تجربه خواستگاری:
تجربه خواستگاری خودمه که البته الان ازدواج کردیم 😁
یکی از هم دانشگاهیم ازم خوشش اومده بود وچند دفعه گفتن اجازه بده بیام خواستگاری منم که اون موقع فاز برداشته بودم میگفتم نه آقا من قصد ادامه تحصیل دارم خلاصه چند بار مادرش زنگ زد وما گفتیم نیاین ولی یه روز که وسط تابستون بود بدون اینکه از قبل خبر بدن نزدیکای ساعت سه بعد از ظهر تشریف آوردن زنگ درو زدن داداشم فکرکرده بود همسایه هست درو باز کرده اینا اومدن داخل پذیرایی حالا من تو چی وضعیتی بودم موهام شبیه تارزان یه بلوز شلوار گشاد ونصف هندونه کامل با یه قاشق توی دستم جلو تلویزیون خوابیده بودم مادرش کپ کرده بودجوری به منو پسرش نگاه میکرد که قشنگ میشد از نگاهش فهمید این همون دختره که اینهمه براش تلاش میکردی آقا هم که به زور خنده شونو کنترول میکرد خودمم که آرزوم بود یه قدرت الهی بشه محوم کنه😁😁😂
خلاصه دیگه بعد این اتفاق از فاز اومدم بیرون و الان دو ساله باهم ازدواج کردیم ودرست دونیم سال ازاون اتفاق میگذره ولی مادر شوهرم همیشه اون روزو میکوبه تو سرم ومیگه خیلی شلختم 😁
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
گل خاستگاریم🥰
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🏹 یکم که گذشت گفت مصطفی پسرخالت شهرستان دعوتتون کرده عروسی، اومدم بگم دو روز قبل حرکت
داستان زندگی 🌱🎀
سریع از جام بلند شدم گفتم خاله از این به بعد این دوتا فقط به حرف من گوش میدن حتی اگه چیزی میخوای انجام بشه باید به من بگی من بهشون بگم تا انجام بدن، اگه این شرایطو میتونی قبول کنی آشتی کنی، اگر نه ما میریم خونه شما هم قهر بمون، راه دومم اینه که منو طلاق بدید بیای بشی رئیس مصطفی....
خالم گفت مصطفی ببین زنت چیا داره میگه!
انتظار داشتم مصطفی پشت مادرشو بگیره اما گفت مامان بس کن این رفتارا رو، میگی چیکارش کنم؟ طلاقش بدم؟ اگه طلاقش بدم ستایش چی میشه؟
خب راست میگه توام کوتاه بیا من دیگه زن گرفتم تو باید اینو قبول کنی، اگه منو همینجوری که هستم میخوای آشتی کن وگرنه نه خودتو اذیت کن نه منو، لیلا زندگیمو سیاه کرده بخاطر رفتارای تو بابا من خسته شدم از دست شما دوتا، نزارید برم خودمو سر به نیست کنم باهم کنار بیاید
مادرش شروع کرد غر زدن، من دست ستایشو گرفتم گفتم هروقت دوست داشتید با شرایطی که گفتم خونه ما بیاید
بعدم حرکت کردم سمت خونه.
مصطفی خونه مادرش موند، میدونستم پرش میکنه اما دیگه واسم مهم نبود فقط این برام مهم بود که زن زندگیم خودم باشم
وقتی مصطفی اومد باهام قهر بود، یه هفته بعد آشتی کرد اما ناراحت نبودم چون میدونستم دیگه ترسیده نمیزاره مادرش دخالت کنه
دو هفته بعد برادراش مادرشو آوردن آشتیمون دادن، منم باز حرفامو جلوی همشون تکرار کردم مادرشم حرفی نزد یعنی نه قبول کرد نه مخالفت کرد
از اون موقع به بعد دیگه هربار میخواست دستور بده یجوری بهش حالی میکردم که نباید لحنش دستوری باشه
خداروشکر مصطفی هم دیگه حرفای منو گوش میکنه
ستایشم الان بزرگ شده ولی از اون موقع دیگه هر کار من بگم انجام میده.
داستانمو گفتم تا مادرشوهرا بخونن بفهمن پسرشون وقتی زن میگیره زنش میشه شریک زندگیش، دیگه نباید فکر کنن میتونن همه کاره زندگی پسرشون باشن، شاید عروس چند سال تحمل کنه اما بلاخره خسته میشه جلوی این همه اقتدار مادرشوهرو میگیره، پس احترام خودتونو نگه دارید تا احترامتون حفظ بشه. 🙏🏻🌹
پایان
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#مطیع_کردن
♦️جهت مطیع کردن شخصی به خود نیت کنید و در وقت ظهر به تعداد ۲۰۰ مرتبه ذکر زیر را بخوانید به مدت سه روز آن شخص را مطیع خود خواهید کرد و هر حاجتی که از او داشته باشید قبول خواهد کرد🔻
💠 اللهُمَّ انَتَ القادِرُ وَ اَنَا المَقدُور فَمَن یَدَعُ المَقدُورَ اِلَّا القادِرُ یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبّ 💠
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تجربه شما :
سلام علیکم
دخترم ۱۸
خب من دوستام زیاد میان میگن که اره فلانی اومده خاستگاریمون دیشب خاستگار داشتم و اینا بعد من یه خاستگار هم نداشته و اینطوری بودم که یعنی چه مشکلی دارم کجم فلجم و... افسردگی گرفته بودم و از خودم نا امید شده بودم ک یعنی چی ینفرم از من خوشش نیمدع
ولی ب تازگی از یکی دخیای فامیل شنیدم ک خاستگار دارم و پدر گرامی ردشون میکنه و خلاصه نمیزارن من خبر دار شم و مغزم درگیر چیزی غیر درس شه خواستم بگم اگه خاستگار ماستگار ندارید همش زیر سر خانواده هاتونه ک نمیزارن بفهمید برید از زیر زبون ماماناتون بکشید 😂🤌
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
تباه نباشید
برای نامزدتون، همسرتون و دخترتون گل بخرید :)
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام ممنون از کانال خوبتون و ایده های عالی که ارائه میدین 👍
واقعا این کارها تاثیر گذاری زیادی داره و واقعا آقایون که بیرون از منزل با هزار جور #مشکل سرو کار دارن توی منزلشون به #آرامش نیاز دارن به نظر من و #تجربه ی #شخصی ای که داشتم علاوه بر این #لوندی ها و #شیطنت ها پایه و اساس زندگی بر اساس #گذشت توی مسائل شکل میگیره و اینکه #اعتماد طرف مقابل رو به دست بیاری و قدر دان #زحمات همسرت باشی در عین حال که به همسرت وابسته ای و وابستگی تو بهش نشون میدی #استقلال داشته باشی و از پس خودت بر بیای
مردا واقعا خوششون میاد که وقتی نیستن سفر کاری یا چیز دیگه ای همسرشون بتونه زندگی و بچه ها رو به خوبی #اداره کنه و اینکه به نظر من زن اگه بتونه یک #هنری داشته باشه یا یک کاری بلد باشه برای روز مبادا خیلی خوبه بالاخره زندگی بالا و پایین داره و نکته ی دیگه که من همیشه پول جمع میکنم و از هر خرجی که دارم کمی نگه میدارم اونموقع اگه یکروزی همسرم دستش خالی باشه لنگ نمیشم و اینکه گاهی وقتا پول هام وجمع میکنم و به یه مناسبت یه سکه برای همسرم میگیرم اون واقعا #خوشحال میشه و #تعجب میکنه که من با همین پولهای کم که خورد خورد جمع کردم براش #سکه گرفتم و همیشه به من میگه تو خیلی #خوب من و #مدیریت کردی و اگه
#تو نبودی من الان نه #خونه داشتم نه #ماشین و همیشه میگه من به تو #افتخار میکنم،☺️ که انقدر خوب زندگی رو مدیریت میکنی و خرج هارو #کنترل میکنی و اینطوری در اصل برای خود زندگی خوبه
✍ مردانی که باعث شکوفایی علم و پیشرفت در جوامع میشوند مدیون زنانی هستند که با ایجاد آرامش و هنر عشوه ، استعدادهای مرد رو شکوفا میکنند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات خواستگاری
سلام
دختر هستم
کلاس اول ابتدایی( ۷ ساله)بودم که خواستگاری عمه ته تغاری بود،
دختر عمو و پسر عمو
یعنی که داماد میشپ پسر عموی پدر من...خلاصه که همه فامیل بودیم
من یه جلیقه جین اکلیلی پوشیدم بودم با یه پیرهن سفید حریر ساده زیرش و یه شلوار جین...ست بودن با هم
روی لباسم ی روسری سفید هم پوشیدم و شدم شبیه به مدیر مدرسه موشها چون یکم تپلی هم بودم😂😂💔
خلاصه،
مجلس خواستگاری توی سالن پذیرایی بود که یه در هم توی آشپزخونه داشت، من از اون در یواشکی داشتم داخل رو نگاه میکردم که یکهو داماد من رو دید و خندید.
شب وقتی رفتن من و عمم باهم توی یه اتاق خوابیدیم، بعد عمم خندید و بهم گفت تو اومدی داخل رو نگاه کردی؟ گفتم واسه چی
گفت آقای داماد پیام داده که به اون موش سفید بگو یه هدیه خوب، مهمون من😂😂😂
الآن ۱۸ سالمه، و هنوز این خاطره با اینکه چیز خاصی نداشت توی ذهنم موندگار شده
خوش باشید❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اتفاقات_واقعی
مامانم تعریف میکنه که بابابزرگم وقتی جوون بوده توی دهات زندگی میکرده و یروز با دوستاش قرار میزارن ک صبح برن حموم(حموم توی دهاته دیگه بوده و فاصلش تا خونشون یه بیابونی بوده)
خلاصه نیمهای شب میشه صدای در خونشون میاد ک دوسته بابابزرگم انگار در میزنه و بابابزرگمو صدا میکنه میگه صبح شده بیا زودتر بریم حموم اونم ک گیج خواب بوده بُقچشو ورمیداره و میره
وقتی میپرسه بقیه کجان جوابی نمیشنوه
دوستش فاصله ش خیلی بیشتر بوده حدودن چند متر دنبالش میدوعه میگه وایسا چقدر سریع میری ولی دوستش واینمیسه وسط بیابون ک میرسن دوستش یدفه وایمیسته و پدربزرگم میبینه ک قده دوستش یدفه چندمتر بلند میشه...اول خشکش میزنه ولی وقتی میاد سمتش بابابزرگم فقط میدوعه و فرار میکنه و جلوی در خونه شون غش میکنه...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تجربه ازدواج :
داداش من ماشالا خیلی خوش قد و بالا و خوش قیافس. تو فامیل خیلیا آرزوشون بود زنش بشن. دختر عموم و دختر خالمم هر دو همزمان پیلش کرده بودن و به من پیغام میدادن و اینا. آخرم از هم با خبر شدن دعواشون شد. 😂😂 داداش منم که ماشالا دل گنده میگفت جفتی خوبن. یکی خوشگل تره(دخترخالم) یکی باباش پولدارتره(دخترعموم). امتیازا برابره ده بیست سی چهل کنید یکیشونو بگیرم 😂 دخترخالمو خود مامانم نذاشت گفت خالت دخالتگره. دخترعمومم، بابام خودش سفت و سخت گفت اگه فامیل منن نه. خدایی خیلی به فامیلاشون ایمان دارن. (عاقل بودن هر دو) 😂😂😂
روز عروسی داداشم، این دو تا داشتن با نگاه همو تیکه تیکه میکردن. طرف با یکی دیگه ازدواج کرده بعد این دو تا ولشون میکردی گیسای همو میکندن 😂😂
پ.ن: هر دو الان ازدواج کردن و خداروشکر خوشبختن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
9.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•مرغ مزه دار😋😍
۳ تا رسپی جدید و جذاب مزدهدار کردن مرغ 👌🏽
~تمام مرغها رو توی فر با دمای ۱۹۰ درجه
به مدت ۳۰ دقیقه گذاشتم.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام خدمت خانومای گل کانال و مدیر کانال .
من میخوام تجربه ۶ سال ازدواجمو بگم . من الان ۱۸ سالمه و مادر یه دختر ۱ سالم . ۱۳ سالگی ازدواج کردم به #اجبار خانوادم با یه مردی که فامیل دورمون بود و من اصلااا ندیده بودمش .
خلاصه به دلیل #خامی و بی تجربگی زیااااااااد تمام این ۶ سال زندگیم به بدترین شکل گذش .
من تو سن ۱۳ سالگی که یه دنیا ایده برای دوران نوجوانیم داشتم یهویی پا گذاشتم به دوران متاهلی .
تمام دوران عقدم با شوهرم دعوا داشتم گفتم برم خونه خودم بهتر میشم بعد ۱ سالو ۳ ماه خونه دار شدم و بازهم دعواااا و بحث و خامی چون کسی نبود بهم #یاد_بده و مامانمم هیچی نمیگف. بعد ۱سالو سه ماه باردار شدم اولای بارداریم بود که فهمیدم همسرم معتاد شده به هزارو یه در زدم کتار نزاش تا ۵ ماه اول بارداری به خاطر فشار عصبی زیاد ۶ کیلو کاهش وزن داشتم اطرافیان گفتن صبر کن بچه بیاد اونو میبینه دلش رحم میاد کنار میزاره ولی نزاش تاااااا الان که بچم ۱ ساله شده .
من بی نهایت کتک خوردم بی نهایت توهین شدم بی نهایت حسرت خوردم و تمام اینا بخاطر سن کم و تجربه نداشتنم بود . 😔😔
از مدیر کانال خواهش میکنم که این حرف منو داخل کانال بزارن که تمام مادرایی که دختراشونو زود میخوان عروس کنن یا همه ی خانومایی که به فکر ازدواج قبل از ۲۰ هستن یکم فکر کنن 🙏🙏🙏🙏
من از لحاظ مالی مشکل ندارم ولی بشدت از لحاظ جسمی و روحیو روانی داغونم جوری که تو این سن افسرده شدم 😭😔😔
الان منو شوهر فقط هم خونه ایم نه زنو شوهر چون تمام حرمتای بینمون از بین رفته . دعا کنین برام 🙏🙏😔😔
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•