز_خون_بشن
روزي زنی خدمت عالمی رسيد و گفت: همسر من نماز نميخواند. چه كار كنم؟
عالم گفت: درباره فضيلتهاي نماز برايش بگو، بگو كه چقدر نماز بر روح انسان تاثير مثبت دارد.....زن گفت: گفتهام، خيلي هم زياد، ولي بيفايده است....عالم گفت: وعده خدا را در مورد بهشت و نعمتهاي آن برايش بازگو كن.....زن گفت: گفتهام! خيلي هم اغراق كردهام. ولي بيفايده است....عالم گفت: از هول و وحشت جهنم و سختيهايي كه در صورت نخواندن نماز به او وارد ميشود، برايش بگو...زن گفت: گفتهام، خيلي هم زياد، ولي باز هم بيفايده است!....عالم گفت پس راهکاری دارم که قطعا نتیجه میگیرید ،امشب که همسرت خواست بخوابد ،کمی نمک بردار و ....👇❌
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
کسانی که مشکل بی نمازی در خانوادشون دارن حتما اجرا کنن 👆
پیرزن ۷۶۰ ساله که هنوز زنده است +عکس👇⛔️🔞
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
چرا هیچ مردی راضی نمیشه زنش عضو این کانال بشه 😳
هر زنی عضو این کانال شده زندگیش دگرگون شده🧿
یعنی چی میتونه باشه 👇📵
https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2
فقط خانم های متاهل بیان🚷♨️👆
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🍂🍃
🌸
💕اولین نفری باشید که همسرتان را #تشویق میکند.
او اول از همه به تحسین شما نیاز دارد.
بگذارید حس قدرت او از جانب شما ارضا شود و نیاز به دیگران نباشد.
💕مردان دوست دارند بیشتر با کسانی باشند که حس شایستگی او را تحسین کنند..
اگر میبینید همسرتان خانواده اش را ترجیح میدهد یا دوستانش را،
🔖یعنی خانواده اش یا دوستانش بیشتر از شما حس قدرت و مورد نیاز بودن او را ارضا میکنند..
#شناخت
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
يه بار من و خانوم پسر عموم و عمم تــو اوتوبوس نشسته بوديم اون عقب و هميمجور واس خودمون ميخنديديم و تخمه ميخورديم و مث گاوووو😐ميريختيم زمين يهو ديديم اتوبوس وايساد راننده اومد عقب ما ام خودمونو جمو جور كرديم ك كارشو انجام بده چون از پشت صندلي هاي اوتوبوس چيزي ميخاس ورداره...
يهو ديدم اي داد بيداد جارو در اورد داد دستمون گف سريعتر جارو كنيد من و خانوم پسر عموم رفتيم زير صندلي فقط هررررر هررررر ميخنديديم عمم بلند شد شرو كرد جارو كردن هر چن دقه ام داد ميزد ك سريعتر ميخام حركت كنم...😂😂😂😂
عمم موقع پياده شدن بهش ميگف خدا ازت نگذره ابرو برام نزاشتي خدا ابروتو ببره😂😐حالا ما مرده بوديم از خنده😂😐😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام منم ی خاطره ازهندوونه ابوجهل بگم😊
خوزستانیامیدونن ک خونه های سازمانی متعلق ب شرکت نفت یه باغ دارن ویه حیاط ماهم توخونه شرکتی زندگی میکردیم درقسمت باغ ک باتوری درست شده بودخیلی راحت بازمیشد
مادرم هم چندتاهندوونه ی ابوجهل روتوباغ پهن کرده بودکه خشک بشه وبعنوان دارواستفاده کنه ازقضابچه های همسایه ک آشنایی بااین مدل هندونه نداشتن بخاطرشیطنت درباغ روبازکرده بودن وب خیال اینکه هندونه کوچولوهستن زیروروشون کرده بودن وکلی بابساط پهن شده ور رفته بودن وقتی میفهمن چه اشتباهی کردن ک کارازکازگذشته بود😂همسایه مون بچه هاروگریون ونالون آورد دم درگف توروخداچی داشتین توباغ این بچه هادست ب هرچی میزنن تلخ میشه🥺بدون اجازه رفتن توباغ شماومیگن ماهندونه هارودست زدیم😢😭مادرم رف نگاه کرددیدبعله...آقایون رفتن دست ب هندونه ابوجهل زدن😂😂
درس عبرتی شدکه بی اجازه واردحریم کسی نشن😏😏
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌸🍃 گوهر همش عذاب وجدان داشتم و چه کنم چه کنم بعد سه ماه گفت میخوام بیام خواستگار
#داستان_زندگی 🌸🍃
گوهر
ولی حتی سرش رو هم بلند نمیکرد هوای خانوادمو داشت ومهمتر از همه داداشمو خیلی دوست داشت مثل بچه خودش.
دوباره از اول شروع کردم چقدر عذاب کشیدم تا راضیش کردم رفتیم دکتر واسه ترک ،خودم داروهاشو میدام بهش میرسیدم به خوابش به غذا ودارو وبا اینکه خیلی دلم شکسته بود وتمام تنم جای زخماش بود حتی یه بار دستمو شکوند جوری که عمل کردم وپین گذاشتم ولی به خاطر اینکه بعدا به خودم نگم اگه اینکار رو میگردم واون کار خوب میشد به خاطر پسر کوچولوی شیرین ومضلومم سعی میکردم آروم باشم خیلی سخته داغون باشی ولی نشون بدی محکمی هر لحظه دلت بگیره وبگی عیب نداره
دوباره تلاش کردم. یازده ماه طول کشید تازیر نظر پزشک ترک کنه پسرم چهار سالش شده بود حالم اصلا خوب نبود ذهنم مثل یه سمساری به هم ریخته بود همش تو ذهنم با یه آدم خیالی جنگ ودعوا داشتم یه روز رفته بودم کافی نت دیدم نوشته ثبت نام آزمون فراگیر دانشگاه پیام نور یادم افتاد چقدر دوست داشتم دانشگاه برم حالا پسرم کمی بزرگ شده بود مادرمم خواست واراده خدا بود یه بار بستریش کردیم بیمارستان یه دکتر روان پزشک اومده بود ومادرم شد زیر نظر اون انگار اومدن این آقای دکتر فقط واسه خوب شدن مادر من بود انگار خدا هم بعد اینهمه سال دلش واسه بدبختی خانواده مظلوم من سوخته بود یا دعاهای مارو شنیده بود وهمون بستری شدن شد بار آخر وبعد اون شد بیمار اون پزشک انگار دستش شفا بود ومادرم روز به روز بهتر شد هرماه فقط یه ویزیت با دارو وکاملا حالش خوب خدایا شکرت بالاخره منم مادر دار شدم چقدر قشنگه مادرت دوستت دارع چقدر خوبه مادرت دلش واست تنگ میشه واز اون روز الان سیزده ساله که آرامش برگشته به خونه پدرم واونجا برامون قشنگ ترین جای دنیاس. میگفتن بیماریش اسکیزوفرنیه خوب نمیشه ولی من به اراده خدا به قدرت خدا به مهربانی خدا ایمان دارم چون مادرم خوب شد درسته دارو میخوره هنوز ولی همینا رو اون موقع هم میخورد ولی تاثیر نداشت خدایا شکرت که بنده هاتو تنها نمیزاری وهواشونو داری به نظرم بابا عاشق ترین مرد دنیاس خودش پیر شد عذاب کشید ولی همیشه هوای مادرمو داشت قربون خدا برم خوش خوب میدونه کیو نصیب کی بکنه الانم عاشق مادرمه ومن خیلی سخت بود کینه این همه سال رو از دلم خالی کنم ولی کردم و عاشق مامانم شدم جوری که هر روز میرم میبینمش حتی شده نیم ساعت اون روز ثبت نام کردم کتاباش رو هم گرفتم وبا اینکه اصلا حالم خوب نبود
با اینکه اصلا حالم خوب نبود خوندم ویه ماه بعد تو امتحان قبول شدم شدم دانشجوی حقوق ودرس خوندم همسرم خسیس نبود الانم که درآمد داشت واسم خرج میکرد خرج دانشگاه وشهریه وکتاب ویه عالمع طلا هر چی میخواستم نه نمیگفت سه ساله تموم کردم لیسانس گرفتم پسرم هفت ساله بود که همسرم گفت من همه چیو گذاشتم کنار ودیگه هیچ کاری نمیکنم دلم یه دختر میخاد با اینکه خیلی ترسبده بودم دوباره باردارشدم دختر بود هفت ماهه باردار بودم حالم به نسبت قبل بهتر بود تا یه روز از سر کار اومد رفت حموم دیدم گوشیش یه پیام اومد باز کردم دیدم یه پیام عاشقانه سریع شماره رو گرفتم ویه زن جواب داد جانم انقدر زود دلت تنگ شد من انگار تو عرش بودم وافتادم رو فرش دیگه حال خودم رو نمیفهمیدم انقدر جیغ زدمو وخودمو زدم که هراسون از حموم اومد بیرون تا گوشی رو تو دستم دید فهمید که گندش در اومده اومد طرف من که آرومم کنه که من هی بامشت زدمش وهی جیغ وگریه و داد بیداد که تو که هنوز ... خوری داری چرا یکی دیگه رو هم بدبخت کردی پسرم کم عذاب کشیده بود که اینم آوردیم یک هفته تموم دعوا وفحش اونم نامردی نکرد با همون حالم منو اونقدری کتک زد که به حال مرگ افتادم ولی دیگه دیوونه شده بودم خسته بودم چقدر من باید عذاب میکشیدم آخه مگه من چی نداشتم که اون هرزه ها داشتن اون میزد من جیغ وفحش ودعوا . اونقدر با اون حال موهای منو تو دستش چرخونده بود اینور و اون ور که دیگع نفسم رفت تازه فهمید چه غلطی کرده ولی من دیگه نمیخواستم ادامه بدم رفتم تو حموم تیغ برداشتم بکشم رگ دستم که از پشت دستمو گرفت خوبه که پسرم نبود منو ببینه مدرسه بود حالم خیلی بد بود همه چیزو برداشت تیغ وچاقو وقرص هرچی که ممکن بود من باهاش به خودم آسیب بزنم عین مرغ پر کنده بود طلفک دخترم مثل یه تکه سنگ توشکمم جمع شده بود انگار اونم از مردن ترسیده بود اون یه هفته روهمش سمت راست شکمم درد میکرد هیچی نخوردم دست وپام شروع کرد به ورم کردن حالم بد بود انگار تو فضا بودم حس میکردم درحق این بچه ظلم کردم که گذاشتم بیاد تا اون شب دردم خیلی شدید شد سمت راست شکمم مثل سنگ سفت بو قفسه سینم وبین کتف هام شدید درد داشت رفتم بیمارستان فشارم رو نوزده بود گفتن مسمومیت حاملگی در اثر فشار بالا آزمایش دادم آنزیم های کبدی....
#ادامه_دارد...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•