#اعتراف
سلام منم یه اعتراف سمی بگم🫣😂من سوتی زیاد دادم ولی اینو تا اخر عمر یادم نمیره😂چند سال پیش با دوستم رفتیم استخر بعد اومدیم بیرون منتظر آژانس که بیاد... بعد اون روبروی استخرم یه دانشکده فنی بود و ملت رد میشدن.... ما می دیدیم هرکی داره رد میشه یه نگاه سنگین بهمون میندازه و بعد با لبخند میره.... ماهم اونموقع نوجوون بودیم تو فاز وای ما چقد خوش تیپیم و اینا خوش تیپ ندیدن...(دلم میخواد عکسای اونموقعمو آتیش بزنم😑😂)
بعد حدودا چند دقیقه وایسادن دم استخر با اون استایل مغرور یه لحظه نگام افتاد به پای دوستم که دمپایی استخر پاشه... اومدم بهش بخندم که دیدم وضعیت خودمم همینه🫠🙄😂فکر کن دو تا پسر دراز با دمپایی مردونه آبی و سفید پلاستیکی دم در وایساده بودیم😐🤣🤣🤣دیگه نگم با چه سرعتی صحنه رو ترک کردیم و کفشامونو پوشیدیم😁🥹
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔#املت_مخصوص
✍مواد لازم:
🥢 تخم مرغ ۳ عدد،
🥢 قارچ ۳ عدد،،
🥢 اسفناج ۲۰ برگ بدون ساقه،
🥢 فلفل دلمه رنگی ۱ ق غ ،
🥢 شیر ۴ ق غ،
🥢 ژامبون ۲ ورق ،
🥢 آویشن یا اورگانو نصف ق چ،
🥢 نمک و فلفل سیاه به میزان دلخواه،
🥢 کره ۲۵ گرم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام ۶ماهه که عقدهستیم و ماه دیگه عروسیمونه :)))) و واقعا با همه ی حاشیه هایی که تو مسیر همه ی ازدواجا هست باهم تفاهم داریم و عاشق هم هستیم❤️
منم میخواستم دو تا تجربه ی مهمی که داشتمو به اشتراک بذارم.
اولا اینکه خانومای گل قبل از اینکه بخوایین #دلخوری یا حرفی رو #مطرح کنین خوب #دقت کنین که بیشتر از #حد خودتون رو دلخور و عصبی #نشون ندین و #معقولانه صحبت کنید و از قبل #بنویسید که چی میخوایین بگین ، شایدم واقعا حق با شما نباشه درآخر شما باشین که باید عذرخواهی کنین!🙊☺️
البته اگه آدم اشتباهی کنه عذرخواهی کرد بد نیستاااااا☺️☺️ ولی یه طوری برخورد نکنین که نادم و پشیمون بودنتون عادی شه! یه جوری که انگار همش شمایید که دارید سوتی میدید!مغرور نباشین اما در عین حال که مهربونید خودتونم دست بالا بگیرید یه کم👌😉 (نمیدونم منظورمو خوب رسوندم یانه)
دوم اینکه لطفا لطفا درباره ی رسم و رسومات و خرج ها و اینا از همسرتون بخوایین که خانواده ها در این باره حرف بزنن. شماهم نظر بدینا اما فقط شما واسطه نباشید! بذارید چیزی که مربوط به خانواده هاس اونا حل کنن تا روابط شما دچار تشنج نشه و یه وقت خدای نکرده بدون هماهنگی باخانواده نظری ندید که بعدا عوضش کنین! اگه مطلبی بود که همسرتون ازشما پرسید و مربوط به خانواده ها بود نهایتا ازش بخوایین که فکر کنین بعد جواب بدین😊🌸
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
#پسرونه
۱۶ سالم که بود عاشق دخترداییم بودم، یبار به دخترخالم گفتم بیا کمکم کن یجوری بهش بگم، اونم فقط لبخند میزد و گوش میداد آخر حرفام و کلی نقشه و... گفتم خب کمکم میکنی؟! گفت من مشکلی ندارم ولی به شرطی که مادرش اجازه بده، بعد به پشتم اشاره کرد😂 دیدم زن داییم با یک لبخند شیطانی پشتمه و همشو شنیده😂 سه چهار سال پیر شدم درجا، گفت ببین پسرم من مشکلی ندارم ولی باید صبرکنی بزرگ بشید عاقل بشید بعد این موضوع مطرح کنید خلاصه بزرگ شدیم و عاقل شدیم و بهم جواب رد داد😂💔
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔#معجون_مقوی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
اخ یه نفر از بارون گفت، عروسی من تو اردیبهشت بود، هوام عادی و خوب! شبی که قرار بود فرداش عروسی باشه یه بارونی گرفت... یه بارونییی گرفت که تگرگو سیلو همه چی باهم!
فردا صبحش که رفتم ارایشگاه اوکی شده بودو منم خوشحال🤡
تو ارایشگاه عروسایی که صبح رفته بودن عکاسی برای شارژ میکاپشون میومدن ک دامنا تا وسط گلی و خیس!
بعد من : 🤡🤡🤡🤡
وقتی همسرم اومد دنبالم، دیدم کتش که خیسه، موهاش که خیسه، گلای ماشین پخ پخو شدن روشون پلاستیک کشیده، منم برای اینکه دامنم خیس و گلی نشه شلوارمو درنیاورده بودم، کفشمم عوض نکردم، دامنو برام انداختنش تو ژپون و رفتم سوار ماشین شم. اصلا یه وضعی😂😂 مثلا قرار بود بیاد منو ببینه ذوق کنه ولی عجله ایی رفتیم هم خیس نشیم هم به عمارت عکاسیه برسیم. اونجام چندتا باغ کنسل کرده بودن ۵۰ تا عروس دوماد تو عمارته چپیده بودن توهم😭😂
برای فیلم عکس دیگه دامنم خیس شد کفشو شلوارمم ازونور.
هم رسیدیم تالار بارون تموم شد که تموم شد .. دیگه ندیدیمششش!!!😀😀😀🤝
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام به دوستای گل خودم.
کانلتون خیلی خوبه عالیه ، انرژی مثبتی که از شماها میگیرم هیج جای دیگه پیداش نکردم.
من قبلا افسرده بودم?😭 ولی حالا خیلی شادم و سعی میکنم همیشه بخندم😁 این کانال باعث شد #بدی های #خودمو ، #خوبیهای #آقاییمو بیشتر ببینم
قبلا برعکس بود. خیلی #خودخواه و #مغرور بودم.😔
من 25سالمه و آقاییم29 دو سال عقد بودیم ، 6سال هم هست که عروسی کردیم ، دو تا گل پسر هم داریم 4.5ساله و 5 ماهه.
ازدواجمون کاملا سنتی بود. #دوران_عقد شوهرم خیلی #خوب بود ، عاشقم بود ، هرچی میگفتم نه نمیگفت. میگفت همیشه حرف اول و آخر و من میزنم ، حرف من اینه : هرچی توبگی😍
اما حالا برعکسه میگه هر چی من بگم😐اما هنوزم خیلی دوسم داره. تو عقدمون همه میگفتن خیلی بیشتر از سنش میفهمه ، اما حالا کاراش از رو لجبازی و بچه بازیه.
#مقصر هم #خودمم. دو ماه بعد عروسیمون باردارشدم و کم کم از هم دورشدیم.
بهترین سالهای #عمرمون هدر رفت. تا سه ماه پیش که برا اولین بار اینترنت خریدم و اتفاقی با کانال شما آشناشدم. بعد از اون دیگه نتونستم بدون شما سر کنم. زندگیم خیلی #تغییر کرد.
البته هنوز خیلی مونده تا یه خانوم ایده آل واسه همسریم بشم. از ایده هاتون استفاده میکنم و همیشه دعاتون میکنم. خیلی دوستون دارم.
✍ واقعا تبریک میگیم به این خانم که #فقط پست هارو نمیخونه ، بلکه به اونها #عمل میکنه 👏
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#برگرداندن_همسر_به_خانه
🔰برای برگردوندن زن یا مردی که از خانه رفته است به مدت7 شب و هرشب 7 مرتبه سوره 💫شعرا 💫به این نیت خوانده شود باز میگردد.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🍀 وقتی صحبت ها تموم شد مامان ازم خواست شیرینی رو پخش کنم همه خوش حال بودن و ازم تعریف
داستان زندگی ❤️
تو آینه خودمو نگاه کردم شوکه شدم خیلی زیبا شده بودم نشستم منتظر هاشم که مامان اومد و منو که دید شروع کرد به قربون صدقه رفتنم که چقدر زیبا شدی و مرتب از نگین خانوم و شاگردهاش تشکر می کرد
یه ساعتی منتظر هاشم بودم که پیداش شد و منو با سلام صلوات نشوندن تو ماشین و به سمت آتلیه رفتیم تا چندتا عکس یادگاری بگیریم
هاشم تا منو دید نفس عمیقی کشید و هاج واج نگاهم کرد و
گفت چقدر خوشگل شدی انقدر زیبایی که لنگه ات تو دنیا پیدا نمیشه
از حرفای هاشم خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم
شاید تا اون روز هاشم از این حرف ها بهم نزده بود عکس ها رو که گرفتیم راهی تالار شدیم
پدر هاشم جلو پامون یه گوسفند زمین زد
از دیدن صحنه خون حالم دگرگون شد اما رسم بود و کاری نمی شد کرد
راهی جایگاه عروس و داماد شدیم
صدای موزیک همه جا رو پر کرده بود
فرحناز و کمند باهم در رقابت بودن و برای هر کاری از هم پیشی می گرفتن
از هردو خواستم باهم انجام بدن تا کدورتی پیش نیاد، خلاصه موقع بریدن کیک شد، منو هاشم کیک رو بریدیم ... صدای کف و کل زنان فضا رو پر کرد
مامان مثل پروانه دورمون میچرخید، خاله ی هاشم هم که حکم مادرش را داشت تمام مدت جلومون بود و شادی میکرد و بهمون شاباش می داد
برای شام همه رفتن و منو هاشم منتظر بودیم که مامان با یه ظرف غذا اومد و فیلمبردار مرتب ازمون فیلم می گرفت و نذاشت بفهمیم چی می خوریم منم انقدر گرسنه بودم که حد نداشت و مجبور بودم به خاطره فیلم به حرفای فیلمبردار گوش بدم و صبور باشم
تا آخر که رضایت داد و دست از سرمون برداشت و خودش هم رفت تا شام بخوره و من و هاشم هم مشغول خوردن شام شدیم و من که ضعف بدنم گرفته بود
حسابی دلی از عزا درآوردم
هاشم از اینکه من با ولع غذا
می خوردم خنده اش گرفته بود خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین، هاشم شروع کرد به قربون صدقه رفتنم و گفت بخور تا جون داشته باشی
و وقتی دید چیزی نمی خورم
به زور مجبورم کرد و منم شروع کردم به غذا خوردن
برای مراسم عروس کشون فقط جوان ها اومدن و خونواده خودم و هاشم....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
یه روز برام ساعت خرید که لنگهی همونو
هم برای خودش خریده بود وقتی به مچ
دستم بست یواشکی بهم گفت :
«تا وقتی این ساعت کار کنه ما با همیم اگر
از کار بیفته ما زندگیمون تموم میشه »
من اون روز خیلی ناراحت شدم و میگفتم ببین فکرش حتی به جداییام رفته واسه همین رفتم ساعت فروشی تا کلی باطری بخرم ؛ مرد ساعت فروش وقتی ساعتمو دید گفت : این ساعت با باطری کار نمیکنه با نبض کار میکنه هیچ وقت از دستتون درش نیارید تا بمونید برای هم 🙂❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
30.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔#سوپ_پاییزی
✍مواد لازم :
🥢 سیب زمینی
🥢 گوجه فرنگی
🥢 پیاز، هویج ۱ عدد
🥢 رب گوجه فرنگی ۱ ق
🔹ادویجات :
🥢 جعفری و زرشک ½ لیوان
🥢 جو دوسر پرک ۵ ق غ
🥢 نمک، فلفل، زردچوبه
🥢 سینه مرغ ½ عدد
🥢 آب لیموترش
🥢 تخم گشنیز
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•