#اعتراف
به مامانم گفتم،اگه ازدواج کنم و بچم زشت شه نتونم دوسش داشته باشم چی😐
یه نگاه به من کرد گفت نگران نباش
منم اولش برام سخت بود بعد عادی شدی😫😂 پسر بودن سخته، سخت
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام ممنون از کانال خوبتون .یه بار منتظر پدرم کنار خیابون وایساده بودیم یه اقایی رد شد گفت داروخانه کجاست با دست اشاره کردم سمت راست و گفتم این مسیرو برین اقا .یارو مستقیم رفت حالا منم توی حال خودم نبودم یهو بلند داد زدم هوووی دارم میگم سمت راااست همه برگشتن نگاه میکردن .یادم نی چجوری خودمو گم و گور کردم😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیب زمینی رستورانی ❤️
سیب زمینی 🥔
آب
ابلیمو🍋
پودر نشاسته ذرت
#سیب_زمینی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من بیشتر ایده های خواهر های گلم رو استفاده کردم ولی جواب نداد. شوهر من یه دیوار دور خودش کشیده تا کسی نتونه نزدیکش بشه.
من دوتا بچه دارم و ۷ساله ازدواج کردم. واقعا جواب نمیده و نداده. من و شوهرم خیلی تفاوت #فرهنگی داریم. ای کاش اول ازدواج، #مشاوره میرفتم.
ما رفت و آمدم داشتیم ولی فکر نمیکردم اینقدر بی اخلاق باشه.
خواستم بگم هیچ وقت با ظاهر جلو نرید. شاید شنیده باشید بعضی ها خوش بیرون و بد خانه هستند! متاسفانه شوهر من همینجوریه. بیرون خوش اخلاق و تو خونه بی اخلاقه.
خواهشا برای زندگیم دعا کنید.
✍ هیچ وقت برای گرفتن ماهی از آب و رفتن به مشاوره ، دیر نیست.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
توی کتاب "عشق کافی نیست" یه جمله ای هست که رمز طلایی ازدواجه
که میگه:
"انتخاب همسر، انتخاب کسی نیست که همیشه شما را شاد کند؛
بلکه انتخاب کسی است که میخواهید حتی زمانی که بدجور اعصابتان را بهم میریزد هم با او باشید."
پس کسی رو انتخاب کنین که برای دعوا کردن هم انتخابتون باشه.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⭕️چطوری بحث و اختلاف رو مدیریت کنیم؟
۱. با داد و بیداد و هیجان بالا، حرف زدنش رو قطع نکن، بمونه تو دلش سخت میشه کارت .
۲. پرونده رو پیش هرکسی باز نکن حتی نزدیکانت، شمام یادتون بره اونا یادشون نمیره و گاها آتیش بیار معرکه میشن
۳. فوری موضع نگیری نکن، ذهنت رو باز بگذار و خوب بشنو، شاید طرف مقابل حرف درستی میزنه
۴. روتین های زندگی رو دستمایه انتقامنکن، دیگه غذا نمیذارم، دیگه خرجی نمیدم و ....
۵. تحت هیچ شرایطی به خانوادش توهین نکن، به شخصیتش توهین نکن
ایندوتا به این زودی ها فراموش نمیشن هر یه کلمه اش یه زلزله ست
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
17.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رولت
هر چی از خوشمزگیش بگم کم گفتم😋
این دسر سوئیسی یکی از خوشمزه تریناست
و تا امتحانش نکنی متوجه طعم فوقالعادش نمیشی
مواد لازم :
میوه دلخواه🍓
شیر حدود ۶ ق غ🥛
بیسکوئیت پتی بور ۲ عدد
خامه قنادی ½ بسته
موز ۲ عدد🍌
#رولت
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⭕️اهل شدن فرزند سرکش⭕️
از حضرت امام صادق (ع) نقل است
که اگر فرزندتان سرکش شده
اخلاق و رفتارش تغییر کرده و به حرف شما گوش نمیدهد
با اعتقاد تام و باور کامل ،
این سوره مبارکه را(107) مرتبه
با نیت خالص و توجه به خدا بخواند
فرزندان وی مطیع و فرمان بردار آنها میشوند👇👇💯
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
کمتر از۲۴ساعت اثرشو میبینید😳👆خیلیا باهاش حاجت گرفتن🤲
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
همسر من با اینکه مرد #صبور و خوش اخلاقیه ولی خوب اصلا اهل کادو و گل خریدنای یهویی نیست.
وقتی که من انتقاد میکنم میگه که عشق این ادا_اصولا نیست. باید تو رفتاراش متوجه علاقه ش نسبت به خودم، بشم.
ولی تازگیا با ایده و تجربیات دوستان دارم سعی میکنم که بهش بفهمونم که یک زن با این چیزا خوشحال میشه. تا موفق شدم.
چون چند شب پیش، برای اولین بار یه گلدون خیلی قشنگ، برام خرید و من برای اولین بار، غافلگیر شدم و کلی ذوق کردم.
چپ و راست میرم و میگم: اولین سوپرایز عشقم واسه عشقش! اونم کلی خوشش میاد. 😉
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
مرد میانسالی که دیشب در خونه ی مرضیه رو برامون باز کرد همراه سلطانعلی ، تا کنار ایوون اومد .. مثل د
داستان زندگی 🌸
پشت سر مادر و عمه از پله ها بالا رفتم ..
مردها اتاق مهمونخونه بودند و زنها هم اتاق بغلی..
مرضیه از اتاق خانمها سینی به دست بیرون اومد ..
لباس مشکی پوشیده بود و زیباییش چند برابر شده بود.. تو دلم برای بار دوم زیباییش رو تایید کردم ..
جواب سلام کوتاهی دادم و تسلیت گفتم و به اتاق مردها رفتم ...
نمیدونم چرا با دیدن مرضیه دلم هوای صنم رو میکرد .. حتی دلم برای صداش تنگ شده بود .. از آخرین باری که دیدمش نزدیک، سه هفته میگذشت ..
یک آن تصمیم گرفتم که برم سراغ اسد و بفرستمش پیش یعقوب بلکه راضی به طلاق بشه...
بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم .. دختر بچه ی هشت ساله ای تو ایوون بود .. فرستادم به مادرم خبر بده که من برگشتم به خونه ..
منتظر جواب مادر نموندم ، میدونستم با اصرار مانع میشد ..
از پله ها پایین اومدم و از آقا احد عذرخواهی کردم و توضیح دادم که قرار مهمی دارم و خداحافظی کردم ..
لحظه ی آخر مرضیه رو دیدم که کنار چند تا خانم دیگه کار میکرد .. نگاهم کرد .. نمیخواستم امیدوارش کنم سریع نگاهم رو دزدیدم و از خونه بیرون زدم ..
به طرف خونه ی اسد میرفتم و دعا میکردم خونه باشه ..
شانس باهام یار بود و اسد خودش در رو باز کرد..
با اینکه خیلی تعارف کرد داخل نرفتم و گفتم اسد اصلا رفتی سراغ یعقوب ؟
اسد چینی به بینیش انداخت و گفت اینقدر بدم میاد از این مرتیکه حتی فکر دیدنش هم عذابم میده..
+بالاخره که چی ، تو باید بری من که تعهد دادم ..
اسد لبهاش رو روی هم فشار داد و گفت چند روز دیگه میرم .. بزار یه خورده بیشتر بی پولی اذیتش کنه ، ادا و اصول در نیاره..
+اسد همین امروز، همین الان برو سراغش .. من قسم خوردم تا صنم طلاق نگرفته نرم دیدنش .. دیگه نمیتونم طاقت بیارم .. دلتنگشم...
اسد بلند خندید و گفت برگشتی شدی همون یوسف قبلی.. باشه همین الان میرم .. تو هم دعا کن همین امروز راضی بشه...
+اسد .. منم همراهت میام ..
اسد چند لحظه مکث کرد و گفت باشه ولی از اتومبیل پیاده نمیشی...
با ماشین من به سمت خونه ی یعقوب رفتیم ..
نزدیک کوچشون ماشین رو نگه داشتم و اسد پیاده شد و رفت..
تنها چیزی که اون لحظه از خدا میخواستم این بود که یعقوب قبول کنه..
نیم ساعتی گذشت و اسد از کوچه بیرون اومد....
دقیق به قیافش خیره شدم بلکه زودتر بفهمم ولی چیزی دستگیرم نشد ..
از خونسردی اسد که آروم قدم برمیداشت و سیگار میکشید عصبی شدم ..
سرم رو از پنجره بیرون بردم و گفتم عروس میبری ؟ زود باش...
اسد سیگارش رو پرت کرد روی زمین و چند قدم باقی مونده رو سریعتر برداشت ..
همین که نشست پرسیدم چی شد؟ چی گفت؟
اسد دستش رو دور دهنش کشید و گفت از بس حرف زدم دهنم کف کرد ...
+خب؟؟؟
_خب به جمال انورت ... آقا به هیچ طریقی کوتاه نمیاد ... الان دیگه سر لجبازی نمیخواد طلاق بده .. زدی یارو رو کور کردی افتاده گوشه ی خونه منم بودم راضی نمیشدم ..
کلافه گفتم اسد تو که گفتی بیکار شده ، بی پول میشه و راضی به طلاق .. پس چی شد .. من رو حساب تو اون تعهد نامه ی لعنتی رو امضا کردم ..
اسد به طرفم برگشت و گفت فرض کن امضاء نمیکردی و میرفتی زندان ... چی گیرت میومد ؟
البته زیادم ناامید نیستم چون ...
هول پرسیدم چون چی؟؟؟
_چون گفت با اون دک و پزش خجالت نمیکشه هی آدم میفرسته و دو قرون پیشنهاد میده .. یه وقت ورشکست نشه ...
+خب پول بیشتری پیشنهاد میدادی...
اسد دوباره سیگاری روشن کرد و گفت من به این حرفش خندیدم و گفتم پس کاسبی راه انداختی ؟
مردک میگه واسه خودم نه حداقل یه خونه بخره زن و بچه ام خیالشون راحت بشه ...
اسد پوزخندی زد و گفت بهش گفتم سردیت نشه یه وقت ... خووونه....
جدی گفتم خب میخرم .. براش یه خونه تو همین محله میخرم ...
اسد دو سه تا سرفه کرد و گفت یوسف دیوانه شدی؟ واسش خونه میخری؟
+آره ...اگه بدونم شرش کنده میشه میخرم ... همین الان برو بهش بگو ... بگو میخرم ..
اسد دستش رو مشت کرد و با حرص گفت وای یوسف تو کی این عجله کردنت رو ترک میکنی ؟ من الان برم بهش بگم دم طلاق دادن میگه حجره ات رو هم به نامم بزن .. صبرکن .. چند روز دیگه میرم چک و چونه میزنم آخرش میگم خونه میخریم واست...
چاره ای نبود .. اسد درست میگفت .. باید چند روز دیگه صبر میکردم ....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•