دبیرستان بودم سر کلاس عربی وسط درس دادن استاد سوال پرسید یکی از بچه ها نمیدونم حواسش کجا بود یه جواب پرت و کاملا بی ربط داد استاد چند لحظه مکث کرد بعد خیلی جدی گفت《 بعض الاشخاص چُرتاً عظیماً و یقولون حرفاً عجیباً》
بعد کلاس منفجر شد اون بنده خدا هم چرتش کاملا از بین رفت😂😂
🤭 🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گیفت یلدایی خاص مخصوص خاص پسندان😉😌
با این گیفت مهموناتو سورپرایز کن🎀
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
چیکار کنیم آخرش حرف من به کرسی بشینه؟
یکی از راه هایی که خیلی کمک میکنه همسرتون بیشتر #تابع شما بشه اینه که هر از گاهی در #تصمیم گیری ها و یا موقعیت های مختلف بهش بگین:
"هرچی شما بگی"
"شما آقای خونه ای"
"هرچی خودت صلاح میدونی، بالاخره مردی گفتن ، زنی گفتن"
اگر به موقع و نه دائمی و با لحن مناسب این حرفها رو بزنید مطمئن باشید که تو روحیه شوهرتون خیلی موثره!!!
یه وقت هایی گفتن این حرفها #انرژی مثبته و اون حس #اعتماد به نفس و #قدرتی که در شوهرتون ایجاد میشه غوغا میکنه.😉
اونوقت اگه درخواستی داشته باشین شوهرتون #تمایل بیشتری به انجام حرف شما نشون میده. 😘
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌺🌺 بدون این که سرم رو بلند کنم گفتم کی؟؟ مامان با هیجان گفت زیور خاله .. زیور خال
#داستان_زندگی 🌱
صدای غر زدن مامان رو میشنیدم در اتاقم رو بستم و دراز کشیدم که بخوابم ..
موضوع برام اینقدر بی اهمیت بود که حتی بهش فکر نکردم و خیلی زود خوابیدم ..
دو روزی از اون شب میگذشت و باز تعجب میکردم که چی شد که مامان یهو سکوت کرد و حرفی از خواستگاری نمیزنه ..
پنج شنبه بود و بخاطر اینکه بعد از ظهر کلاسی نداشتم ساعت یک تعطیل میشدم .. از آموزشگاه بیرون اومدم و تو کیفم دنبال سوئیچم میگشتم که یک آقای قد بلندی روبه روم ایستاد و گفت سلام ...
با تعجب سرم رو بالا آوردم و گفتم سلام بفرمایید..
لبخند کمرنگی زد و گفت مثل اینکه به جا نیاوردید سعید هستم ...
هنگ کردم .. اصلا توقع نداشتم سعید رو اینجا ببینم .. خیلی هم از آخرین باری که دیده بودم، تغییر کرده بود ..
سوییچ رو تو دستم مشت کردم و کیفم رو روی دوشم مرتب کردم و گفتم اینجا چیکار میکنید؟
سعید دستش رو فرو کرد تو جیب کتش و گفت از پدر و مادرتون خواهش کردم که باهاتون صحبت کنم .. رو در رو ...
جدی تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم برای انتقام از عباس راه خوبی رو انتخاب نکردید .. جواب من همونی که گفتم .. نه..
خواستم از کنارش بگذرم که گفت فقط چند دقیقه وقتتون رو میگیرم تا شما رو متوجه ی اشتباهتون بکنم .. اگر قانع نشدید دیگه مزاحمتون نمیشم .. قول میدم ..
به قدری مودب و باشخصیت رفتار و صحبت کرد که نتونستم مخالفت کنم و گفتم باشه .. بفرمایید میشنوم..
خنده ی کوتاهی کرد و با دست به اطرافمون اشاره کرد و گفت اینجا؟؟ مناسب نیست به نظرم .. اگه قبول کنید کمی جلوتر یه کافه دیدم .. اونجا صحبت کنیم ..
سرم رو تکون دادم و راه افتادم ..
تو ذهنم فقط این بود که زودتر برگردم خونه و با مامان دعوا کنم که چرا بدون اجازه ی من آدرس محل کارم رو داده ..
پشت میز نشستم و گفتم بفرمایید اینم محیط مناسب ..
سعید با اون لبخند جدانشدنی از صورتش نگاهم کرد و گفت من قهوه میخورم شما چی؟؟
فقط واسه اینکه زودتر تموم بشه گفتم آب ..
سعید علاوه بر آب برای من هم قهوه سفارش داد و آروم آروم شروع به نوشیدن کرد ..
کمی از قهوه سر کشیدم و گفتم آقا سعید من کار دارم لطفا زودتر حرفتون رو بزنید..
سعید فنجانش رو روی میز گذاشت و شروع کرد به تعریف کردن این که منو اولین بار کی دیده ..
اینقدر با جزییات تعریف میکرد که تعجب کردم ..
سرش رو پایین انداخت و با دسته ی فنجون بازی میکرد نفسی کشید و گفت همون روز به عباس گفتم شما رو میخوام ..
دو روز بعدم مامانم به خاله گفته بود ..
ما به احترام اونها خواستگاری رو عقب انداختیم در حالیکه عباس به من رکب زد و قبل از چهلم پدربزرگش از شما خواستگاری کرد...
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اتفاقات_واقعی
پدرم میگفت همسایه مون یه گربه سیاه داشته که بعضی وقتا شب میرفت تا صبح دم در خونه می نشست. میگفت یه شب همسایمون دیر از سرکار میاد خونه میبینه تو طویله گربهه داره میرقصه اینم میره میگیره میخوابه صبحش میره میبینه گربهِ عمیق خوابیده، که یهو به گربه سیاهش میگه پاشو پاشو دیشب خوب داشتی بالا پایین میپریدی که... تا اینو میگه گربه همون لحظه بلند میشه تو چشمای مرد نگاه میکنه و فرار میکنه و دیگه برنمیگرده..
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام خدمت خانومای گل و ممنون از ایده های جالبتون 😍
و ممنون بابت کانال عالی و بسیار کاربردی که دارید 💐 اجرتون با خدا 🙏
من می خواستم یه #تجربه مهم از زندگی مشترکم رو در اختیارتون بذارم ❤️
من 23 و همسرم 32 سالشونه.
تجربه ی من اینه که عشق رو خیلی زیاد به شوهرم نشون دادم و این شد بلای زندگیم 😢
خانومای گل به همسر تون #احترام بذارید و دوست داشتنتون رو #ثابت کنید☺️ ولی نذارید بفهمه که بدون اون نمی تونید زندگی کنید 😒
مثلا هر وقت صحبت از #جدایی آورد #منت کشی نکنید. داد و هوار و گریه هم ممنوع 😏 چون لوس بار میاد و از این نقطه ضعفتون استفاده می کنه.😉
عاشقش باشید ولی برای خودتونم #ارزش قائل بشید .💐
من الان شش ماهه که سر یه دعوا خونه ی بابام #قهرم و شوهرم اصلا خبری ازم نمی گیره 😔 و از دور #تهدید به طلاق می کنه. 😢
عاجزانه خواهش می کنم برای بازگشت به زندگیم دعام کنید اجرتون با خدا 💐
✍ این خانم از جدایی و طلاق می ترسه و این مسئله رو مثل نقطه ضعف به شوهرش نشون داده که اشتباهه. قهر الانشونم اشتباهه. بهتره هیچ وقت قهر نکنید و اگر هم کردید از خونه تون خارج نشید.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اتفاقات_واقعی
دیشب با داییم اینا بودیم خونه مادر بزرگم بعد مامانم برامون تعریف کرد که خودشو پسر داییم توی حیاط خونه مادر بزرگم بودن زن داییم همه جا دنبال پسر داییم میگشت اخر سر رفت حیاط یک لحظه به یک قسمت حیاط یه دقیقه خیره شد بعد رو میکنه به پسرداییم میگه مگه نمی دونی اینجا خطر ناکه برای چی اومدی اینجا، مامانمم توی حالت شک که این داره چی میگه مگه چه چیز خطرناکی هست توی حیاطه... مامانم داشت تعریف میکرد میگفت زن داییم چهار بار به پسر داییم گفت مگه نمی دونی اینجا خطرناکه بعد پسر دایی منم توی شک میگه نه والا من امدم پایین یه چیزی که بابا خواست و انجام دادم بعدش میخواستم بیام بالا یهو زن داییم گفت بابات برای چی تو رو فرستاده پایین مگه نمی دونی اینجا جن داره.. میگفت از ترس فقط دورو برمو نگاه میکردم هرچی سوره و بسم الله بود میگفتم که یهو زن داییم با همون چشمای درشتش هم مامانمو هم پسر داییمو فرستاد داخل خونه هنوزم نفهمیدم زن داییم چی شده بود اون لحظه این حرفو زد...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
16.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بقچه های یلدایی🍮🍎
فینگرفود جذاب یلدایی
🍈تخم مرغ ۱ عدد
🍈شیر۳/۴لیوان
🍈آرد ۱/۲ لیوان
🍈روغن مایع ۱ ق غ
🍈نمک مقداری
🍈پودر پاپریکا ۱ ق چ
🍈فلفل قرمز ۱/۲ ق چ
🍈رنگ خوراکی قرمز ۴ قطره
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام وخسته نباشید به همه ی اعضای گل کانال
من20 و اقاییم27 سالشه.
ماهمدیگروخیلی دوست داریم ❤️
من حرف هام رو با #مهربونی و #اروم و در وقت مناسب به اقایی میگم.
من خیلی #حساسم و قبلا اگه از خودش یا خانواده ش #دلخور میشدم بهش نمیگفتم.
بعدش که می فهمید، میگفت: بهم بگو. خودمم خیلی اعصابم بهم میریخت وقتی نمی گفتم.🙄
اما حالا اگه از چیزی #ناراحت باشم بهش میگم و #اروم میشم 😌
آقایی هم #مهربون حرف میزنه و درست میشه.
ما هیچ چیزی نداریم که ازهم #پنهان کنیم و همیشه با هم #مشورت میکنیم.
و اینکه اگه چیزی ازهمسرتون میخواین بهش بگین چون مردا دوس دارن #نیاز های خانومشون رو برطرف کنن.
من اوایل #خجالت میکشیدم اما حالا وقتی چیزی احتیاج دارم بهش میگم، اون هم برام میخره و خوشحالم میکنه😍
امیدوارم همه کنارعشقشون خوشحال وخوشبخت باشن
✍ اگه چیزی تو دلتون هست به همسرتون بگید ولی
یاد بگیرید چجوری و چه وقت بگید !
از پست های هنربیان کانال استفاده کنید
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام پریسام
من حدود دوسال پیش عمه بزرگم به رحمت خدا رفت (صلوات)بعد من و چندتا خواهرام و برادرم بعد تشییع جنازه تصمیم گرفتیم بریم خونه بابام و بعدبریم خونه عمه ام.نشسته بودیم داشتیم قران میخوندیم براش که یه دفعه برادرزادم که قربونش برم خیلی دل رحمه گفت چرا نمیروید خونه عمه تون .دختراشو دلداری بدید. حالا من اگه عمه مم فوت کرده بود اینجا بودم من و خواهرام اینجوری🙄🙄🙄🙄گفتیم وای. بعد یهویی برادزاده ام فهمید چه سوتی داده. کلی خندیدیم... داداشم با چوب دنبال بچش 😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
پناه هم باشید👐
پناه بودن خیلی قشنگه🥹❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام. من آقاییم خیلی مرد خوبیه،😘 همه کار برام میکنه. قبلا دو تا #تولد برام میگرفت.🎊 یکی به سال #شمسی یکی به #قمری.
آخرین باری که برام تولد گرفت وقتی #کادوم را داد (یه تلفن برا خونه)
گفتم: این چیه خریدی؟😡همیشه دنبال ارزونی میری و از این حرفا.
خیلی خورد تو ذوقش😭.اما هیچی نگفت، ازاون روز تا حالا هیچ کادویی برام نخریده، برای هیچ مناسبتی😔 فقط #تبریک میگه.
چند روز پیش که سالگرد ازدواج امام علی وحضرت زهرا بود رفتم دو تا عطر گرفتم، یکی برا آقایی یکی برای خودم. وقتی اومد خونه، عطرش راگذاشتم تو یه جعبه قشنگ و بهش دادم.🎁 بعد گفتم: یکی هم از طرف شما برا خودم گرفتم.
شمع ها را روشن کرد. عطر خودش را از جعبه در آورد، مال منو گذاشت و بهم داد.منم الکی کلی ذوق کردم و گفتم: وای چه بوی خوبی میده.😜 وکلی تشکر کردم.
من 2 سال طول کشید تا رفتار اشتباهم راجبران کنم.😔 خانوما همیشه از شوهرتون #تشکر کنید، حتی اگه ازچیزی که گرفته خوشتون نیومد.
✍این خانم تونستن با سیاست حس خوب هدیه دادن رو دوباره برای شوهرشون زنده کنن و اشتباه خودشون رو جبران کنند.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•